
منصور کوشان: شاهد (رمان)، بخش پنجم
صدای آواز ماهیها را نشنیده بودم. حتا فکر نکرده بودم که وقتی باران میآید ماهیها میرقصند و دهانشان را باز میکنند تا دانههای باران را پیش از آلوده شدن به آب حوض بنوشند.
صدای آواز ماهیها را نشنیده بودم. حتا فکر نکرده بودم که وقتی باران میآید ماهیها میرقصند و دهانشان را باز میکنند تا دانههای باران را پیش از آلوده شدن به آب حوض بنوشند.
روی نقشه میتوانیم ببینیم که «تهران دارد پنجه میکشد و از کوه بالا میرود.» این پنجهکشیدنها از مدار سیوپنج درجه و هفتادوهشت دقیقهی شمالی شروع می شوند. کوهها را با کوچههای تازه شیار می زنند. کمی بالاتر از این عرض شمالی، یکی از شیارهای تکافتاده روی نصفالنهار پنجاهویک درجه و سیوهشت دقیقهاست.
بمبارانهای تهران در این رمان با عشق بازنمایی میشوند. گویی راکتها همزمان که خانهها را هدف قرار میدادند، قلبها را نیز نشانه میرفتند و در میانۀ وضعیتِ قرمز، آژیر عشق بود که بلند میشد: عشق در پناهِ ویرانههای تهران.
این پرتنشترین داستانی است که دیر زمانی نه چندان دور دوباره نُقل مجلس این دِه کورۀ افسون زده و مردمانش شده.
صنم بانو روح الصنم ابراهیم است، مهرگیاهی که به تن و پای آدمی میچسبد و همهی عمر او را دنبال میکند، یکی از دو ساق روئیده بر ریواس نخستین است که مشی و مشیانه از آن پدید آمدند؛ نیم دایرهای است که دایرهی او را کامل میکند. خیال بازی با این چهرهی خیالی همزاد، میراث ابراهیم است.
خیلی از شبها وقتی بانو میبیند از بیخوابی و نوشتن خسته شدهام پیشنهاد میکند کتابی را انتخاب کنم تا با صدای بلند بخواند. میداند که شنیدن صدایش خستگی را از تنم میبرد. حتا بسیاری از وقتها احساس میکنم دارم صدای خودم را میشنوم.
زمان گذشت. زمان در ابعاد درک یک درخت از طی شدن اوقات گذشت تا درخت بیتاب شد. حتی اگر نرمهبادی میآمد، شاخههای دراز و باریکش را تکان میداد، برگ میتکاند.
وجه مشترک آثار منصور کوشان شفافیت نثر، فکر روشن و توان استدلال فلسفی و شاعرانه است . در سرمقالههای سیاسیاش، این ویژگی، خود را به شکل توازن تحلیلی و نگاه گسترده و چند سویه نشان میدهد.
به باور براهنی، تاریخ راکد ایران تنها دو بار دچار تحول اجتماعی شده است، یکی در حمله اعراب و دیگر بار در زمان مشروطه که مردم اجتماع برای دخالت آگاهانه در سرنوشت خود تلاش کردند. بدین سان میتوان چنین استنتاج کرد که تنها دوبار تقابل دو وضعیت منجر به شکل گیری وضعیت جدیدی در ایران شده است.
این خانه عجیب شبیه خانهایست که قبلاً آن را دیدهام. نه! آنجا بودهام من، خودم تابلوهایش را دستمال کشیده و آب گلدان روی میزش را عوض کردهام، آن پردههای حریر آبی را خودم دوخته و کار گذاشتهام. به جای ساعت دیواری هم یک ساعت رومیزی قشنگ داشتم؛ از آنها که تیک تاکشان در نمیآید و روی مخ آدم راه نمیرود.
از زیر سقف هم میدیدم که ماهیها دهانهای بازشان را زیر دانههای باران میگیرند. هیچ برگی در حوض نبود و به راحتی آنها را تماشا میکردم که بانو آمد. شانهها و جلو دامنش خیس شده بود.
مهرنوش مزارعی در رمان تازهاش دگرگونیها و تحولات پنج دهه از روح و روانِ ایرانبانوی ما را در قالب زندگیِ دختری به نام «مینا»، ممثل کرده است. ایرانبانوئی که تازه با نسیم «مدرنیته» از خواب قرون وُ اعصاری چشم گشوده و عقب ماندگیِ خود را دیده است.
اصل بنیادین قصههای مجموعه «ماه» نوشته حسین رحمت عدمقطعیت است که بر بستری از تعلیق حرکت میکند. شیوه روایت چندپاره ، جملههای مقطع و کوتاه، گریز مداوم به وهم و خیال و نیز روایت اول شخص ویژگی مشترک همه قصهها است.
میرفتم زیر سر خاتون را بلند میکردم و کنار تختاش مینشستم. اخبار جنگ نفس خاتون را تبآلود کرده بود.
خیابان بیستم شرقی؛ هفتادوشش تیر چراغ برق، هفتادوشش بنر تبریک کوچک؛ سه مسجد و دو مدرسه، پنج بنر تبریک بزرگ.خیابان بیستویکم شرقی؛ یکصدودوازده تیر چراغ برق…
منصور کوشان در گسترهی ادب و فرهنگ فارسی حضوری چندسویه و تأثیرگذار داشت، دست کم از نیمههای دههی شصت خورشیدی. او رماننویس، شاعر، نمایشنامهنویس، کارگردان، پژوهشگر، روزنامهنگار ادبی و ناشر بود.
در هفتاد سنگِ قبر این مرگ است که فضا را صورتبندی میکند؛ مرگِ در کلمه، مرگِ کلمه میشود. همهی فضاهای مرگ، «یک» مرگاند، در «یک» کتاب، «یک» گورِ مشترک. مردهها در هم میلولند. هرکس دیگریست و هیچکس خودش نیست، و این خود نبودن در مرگ است که «مرگ» نامیده میشود.
از هوش میروم و در خوابِ تو بیدار شوم. سر صبح است؛ نیمهروشنا. این پا و آن پا میکنی ایستادهای جای همیشگیات زیر پرچم. اللّه سربهزیر است. شورۀ جماهیری لک بسته روی شانههایت. تاول دستانت کمر از شلوار میکَند و میشاشی به خاک انقلاب.
رمان شاهد، شهادت ماست به زمانهای که شاهدش بودهایم و آن را زیستهایم. عصیانی است در برابر خاموشی و فراموشی تحمیلی آنها که میخواهند جز صدای خودشان صدای دیگری شنیده نشود و جز روایت آنان از تاریخ، روایتی برجای نماند.
نشریه ادبی بانگ با اجازه خانواه منصور کوشان، در قالب دوسیهای که به این نویسنده آزادیخواه اختصاص دارد یکی از مهمترین آثار او در تبعید را منتشر میکند: رمان شاهد: دهان خاموش. فصل اول این اثر سترگ را میخوانید:
پیکرهای درهم تنیدهی تابلو و ذوقذوقِ آفتابسوختگیِ کمرش، آخرین تصویر زن و مردی را به یادش میآورد، که آن شب، نیمهبرهنه و رنجور به بیرون از قاب پنجره خیره بودند. خیره به سیاهی آن سویِ پنجره و خیابان.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.