گویههای بانگ- گویه هشتم: دو شعر از آزاده فراهانی
سویی از سواد صبح با او بود، نیمرخی به آفتاب، متروک اما پراکنده، کرانهٔ دنیا را طی کرد. به خیال نقش بستن روی قلمدان، به خیال پریدن آن سوی رود، تا قلبش هزار و یک پروانه شود.
سویی از سواد صبح با او بود، نیمرخی به آفتاب، متروک اما پراکنده، کرانهٔ دنیا را طی کرد. به خیال نقش بستن روی قلمدان، به خیال پریدن آن سوی رود، تا قلبش هزار و یک پروانه شود.
در آب سرمهای رنگ پای قایق که سرمایش به دستهایم متصاعد میشد، و در گرگ و میش صبحی که معلوم بود به این زودیها سر نخواهد رسید.
در این جستار این موضوعات بررسی میشود: تنوع فرمها و گفتمانهای فراداستانی و نسبت آنها با مفهوم منطقی زبانهای رسمی و فرازبان؛ شیوهای که فراداستان در ادبیات دگرگونی ایجاد میکند؛ و فلسفههای متنوع فراداستانی که در آثار بورخس، کالوینو و اکو بازتاب مییابند.
در این پژوهش بر اساس الگوی زمانمندی روایت از ژرار ژنت، رمان وقت سایهها (۱۳۹۳) نوشته محمود فلکی مورد بررسی قرار گرفته است. در این رمان نویسندهای تلاش میکند با مرور خاطرات، راز قتل عموی خود را کشف کند.
از میدان ساعت به سمت خیابان الرِقه میپیچم مثل همیشه ترافیک است. تا انتهای بلوار میرانم تا به خیابان مکتوم میرسم. به دنبال جای پارک هستم که علی زنگ میزند.
«سنگام و دیگر داستانها» عنوان کتابی از مهرنوش مزارعی، نویسندهٔ مقیم آمریکاست که در سال جاری از سوی نشر رها در ونکوور کانادا به چاپ رسیده است. این کتاب، گلچین ۳۳ داستان کوتاهِ ویراسته از سه مجموعهٔ منتشرشده از این نویسنده به نامهای «بریدههای نور»، «کلارا و من» و «خاکستری» را دربرمیگیرد. در این مجال کوتاه، داستان «سنگام» از این مجموعه بررسی میشود.
کار داریوش آشوری پهنهی گستردهای را میپوشاند از تلاش برای بازاندیشی و بازآفرینی زبان فارسی، جستارهای ادبی، بررسیهای فرهنگی یا ایستارهای سیاسی. اما کدام رشته این گسترهی پهناور را به هم پیوند میدهد؟
آن ماهِ تابان را که مىبینى، یوسفِ کنعان است. یوسفِ کنعان در وسطِ بشقابِ سفال نشسته است. آن عمارت هم عالىقاپوست و آن نگارشیرین رفتار
از این فرشته چه عایدِ شاعر خواهد شد؟ کدام قول، کدام غزل؛ کدام دشنه، کدام مسلسل، از این تخیّلِ نفتآلود سر به در خواهد کرد؟
راه دیگری نخواهم داشت. استادْ «بایسته» را خواهم کشت. چگونه؟ در راه بازگشت از آزمایشگاه به خانه خواهد بود. نشسته بر صندلی خودرواش. در حال تماشا کردن بیرون خواهد بود؟ ذهن انسانیاش نور چراغهای خیابان را در سرعت به شکل خطی پیوسته خواهد دید؟ شاید.
اگر “هنر رمان” کوندرا را به عنوان معیاری برای ارزیابی و خوانش رمان “مارون” نوشتهی “بلقیس سلیمانی” برگزیدهام، به خاطر نگاه فلسفی و “هستیشناختی” او است.
همین که شیای را یافتید که باعث میشود بتوانید به یک شخصیت، بدون توصیف مستقیم او جان ببخشید، از شیوه چهرهنگاری با اشیا استفاده کنید. این روش لزوماً مانند فلوبر که آن را بر موجودات روزمره متمرکز میکند تقلیلگرا نیست.
ته احضار گذشته به امروز و نه غوطهور شدن در گذشتهی تباه شده. حسین حضرتی در رمان «داو» میخواهد آنچه را که تاریخ نمیتواند بیان کند، مقابل ما قرار دهد. رمان او در زمان شکست ایرانیان از اعراب و در شیراز اتفاق میافتد. حافظ موسوی با او گفتوگو کرده است.
جشن بود. تو پا بر زمین میکوبیدی و بوی الکل تابستانها و زمستانها شب و نیمه شبها را پر میکرد. در ساعت سه صبح هر چیزی امکان پذیر بود.
وَ در تمامِ شهرها و روستاها میگشتیم وُ گریه میکردیم […] آیا کسی ستارهٔ ما را خواهد دید؟
جهان موازیْ جهانی محدود و فاقد ساختار اجتماعی است. فقط جنبههایی از زندگی را پوشش میدهد و به آن خاطر از هر گونه شکوهی تهی است. برای زیست موقت، زیست گهگاهی است. غایتی سیاسی اجتماعی نیز در طراحی آن در کار نیست.
در هر دو رمانِ کافه رنسانس، نوشتهی ساسان قهرمان و اتفاق آنطور که نوشته میشود میافتد، نوشتهی ایرج رحمانی کافهای هست که پاتوق آفرینندهی یک رمان است. مشتریانِ دو کافهی کافه رنسانس و اتفاق آنطور که نوشته میشود میافتد، ماجراهایی یکسان را نمیزیند. خاکی که این دو کافه بر آن روییدهاند اما از یک زمین اند. واژهها بسیار اند: کافه، خاک، زمین، تخیل، اتفاق.
اکثریت مردم شیراز در این رمان پیرو آیین زرتشتی و رسم و رسوم نیاکان خودند. اما در زیر پوست جامعه گروههایی از مزدکیان حضور دارند که مخفیانه به ترویج عقاید خود و مبارزه با اشغالگران عرب و دستنشاندگان ایرانی آنها میپردازند.
چراغهای ساختمان روبهرو همیشه روشن بود. نوری سفید و زننده که منبع آن روی سقف و دیوارهای آنطرف معلوم نبود، عرض کوچه را طی میکرد، از پردههای تور قلاب بافی اتاق رد میشد و یک راست مینشست توی چشمهای بیخواب من.
آن یکشنبه، آخر ژوییه، دوشیزه لورپایُر با شاگردان کوچکش به جنگل رفته بود، بهش میگویند گردش مدرسه، قرارشان سر چهارراه دِزوبلی بود ساعت نه و نیم بعد از مراسم کلیسا، هوای خیلی مطبوعی بود، یا شاید خیلی گرم.
و من به باورِ درخت اصلاً تکان نمیخورم، اگر که ماجرای درختم، و بر اساس باد باید به موهای تو فکر کنم، چرا ستون ایوانم و بوی دود میدهم؟
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.