
ناصح کامگاری: در تب و تاب کابل
به خیابان دانشگاه رسیدم. انبوهی از مردم در پیادهرو ایستاده بودند و از پشت نردههای دانشگاه دست در دست دانشجویان نهاده بودند. از بلندگو صدای سرودخوانی میآمد. یکباره صدای شلیک برخاست.
به خیابان دانشگاه رسیدم. انبوهی از مردم در پیادهرو ایستاده بودند و از پشت نردههای دانشگاه دست در دست دانشجویان نهاده بودند. از بلندگو صدای سرودخوانی میآمد. یکباره صدای شلیک برخاست.
در این روزهای بیم و امید که سوگ از پی سوگ بر ما ایرانیان آوار شدهاست، نامهی اهل خراسان میتواند ما را با رنجها و سوگهای پیشینیان ما پیوند دهد تا بدانیم که میهن ما-ایران- چنین روزهایی را تاب آورده و باز هم تاب خواهد آورد.
همه هیجانزده با هم روبوسی کردند. پایان کار سلسلهی پهلوی شروع شده بود! کجا رفت آنهمه فریادهای «زنده و جاوید باد سلسلهی پهلوی»؟ اداره را سه ساعت زودتر از زمان معمول تعطیل کردند و بیشترشان رفتند به طرف دانشگاه تهران.
بارکیزاده بیان ظریف اما پیچیدهاش را با خطوطی ساده و به ظاهر خشن خلق میکند، چنان که ایدههایی که بیان آنها تا آن لحظه غیرممکن به نظر میرسید، در دست او به نرمی اهلی میشوند و جلو دیدگان ما نه برای آنکه تماشایشان کنیم، که بیشتر برای اینکه آنها ما را با نگرشی پر سوال تماشا کنند، قرار میگیرند.
خسته برگشتهای خانه. دیده ای که زدهاند و گرفتهاند و کشتهاند. آشوبی از انرژی خشم و انتقام، استیصال، امید و ناامیدی، اندوه، چه باید کردا، و… و… در دل و ذهنت برپاست… لحظۀ بدی و خجستهای است.
تصمیم برای شاه شدن زیر سر او نبود. او حتی خودش را نمیشناخت و شناختی هم از امور مملکتی نداشت. مردی که خودش را نمیشناخت سالها بود مرده بود و از اوضاع سیاسی زمان خود هم هیچ خبری نداشت.
انتقام شخصی من از تو این خواهد بود که فرزندانت حق ِ آموزش و گُل داشته باشند. انتقام شخصی من این ترانه خواهد بود که بمیری بیهیچ نشانی از ترس. انتقام شخصی من از تو این خواهد بود که نیکی ِ خلقام را برابر ِ چشمانات بگیرم، بیهیچ نشان از جنگخواهی.
در موقعیت انقلابی کنونی، در روزهای گذشته، به ویژه در جریان اعتراضات دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف، شعارهای مردمان معترض با فحش درآمیخت. رسانهها معمولا در گزارشهای روزانه خود از اعتراضات فحشها را سانسور میکردند. آیا باید واقعاً دشنام را سانسور کرد؟
در این جستار ابتدا با نزدیک شدن به مسئلهی زیباییشناسی دریافت نشان میدهیم که بازخوانی برای خوانندهی کنجکاو اهمیتی دوچندان دارد. سپس، با مقایسهی وضعیت زنانه در ادبیات ویکتوریایی، دو الگوی زنانه در رمان شوهر آهوخانم را بیرون میکشیم.
شکل حاکمیت شهروندی با انقلاب روشنگری و علیه امتیازها و قدرتی که روحانیت مسیحی برای تداوم و حفظ وضیعت موجود داشتند، شروع شد و پیش رفت، زنجیر تعصبات را گسست و تلاش برای رسیدن به صلح و آزادی و رفاه شهروندان را در دستور کار خود قرار داد، اما به زودی دو مفهوم آزادی و عدالت در برابر هم قرار گرفتند. چه میتوان کرد؟
صبح روز هیجدهم اسفند وقتی که مردم مشهد دیدند پری درخانه نیست، به فکر گلابدانها افتادند. سپیده نزده پری از خانه رفته بود. خیابانها را سبز دویده بود تا برسد به کوهسنگی.
لعنت به تک تک واژههایت ای فارسی! در آن شبی که کورد را میکشتند و بلوچ را و لر را و تو مشغول صنعتی ادبی بودی تا با شراب و شاهد و شمع واجآرایی کنی، و من با دست خالی فریاد زدم، بی شرف! بی شرف! بی شرف!
نگاهش رفت روی شیشههای عطرِ. سر یکی را برداشت. بوی یاس در اتاق پیچید. شیشهی عطر را بویید و در آینه جلوی نور گرفت. مادرش یک عمر گفته بود: خوردوخوراک به میل خودت، لباست به طبع مردم! از شکل خودش و روپوش تنش بدش آمد.
بادا به باد!بادا به داد!/بِرَهانمان از شرِّ ملّای مسلّح! بِرَهان!/دادا به داد!/دادا به دادار!/بِتوفان بر رَهزنانِ پاسدار! بِتوفان!/بادا به آب بادا به خاک/بادا حبابِ جهانِ در خواب/به دادِ مردمانِ کُهَنْعهدِ تنها/بگردد جمع دیگر بار/برآید آرزوهاشان به آینده/ به قرنِ تازه آوازی دگر خوانند
معلم اخراجی که مثل من سیگاری است، بعد از یوگا میگوید قرار است ساعت ۷ مردم در میدان اصلی جمع شوند. یک ساعت بعد در پارکینگ را میبندم، همسایه میگوید نروید شهر شلوغ است.
راهزنان با موروها، راهزنان با حلقه ها و دوشسها، راهزنان با برکت همراهی برادران سیاه، با هواپیما از آسمان آمدند تا بچه ها را بکشند، و در خیابانها خون کودکان به سادگی چونان خون کودکان جاری شد.
توی آن مانتوشلوار گل و گشاد مدرسه حتا فکرش را هم نمیکردم طعمهی دلچسبی برای برادر وخواهرهای مکتبی باشم که چندسالی بود سر راه زنها و دخترها سبز میشدند و میخواستند ما را از دوزخ به بهشت بکشانند.
روسریات رامیکشی روی سرت و از خانه میزنی بیرون. سر چهارراه میایستی تا چراغ راهنما راهت بدهد، ولی یکهو از خودت میپرسی که آنجا چه میکنی و در آن گرمای جهنمی چه میخواهی، آنهم توی مانتو سیاه و عرقی که از چهار بندت راه انداخته و دارد در تبی ۴۰ درجه میسوزاندت.
جنبش بزرگی در ایران درگرفته که ممکن است سرانجام در روزی از روزهای زندگی کوتاه ما به یک بهار ایرانی بینجامد. تجربه نویسندگان زن با حجاب اجباری چیست؟ پرتو نوریعلا مینویسد: رویارویی با چهار ولگرد دیوث.
به خاطر بسپاریم این روزها و پیامهای زندگی بخشی را که در این جنبش سراسری از گلوی آنان فریاد میشود و در هرجا که هستیم به یاری آنها برخیزیم.
عشق از امر خصوصی سرکوب شده به امر عمومی بدل میشود و در این تبدیل و تبدل شاید دیرهنگامِ آن خود را سر و شکل میدهد گرچه در این سر و شکل دادن ردپای خون بسیار پررنگ و دردناک باشد ولی مگر نه هر زایشی با دردی جانکاه همراه است؟ عشق در این عمومی شدن، گره از زبان ادبیات هم خواهد گشود.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.