
ت. پکچین: عَنّننامه
عنّن جن نبود، غول هم نبود. اما کمی جن بود و کمی غول. جن بود، در حالی که غول هم بود. ابروهای پرپشت روی صورتی پف از چاقیِ برخورداری، چشمهای ریز، گونههای سرخ برآمده، لبهای گوشتی سرخ و سرزنده.
عنّن جن نبود، غول هم نبود. اما کمی جن بود و کمی غول. جن بود، در حالی که غول هم بود. ابروهای پرپشت روی صورتی پف از چاقیِ برخورداری، چشمهای ریز، گونههای سرخ برآمده، لبهای گوشتی سرخ و سرزنده.
هادی کیکاووسی در «شبح اپراتور» ما را به شبنشینی اشباحی میبرد که محلهی «خورِ گورسوزان» در حاشیهی بندرعباس را در تسخیر خود دارند. حضوری ویرانگر که خبر از سیلابی عظیم میدهد.
جهنم با نیات نیک سنگفرش شده است. این جمله برناردو کلروو به یادمان میآورد که واقعیت به اندیشه فروکاسته نمیشود. اندیشه نیک لزوماً کنش نیک نمیزاید؛ بهترین خواسته گاهی به بدترین نتیجه میانجامد.
عکس یک زن جوان، مهسا امینی، بیهوش بر تخت بیمارستان است که سیلی از آثار باسمهای در اینترنت به راه انداخته، هر کدام به شکلی در اعلام همبستگی با قربانی و یا ابراز انزجار نسبت به رژیم ایران.
در رمان «بالاپوشی از قطار» خواننده مدام در پی وضوح آگاهی خویش از واقعیاتی است که بر راویان داستان گذشته است، اما چقدر میتوان به وضوح آگاهی راوی اطمینان کرد و تا چه حد میتوان به شرح او از وقایع باور داشت؟
نمایشنامهی “بهار هر سال…” نوشته محسن یلفانی روایت ماجراهایی است که پیش و پس از انقلاب ۵۷ بر کریم بهزادی و فرزندانش رفته است. دقیق تر، روایت زندگی کریم بهزادی، پسران، دختر، عروس و نوهاش است در این دو دورۀ زمانی.
هنوز نمیفهمم این جوون چرا این جور تلف شد؟ داشت زندگیشو میکرد. کاری هم به کارش نداشتن. سر شغلش بود. کتابهاش چاپ میشد، خانمش، اون دختر معصومش… دلیلی نداشت این جور تلف بشه.
محسن یلفانی یکی از نمایشنامهنویسان مهم ایرانی است که آثارش بیتردید عمری دراز خواهند داشت. نسلهای آینده بیشک اهمیت آثار او را بیشتر و بهتر از نسل امروز خواهند شناخت، چرا که آثار یلفانی در جستجوی شناخت و جایگاه انسان در شرایط تیره و تار، نابسامان و ویرانشدهی جهان امروز گرفتار آمده است.
بله. همینطور بود. مامان را نشانده بودند روی طاقچه. مامان همانجا مینشست و همانجا غذا میخورد و همان جا هم میخوابید.
داستانهای این مجموعه همگی درباره انسانهایی است که در وطنِ خود غریباند. از خانواده، از دوستی، از زندگی، هیچ چیز نمانده است و اگر هم هنوز چیزی یافت میشود، در آن جایی نیست که باید باشد.
با این صورت کشیده مردانه که در نور روحانی میدرخشه توی این شب تاریک. آقا من غریبم و کسی غیر از شما ندارم. زبونم لال خدا میدونه که من هم سهمی داشتم در امر ظهور شما بر این دیوار، اما مردم محل خیال میکنن که من میخواستم مانع ظهور شما بشم.
داستان فارسی با زبانی غیرتخصصی آغاز میشود. اصلا زبان فارسی آن امکانات لازم را برای داستانپردازی در قالب مدرن ندارد. ندارد یعنی از لانگ زبان به در کشیده نشده. چرا میگوییم فارسی زبان تخصصی داستان نیست؟ (در حالی که تخصصی شعر هست.)
حمید فرازنده در ستون ۱۸۰ درجه «بانگ» دنیای شعری از آزاده طاهایی با تصاویر دریایی را میکاود که به تعبیر او در بیان وضعیت ما ساکنان کشتی شکسته در جهان پرتلاطم کنونیست.
احیا، در داستان حسن حسام زنی است که تا چشم گشوده در زندگی جز بیچارگی و فلاکت خیری از دنیا ندیده و اکنون بیمار و رو به مرگ زیر لحاف کهنه و مندرسی در زیرزمین خانهای که برای دوازده سال در آن کلفتی میکرده، با پاها و دست های ورم کرده خوابیده و روزهای زندگیاش را به یاد میآورد.
نوشتههای ضد جنگ حسین مرتضائیان آبکنار به درستی در حوزهای بیرون از معیارهای تعریف شده برای «ادبیات دفاع مقدس» قرار میگیرد. آثار او در حوزه ادبیات جنگ، نه تنها غالبا روایت دفاع مقدس را به چالش میکشند، بلکه گاهی سعی در واژگون کردن کامل روایت مسلط دارند.
دریچهی زیرِ در باز شد. دستی یک بشقاب پلاستیکی پر از غذا، یک قاشق پلاستیکی و یک ظرف پلاستیکی آب را هل داد داخل. گفتم: «آمار ما تغییر کرده». صدایی از پشت در گفت: «خفه».
جعفر مدرس صادقی، مرد نامآشنای جهان کوچک داستان فارسی است. کم ننوشته است و کم درس نداده است و کم هنرجوی داستان تحویل جامعهی نحیف داستان فارسی نداده است. خوب کرده است و پر کرده است. در این مقاله بر نقد او از بهرام صادقی تأمل کردهایم.
در میزگرد پیش روی که با حضور دکتر فرزان سجودی، امیر حسین یزدانبد و وحید ذاکری برگزار شده است، از فکر اصلی داستان به ساختار و سپس به زبان یکی از آثار مهم ادبیات مهاجرت راه میبریم.
بر آنم که نشان دهم عمدهترین تشکل روشنفکری ایران، یعنی کانون نویسندگان ایران از همان ابتدای استقرار جمهوری اسلامی، خطر تسلط استبداد دینی و پیامدهای آن را تشخیص داد و در چارچوب منشور و اساسنامۀ خود به مقابله با آن برخاست و تا کنون بهای سنگینی برای آن پرداخته است.
در این نوشتار با واکاوی داستانهای «توی دشت بین راه» و «گلدان» از قاضی ربیحاوی نشان میدهم که در جهان داستانی او، مسئلۀ آوارگی/پناهندگی چگونه از یک عارضه سیاسی در دل وضعیتِ اضطرار به امری عاطفی بدل میشود و همچنین چرا شخصیتهای این داستانها به «آوارگی درونی» تن میدهند.
بهرامی خوب سنتور میزند. با حافظی هم دست میدهم. ملیح تار میزند. کاوه هنوز نیامده. آن بالا روی سن، بر روی تختی که رویش گلیمی قشقایی با زمینه نارنجی پهن است، کمانچه هجده ترک استادم بیصدا خوابیده. کاسه شیری رنگ با هجده خط سیاه. سی و پنج سال بیشتر است که ندیدهامش.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.