از ما

از ما

حسین آتش‌پرور: جشن تولد

من که با هیچ پرنده‌ای دشمنی نداشته، ندارم و نخاهم داشت! فکر می‌کنم آن بسته‌ای را که از باغِ پرندگانِ اصفهان در ظهرِ روزِ بیستمِ آبان ماهِ هزار و سیصد و هفتاد و هفت- یعنی روزِ تولد، در چهل‌وشش سالگی برایم فرستاده‌اند، را هیچ پرنده‌ای نفرستاده باشد.

ادامه مطلب »
از ما

جواد اسحاقیان: از «هنر رمان» کوندِرا تا «به سبُکی پَر، به سنگینی آه» مهدی خطیبی

آنچه برای من در منشور ادبی و فکری یا «بوطیقای کوندرا» اهمیت دارد و غالباً به‌عنوان ملاک‌هایی برای ارزیابی رمان معاصر قرار می‌دهم «چهار ندای رمان» اوست که من بر آن دل نهاده‌ام، زیرا این نویسنده نه بومی و ملّی، بلکه اروپایی و جهانی می‌اندیشد و از نظر من منشور ادبی‌اش، رهنمودی فراگیر برای خوانش رمان می‌تواند قرار گیرد.

ادامه مطلب »
از ما

بهروز شیدا: «نقش‌ دویی در چشم خیال»، مقایسه‌ای میان شعر کلاسیک فارسی و نقاشی‌ی کلاسیک ایرانی ‍

در این جستار می‌خواهیم به روندهای تکامل دو «نوع» شعر و نقاشی‌، در ایران بعد از اسلام بیندیشیم. می‌خواهیم به نقش‌هایی بنگریم که روند تاریخ بر پیکر این دو «نوع» هنری به‌ جای گذاشته است. می‌خواهیم چرایی‌ی تفاوت روند‌های تکامل این دو «نوع» هنری بیندیشیم.

ادامه مطلب »
از ما

فرشته مولوی: «SUMMER IS UPON US»

دارد می‌رود که بپرسد. اتوبوس خط ۷ خیابان Bathurst از شمال به جنوب می‌بردش. کنار پنجره نشسته، رو به خیابان روشن صبح دارد. نور پریده‌ی آسمانی نیم‌ابری نیم‌آفتابی بر پلک‌های هنوز سنگین از خواب دمِ صبح نرم و خوش می‌نشیند.

ادامه مطلب »
از ما

مرتضی خبازیان‌زاده: «محاکمه در دادگاه یک‌نفره» – رمان «برای تو» نوشته حسین‌ نوش‌آذر

رمان «برای تو» تلاش دردناکی است تا نویسنده بتواند به گذشته‌ای نگاه کند که موقعیت امروز او را رقم زده است. راوی در رمان «برای تو» سطر به سطر حافظه‌اش را بازخوانی می‌کند و در این بازخوانی، ترسی از مواجهه با ترسناک‌ترین لایه‌های ضمیرش ندارد.

ادامه مطلب »
از ما

بهمن فرسی: خواب

من مدت هاست از عالم خواب دورافتاده‌ام. از فرسودگى ست یا پریشانى یا بى انتظارى، نمى دانم. دیگر خوابم انقدر سنگین یا عمیق یا دراز یا آسوده یا یک طورى که باید باشد، نیست، تا در عرصهء آن دستى هم به عالم خواب دیدن بتوانم دراز کنم.

ادامه مطلب »
از ما

مجید مسعود انصاری: بیگانه‌ای در درون – رمان «خِنِش» نوشته رعنا سلیمانی

ساده- و روان‌نویسی و نیز خلق تصویر‌های رئالیستی از ویژگی‌های بارزِ رمان‌ها و داستان‌های رعنا سلیمانی است. در جدیدترین رمان او به نام خِنِش (خارشِ تن) هم می‌توان به روشنی این ویژگی‌ها را بازشناخت.

ادامه مطلب »
از ما

قاضی ربیحاوی: موسی

خبر مرگ موسی ناگهانی بود. کسی باورش نمی‌شد. همه هاج و واج مانده بودند. خبر را همان صبح مجید آورد. ما نشسته بودیم و بازوهای بیکارمان را روی لوله‌های کلفت یله داده بودیم. هیچ‌کس حرفی نمی‌زد.

ادامه مطلب »
از ما

امین عسکری‌زاده: کوکوپلی

صد دلاری را داخل دستگاه رولت کرد و شماره‌های یک، نه، هشت و نه را پر کرد و دکمۀ بزرگ قرمز را فشار داد. گردونه چند بار چرخید و روی هیچ کدام از آنها ننشست. شرط را سه برابر کرد و دوباره همان شماره‌ها را زد. گردونه چرخید و دوباره هیچ کدام از آن شماره‌ها نبردند.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی احمدی: جمشید به ملک‌‌الموت شلیک کرد

جمشید دیگر خود را متعلق به جهانِ زندگان نمی‌‌دید و فکر می‌‌کرد که تا پا از بیمارستان بیرون بگذارد، رهگذرانِ پیاده‌‌رو رازش را از پیشانی‌‌ خواهند خواند و از او دوری خواهند کرد. قسمتِ پُرِ لیوان این بود که حداقل از یک بیماریِ لاعلاج می‌‌مُرد و نه یک مرگِ خنده‌‌آور آنچنان که در خاندانِ او مرسوم بود.

ادامه مطلب »
از ما

سورنا دانایی: فراداستان پسامدرن در رمان «شبح اپراتور» نوشته هادی کی‌کاووسی

روانشناس رمان کی‌کاووسی نه تنها می‌کوشد با پرسش‌های مکرر خود به معمای قتل‌های عجیب پی‌ ببرد، بلکه از منشی خود – که از شمّ پلیسی هم بی‌بهره نیست – می‌خواهد متهم را دنبال کرده، مدارکی جهت اثبات جرم متهم بیابد و در واقع، نقشی معادل “کارآگاه” به او می‌دهد.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

بهروز شیدا: «شبنم و شیر در پستان‌های نیلوفر»، حاشیه‌ای بر زنان بدون مردان، نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

در زنان بدون مردان سخن بر سرِ سرگذشت پنج زن است. نقطه‌اشتراکِ آن‌ها دغدغه‌ی بکارت است؛ رنجِ پنهان و عریان‌ از دغدغه‌ای زن‌ستیزانه و دردآور. آن‌ها بر مبنای نگاه‌های متفاوت‌شان به هستی و عشق از ماجراهایی غریب می‌گذرند و فرجام‌های گوناگون می‌یابند.

ادامه مطلب »
از ما

غلامرضا رضایی: راوی خاموشان

همین که سر برداشت دید راننده‌ی تاکسی از آینه‌ی جلو نگاهش می‌کند. حتما دنبال فرصتی می‌گشت سر صحبت را باز کند. همان اول هم که مقصدش را گفته بود راننده مشکوک نگاهش کرده بود، انگار می‌خواست بگوید: چرا آنجا؟

ادامه مطلب »
از ما

احمد خلفانی: دشمنی

دشمنی بین پدرم و پسرعمویش، خبیر، از همان وقتی که چشم باز کردیم، جزئی از زندگی ما شده بود، و آن روز که پدرم گفت که برمی‌گردد و در را پشت سرش بست، من و خواهرم نگران به هم نگاه کردیم، احساس می‌کردیم که از آن جنگ و جدال برنمی گردد.

ادامه مطلب »