
جستجو، وقتی مدام و پیوسته باشد، به خانهای مبدل میشود که جوینده در آن اطراق میکند و در فضای آن آرامش مییابد بی آنکه ساکن شود. به عنوان مثال میتوان از ابن بطوطه، مارکو پولو و نیز ناصر خسرو نام برد که کمابیش با راههای گوناگون خوگرفته بودهاند و سفر برای آنها همچون خانهای بوده است برای سکنیگزیدن و زندگی کردن. میتوان تصور کرد که هر وقت سفری به اتمام میرسیده، آنها آشفته و پریشانحال میشدهاند، عینِ کسی که خانهاش بر باد رفته و بیخانومان شده باشد.
بهویژه در دوران ما که هیچ انسانی در خانۀ واقعی خود نیست، میتوان این را به خوبی دریافت. ذهنِ خانهبدوش شدۀ انسان معاصر، حتی وقتی در خانهاش نشسته باشد، همواره در کاوش و جستجوست، در جاهای مختلف سیر میکند و زیر آسمانهای گوناگون میخوابد. و باید توجه کرد که ما وقتی از نظر ذهنی خانهای نداشته باشیم، در حقیقت، هیچ خانهای نداریم. وقتی در خانههای گوناگون میخوابیم، عملا در هیچ خانهای نیستیم، و به ویژه اینکه در خانۀ خود نیستیم.
و با اینهمه، آن کس که بیش از همه سفر می کند، شاید بیش از هر کسی در حسرت آرامش یک خانه باشد، و آن کس که بیشتر از همه جستجو می کند، چه بسا که بیش از همه آرزوی رسیدن داشته باشد.
اشاره من به این موضوع از این جهت است که میخواهم آن را به ادبیات و بخصوص به رمان پیوند دهم. منطق الطیر، کمدی الهی، اودیسه هومر و اولیس جیمز جویس از نمونههای بارز ادبی هستند که جستجوی ذهنی را به معرض نمایش می گذارند. ولی، از اینها و نمونههایی مشابه اینها که بگذریم، آثار ادبی، در عمل، همیشه و در هر حال، نمایانگر نوعی جستجوهای ذهنی فراتر از واقعیتاند.
زندگی ما، اگر به درستی نگاه کنیم، به ویژه در دنیای سریع و پرشتاب معاصر، عبور و گذشتن است. سرعت و شتاب شاید از مهمترین خصلتهای زندگی انسانِ امروزه باشد. تا به خود میآییم، واقعهای تمام شده و به فراموشی سپرده شده است. انسانها میآیند و میروند، با کمترین اثری و گاهی بدون هیچگونه اثری. همه چیز در حرکت است؛ دور شدن و نزدیک شدن. و اگر درست توجه کنیم، نزدیکشدنی در کار نیست. هرچه هست دور شدن است. و به ویژه دور شدن از خود. ادبیات و بالاخص رمان، این شتاب را از زندگی میگیرد، آنچه را سپری شده، پیش روی ما میگذارد و ما را به گذرگاه هایی برمیگرداند که از آنها گذشتهایم، به جاهایی که هیچ چیز ندیدهایم یا به ندرت چیزی دیدهایم. به این طریق، آنچه که گذرگاهی بیش نبوده، گذرگاهی برای رفتن و گذشتن و شتاب، مکانی میشود برای نگاه دوباره و چندباره، برای اقامت ذهن. خانههایی گشوده میشوند، خانههایی با فضاهایی در درون، با در و پنجره، که آنها را بارها و بارها میگشاییم، به بیرون، به آدمها، به جهان، به مناظر متغیر نگاه میکنیم و هوای دیگری استنشاق میکنیم. مکانهایی که هیچچیزشان را به درستی ندیدهایم، فضاهایی که انگار خود کوچهای بودهاند برای گذر و شتاب، در داستان و رمان برای ما به خانهای ذهنی تبدیل میشوند برای توقف و درنگ؛ منزلی هر چند موقت، برای سکونت.
ادبیات، جستجوی همواره است، بازگشت به خانههایی که در زمانها و مکانها از دست دادهایم، مکانی که جستجو و خانه در آن یکی میشود.
پس کاملا طبیعی است که ما به هنگام خواندن حافظ، پروست، فلوبر، کافکا و دیگران آرامش مییابیم. آنها مأواهایی هستند در انتظار ما. ما با خواندن چنین آثاری، در حقیقت، به خانههامان بازمیگردیم. ادبیات جایی است که جستجو، خانه میشود.
برای اینکه مسئلۀ جستجو و ارتباط آن با خانه و کاشانه بهتر درک شود، کافی است به مثال ساده رودخانه بازگردیم و از خودمان بپرسیم که خانۀ رود کجاست؟ آیا همان دریایی است که به آن میریزد؟ یا کوهی، نقطهای که از آنجا نشأت میگیرد؟ هر کدام از آنها بیشک بخش کوچکی از ذاتِ رود را در خود دارد، ولی واقعیت این است که راه پرپیچوخمی که رود طی میکند، همان خانۀ رود است. حتی میشود این را سادهتر کرد و گفت: مسیرِ رود، خانۀ رود است.
ما در زندگی واقعی در هیچ کدام از اهدافمان، در هیچ نقطه از جاهایی که به آنها میرسیم توقف نمیکنیم؛ با رسیدن به یک هدف، هدف بعدی را نشانه میگیریم، پنداری که هدف بهانهای است برای گذار به راه بعدی و رسیدن به هدف بعدی. آرامشِ رسیدن به یک هدف، موقتی و فرّار است. اهداف بعدی و راههای پیش رو ما را به خود میخوانند. و با وجود این، ما هرگز از خانههای قدیممان کنده نمیشویم، و به همین دلیل هیچگاه بهطور کامل وارد خانههای جدید نمیشویم. این بدان معنی است که خانه و هدف نیز اجزاء کوچکی از راهها هستند و به خودی خود معنی ندارند. آرامش آنجایی است که ما، از نظر ذهنی، بهراستی در جایی توقف کنیم. چنین مکانی را ادبیات برای ما مهیا میکند، و اگر ادبیات و هنر نباشد، ما بطور کامل خانهبهدوش میشویم.
دنیای معاصر، که هرکسی به شکلی آواره ذهنی یا جغرافیایی و یا هردوی آنهاست، بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند هنر و ادبیات است، ولی درست در زمانهای که بیشتر از هر زمان دیگر نیاز به ادبیات و هنر داریم، آنها را، برعکس، به شکلها و دلایلِ مختلف پس زدهایم. نتیجه اینکه آوارگی ذهنی شدیدتر و شدیدتر میشود.
نویسنده نیز، مثل هر کسی دیگر جستجوگر است ولی جستجوگری که خانههایش را در ذهن خود میجوید و نه لزوماً در بیرون. او خود تعیین میکند در کجا بجوید و در کجا اطراق کند، بیآنکه آلت دست وقایع بیرون باشد. و جستجوی او همسانِ جستجوی رود است. او هر نقطهای را با تمام وجودش حس و لمس میکند، و در نهایت اگر از او بپرسند خانههای تو کجاست، وی احتمالاً به نوشتههایش اشاره خواهد کرد.
ادبیات و هنر شاید تنها رودخانهای باشند که بارها و بارها میتوان در آن شنا کرد.