
۱۸۰ درجه – «ماه تا چاه»ِ حسین آتشپرور – یک میزگرد
مشهد، یک شهر بیهویت؟ مشهد، قهرمان و ضد قهرمان یک رمان به قلم یکی از مهمترین نویسندگان استان خراسان؟ میزگردی با حضور حسین آتشپرور، روزبه جورکش و حسین نوشآذر.
مشهد، یک شهر بیهویت؟ مشهد، قهرمان و ضد قهرمان یک رمان به قلم یکی از مهمترین نویسندگان استان خراسان؟ میزگردی با حضور حسین آتشپرور، روزبه جورکش و حسین نوشآذر.
دنیای او، دنیای کتاب و کتابت بود که دل به آنها میداد. یعنی دنیای ویژه نویسنده و شاعر که دنیای کتاب است و کلمات. همین کلمات که به مقراض جان میبُریم و کنار هم میچینیم. کاری به الفبایش نداشته باش که در کدام خط و زبان چگونه است.
نوشتن بیشک یکی از راههای نزدیک شدن به خود و بازیابی خویشتن است، جمع کردن قطعههایی که اینجا و آن جا، در روزمرگی، گم شده است. ولی آیا چنین چیزی بهراستی ممکن است؟ آیا سروکار ما در آن صورت با زمانهای “هرگز” و قلمروهای “ناممکن” نمیافتد؟
از سردخانه که برمیگردی، توی راه، آنقدر سنگینی که انگار ده نفر روی کولت ایستادهاند و ده نفر دیگر از پشت هی میکشند و نمیگذارند راه بروی. هر قدمی که برمیداری انگار یک عمر طول میکشد. به آسمان نگاه میکنی و شب پُرستاره را میبینی.
بلد نبودم سر کلاسها مزه بپرانم. رویم نمیشد به اتاق استادها بروم. پول کافهنشینی نداشتم. اگر هم داشتم مثل سمانه بلد نبودم ادای روشنفکری در بیاورم و قمپز درکنم.
ما به همان دلیل مینویسیم که رؤیا میبینیم، چون نمیتوانیم رؤیا نبینیم، چون رؤیا دیدن در سرشت تخیل بشر جای دارد. آن دسته از ما که “مینویسند”، که آگاهانه واقعیت را آرایش میدهند و باز آرایی میکنند تا معانی پنهان آن را کشف کنند، رؤیابینانی جدیترند.
حاشیهای بر سه قصهی زندانهای سیاسیی جمهوریی اسلامی: مرایی کافر است، نوشتهی نسیم خاکسار؛ دوزخیان بهشتی، نوشتهی علی عرفان؛ شاه سیاهپوشان، نوشتهی هوشنگ گلشیری.
از چیزهای ساده مثل پیادهروی، خواندن کتاب، دیدن فیلم حرف زدم. گفتم جدای از همه مسکنتهای روزمره، همهمان از دایرهی زندگی بیرون افتادهایم. نگفتم که این حرفها مرهمی است بر گذشته.
دریگو گارسیا این کتاب را با عکسِ پشت جلدی که خودش از پدر و مادرش در روز دریافت خبر جایزه نوبل ادبیات به مارکز گرفته بود، قبل از اولین سالمرگ مادرش منتشر کرده است.
توی خونواده کسی هست که سابقهی تشنج داشته باشه؟ گفتم: مگه خونوادهای هست که متشنج نباشه؟ رو به رفیق ما که گیجوگول داشت بربر نگاش میکرد گفت: مگه خودت زبون نداری؟
جلیل! راستشه بگو…دلُم بیطاقت شده، ایی قد که میخوا سُر بخوره از سینهام بیاد پایین و بِره پی ِاش بگرده… میذاری عبامو بپوشُم برُم ایی طرف و او طرف بو بکشُم بلکه رد پاشو پیدا کنم؟ها؟ میذاری؟… بخدا… بخدا درِ خونه فک و فامیل و اهل طایفه نمیرُم.
ادبیات برای گلشیری یعنی همه چیز؛ و نیستی یعنی آنجا که ادبیات نیست. این تعریفی است که با آنکه در نگاه نخست برازندهی شخصیت ادبی او مینماید، اما موقعیتی است بس سوزاننده.
«انجل لیدیز» به قلمرو «داستانهای ترکشی» تعلق دارد: داستانهایی که درگیر «موقعیت»هایی با ابعادی کلان و نیرومندتر از خودشان هستند و فقط جزئی از آنها به رؤیت روایت میرسند.
درخت سروی کنار جوی بود. جغدی روی شاخه نشسته بود. دختر زیر درخت سرو ایستاده بود با پیراهن سیاه بلند، باریک و مهآلود، با دو چشم درشت و متعجب درخشان گل نیلوفری به تو تعارف میکرد. پیرمرد پشت تنۀ درخت سرو ایستاده بود. شالمۀ هندی بسر بسته بود و با دو چشمان واسوخته نگاهت میکرد.
در کتابهای گرسنگی (۱۸۹۰)، رازها (۱۸۹۲) و پان (۱۸۹۴)، نویسندهی نروژی نوعی از مدرنیست در رمان را کشف کرد که با بکت به پایان رسید. ارمغان او حاصل وضعیت گرگ و میش و تاریکی غروب در ادبیات است.
تصویرهایی که از گلشیری دیدهایم، آنچه خود در ارائه آن مصرّ است و آنچه دیگران میسازند، چه اندازه اهمیت تاریخی دارد یا چقدر ارزش یادگاری؟
یکی از براداران کارامازف به برادر دیگرش: اشتباه نکن آلیوشا، این خدا نیست که من وجودش را نمیپذیرم، بلکه این جهان پر از بیدادی است که او آفریده است. من تنها میخواهم با احترام بلیطی را که به این دنیا در اختیارم قرار داده است برگردانم.
«در میان دو جهان، از قدرت تا ناتوانی در ایران» مشاهدات یک روزنامهنگار توانای ایرانیتبار از سرزمین مادریاش است. یک روایت مستند.
برف یکدست بر کناره باریکه راهی که به کلیسای کوچک و کمجمعیت شهر میرسید، نور خورشید را انعکاس میداد. شهر به اسم شهر بود، سکونتگاهی پرت در جزیره پهناور با خانههای پراکنده روی تپهها.
نویسندهای که هرگز نابینا نبوده چگونه یک فرد نابینا را توصیف میکند؟ دقیقاً چه کلمههایی ممکن است به کار ببرد؟ داستان آرش دبستانی از این نظر اهمیت دارد که تصویری کاملا واقعی از زندگی یک فرد نابینا در اختیار ما میگذارد.
حجیمترین رمان هوشنگ گلشیری رمانی است درباره بلوغ و همچنین اثری است که ساختار شهر اصفهان را بازآفرینی میکند و از این نظر به اولیس جویس شباهت دارد.