
گویههای بانگ – گویۀ بیستم: چند شعر از ندا معمار کرمانی
حرف اصلی ندا معمار کرمانی در این شعرها، درهمتنیدگی عمیق احساسات انسانی با طبیعت، فقدان، و چرخههای پایانناپذیر زندگی و مرگ است.

حرف اصلی ندا معمار کرمانی در این شعرها، درهمتنیدگی عمیق احساسات انسانی با طبیعت، فقدان، و چرخههای پایانناپذیر زندگی و مرگ است.

راوی در دو زمان موازی روایت میکند: در سیزدهسالگی، با تیروکمان یک پرنده (یاهی) را زخمی میکند، سپس آن را نجات میدهد، اما پرنده پس از بهبودی برای همیشه میرود. در چهلودوسالگی، او پس از رابطهی عاشقانه با معشوقهاش (میم)، این خاطره را مرور میکند و به تضاد بین خشونت کودکی، احساس گناه، و عشق بزرگسالی میاندیشد. داستان با نمادهای تکرارشونده و پایان باز، بر گسست انسان از طبیعت و جستجوی معصومیت ازدسترفته تأکید میکند.

ساختار روایی داستان بر پایه دو خط روایی موازی استوار است: یکی مهمانی شلوغ میتبال و دیگری فضای آرام و منظم گلخانه کالیستو و اوباد. این دو خط روایی بهطور متناوب در طول داستان جابهجا میشوند و تضاد بین نظم و بینظمی را به تصویر میکشند. مهمانی میتبال، با شلوغی و آشفتگیاش، نمادی از آنتروپی در سطح اجتماعی است، در حالی که گلخانه کالیستو و اوباد، با نظم و تعادلاش، تلاشی برای مقابله با این بی نظمی را نشان میدهد.

شیرین عزیزی مقدم در این جستار با بهرهگیری از بینامتنیت و ارجاعات ادبی، فرهنگی و تاریخی، به بررسی مضامین عشق، وطنپرستی، و مسئولیتپذیری در بستر دیستوپیایی رمان ۵۶ درجه، نوشتهی حسین نوشآذر میپردازد. شخصیت هما بهعنوان زنی کنشگر محور داستان است که با ارادهاش، سفر به وطن را رقم میزند؛ درحالیکه راوی، عاشقی منفعل؛ اما همراه، در پیِ مراقبت از اوست. نقد با تکیه بر نُمادها و تداعیهای ادبی نشان میدهد که ۵۶ درجه فراتر از یک روایت خطی، هشداری است دربارهی آیندهی ایران و دعوتی به عشق و مسئولیتپذیری جمعی.

مضمون فلسفی اصلی داستان «اسبابکشی» نوشته بهمن پارسا از منظر ادبیات مهاجرت، «از خودبیگانگی و جستوجوی هویت در تبعید» است. خسرو، راوی داستان، بهعنوان یک پناهندهی سیاسی در محیطی بیگانه با انزوا، روزمرگی، و تزلزل هویتی دستوپنجه نرم میکند. او بین حفظ پیوند با هویت ایرانیاش (از طریق کتابها و خاطرات) و تلاش برای رهایی از زخمهای گذشته (مانند رابطهی شکستخورده با مهناز) سرگردان است. این داستان، تضاد بین اجبار پناهندگی و انتخاب مهاجرت را برجسته میکند و نشان میدهد که چگونه فقدان برنامهریزی و دوری از وطن، همراه با پوچی و امیدهای متناوب، هویت فرد را متلاشی و بازسازی آن را دشوار میسازد.

رمان «روی نُت بمان» نوشته اکرم پدرامنیا، که در سال ۱۴۰۳ توسط نشر خانه نیکان در لندن منتشر شد، با نگاهی عمیق به یکی از تیرهترین دورههای تاریخ معاصر ایران پس از انقلاب ۵۷، حافظه جمعی ایرانیان را زنده میکند. این اثر چهارمین رمان این نویسنده، مترجم و پزشک پرکار است که با تجربه ترجمه آثاری چون «یولسیز» جیمز جویس و «لولیتا» ولادیمیر ناباکوف، هویت ادبی خود را تثبیت کرده است. با روایتی موازی از دو خواهر، گُردی و سودی، این رمان به بحرانهای اجتماعی، سیاسی و انسانی دهههای پس از انقلاب میپردازد و با زبانی هنرمندانه، لایههای پنهان زندگی زیرزمینی و مقاومت فرهنگی را آشکار میسازد.

فیلم «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی، فراتر از یک درام خانوادگی، گفتوگویی عمیق و چندلایه با سایهی پدر، رضا براهنی، روشنفکر برجسته ایرانی است. این اثر با بهرهگیری از روانکاوی لکانی، اسطورهشناسی و نقد مؤلفمحور، روایتی تراژیک از گسست پسر از میراث پدرانه ارائه میدهد. در این فیلم، پدر بهمثابه نمادی از اقتدار روشنفکری فروپاشیده و پسر دوپارهشده (رضا و علی) در تلاش برای محاکمه حقیقت و بازسازی هویت، در چرخهای از خشونت و نابودی گرفتار میشود. «پیرپسر» نهتنها نقدی بر تناقضهای نسل روشنفکران پساانقلاب است، بلکه بازتابی از ناتوانی در رهایی کامل از سایهی گذشتهای است که همچنان بر اکنون سایه میافکند.

داستان «قصردشت» با تلفیق واقعگرایی جادویی و واقعیتِ اجتماعیِ شیراز، روایتی چندلایه از حافظه، زوال و مقاومتِ هویت در برابر فراموشیِ تحمیلی میسازد. ساختارِ پلاکمحور نهتنها بازتابی از تکثر فرهنگی ایران است، بلکه هشدار میدهد که نابودی مکانهای تاریخی برابر است با نابودی خاطره جمعی.

مقاله «زندگی و آثار در تناقض: سیمون دو بووار» نوشته میلی حیات، تحلیل جسورانهای از تناقضات میان اندیشه و عمل یکی از تأثیرگذارترین چهرههای فمینیسم و اگزیستانسیالیسم ارائه میدهد. این جستار با نگاهی نقادانه، پیوندهای پیچیده میان نظریههای انقلابی دو بووار در «جنس دوم» و رفتارهای شخصی او بهویژه در روابط با زنان جوان را بررسی میکند.

«زیر تاج تیسفون» اثر مسعود کدخدایی، با روایتی حماسی و تراژیک از اوج و زوال ساسانیان، نهتنها شکوه دربار و ناپایداری قدرت را به تصویر میکشد، بلکه با نقد خودکامگی و تمرکز قدرت، درسهایی برای امروز ارائه میدهد. کدخدایی در گفتوگو با خوانندگان، از منابع الهام خود مانند شاهنامه و انگیزهاش برای بازآفرینی تاریخ با نگاهی انسانی و انتقادی سخن میگوید و نشان میدهد چگونه ریشههای رفتارهای معاصر ایرانیان را میتوان در گذشته جستوجو کرد.

بهرام بیضایی در قسمت دوم نمایش «داشآکل به گفته مرجان»، با ترکیبی خیرهکننده از رنگ، موسیقی و تراژدی، روایتی زنانه و عمیقاً انسانی از داستان کلاسیک صادق هدایت خلق کرده است. این اثر که با اجرایی چهارساعته، تماشاگران را در مسیری از عزا تا عشق، از جنگ تا مرگ و از تاریکی تا نور همراهی میکند، نهتنها وفاداری بیضایی به متن هدایت را نشان میدهد، بلکه با جسارتی بینظیر، صحنههای اروتیک و نقشآفرینی درخشان زنان را به تئاتر ایران بازمیگرداند.

بررسی داستان «ژازون بدون آرگوناتهایش» از رضا نجفی از منظر اسطورهشناسی، روانکاوی، و فرم ادبی. راوی، درگیر گمگشتگی هویتی و وجودی، از طریق نمادها و کهنالگوها رنج بشر را بازتاب میدهد. مقاله تناقضات راوی را برجسته میکند: انکارِ خواب در عین روایتِ حقیقت، ناتوانی از مشارکت در زندگی جمعی درحالیکه بهشدت درگیر تحلیل آن است، و تقلای او برای ساختن معنا در جهانی که خانه، عشق، و حتی داستاننویسی در آن به کلیشه تبدیل شدهاند.

خندهدار است، عین خواب میماند. الان باید بیدار شوم و ببینم توی آپارتمانی در گینهایم، روی کاناپهای خوابم برده است و در خواب دیدهام که آدرسم را فراموش کردهام. اما من بیدارم و واقعاً آدرسم را گم کردهام و فقط واژهی پل سیدخندان و خیابان ویلا توی کلهام هست که هیچ کدام آدرس من نیستند…

نویسنده با اشاره به آثار ادبی مانند «منطق الطیر» و «اولیس»، جستجوی ذهنی را جوهره ادبیات میداند که انسان را از شتاب زندگی جدا کرده و به سوی تأمل و بازسازی خانههای ازدسترفته هدایت میکند. در جهانی که آوارگی ذهنی و جغرافیایی انسان را فرا گرفته، ادبیات بهعنوان پناهگاهی برای توقف و یافتن معنا عمل میکند، جایی که جستجو و خانه یکی میشوند.

به روایتِ نورتروپ فرای هیچ اثر ادبیای بهتمامی جدید نیست؛ نه آثارِ چاسر نه شکسپیر نه میلتون؛ چه اثر ادبی تبلوری است از کنشهای عمومیی انسانی؛ کنشهای عمومیی انسانی در قالبِ تصویرِ جنگل و دریا؛ در قالب حضورِ قهرمانان آشنا و غریبه، عشقهای مجاز و ممنوع. کهننمونهها چیزهای دیگر را تداعی میکنند؛ سپیدیی پاکی را؛ سبزیی حسادت را؛ صلیب مرگ مسیح را.

نورتروپ فرای، منتقد ادبی برجسته کانادایی، با کتاب «تشریح نقد» و مفهوم «تخیل آموزشدیده»، ادبیات را بهعنوان جهانی از اسطورهها و نمادهای بههمپیوسته بازتعریف کرد. او با نگاهی نوآورانه به کهنالگوها و چشمانداز آناگوژیک، ادبیات را نه تقلیدی از زندگی، بلکه ابزاری برای کشف حقیقتهای عمیق انسانی میدانست که ما را به بازاندیشی در واقعیت و تحول اجتماعی دعوت میکند.

پرستو جوزانی در این اشعار با تصاویر تند و نمادین، وضعیت انسانی را در برابر نیروهای بیرونی (شهر، مرگ، فساد) و ترسهای درونی به تصویر میکشد. شعر «سنگ صبور» بهویژه با ترکیب اسطوره و واقعیت، امیدهای شکستخورده را نشان میدهد و از زبان یک راوی بیرحم، مخاطب را با حقیقت تلخ زندگی مواجه میکند.

در داستان «مرگ یک فروشنده دورهگرد» سبک ویژه ولتی یعنی توصیفات حسی، دیالوگهای موجز، و نمادگرایی قوی بازتابدهنده نگاه عمیق او به ضعفها و تنهایی انسان است. این داستان، مانند بسیاری از آثارش، مرز میان واقعیت و خیال را محو میکند و خواننده را با حسی عمیق از همذاتپنداری با شخصیتی تنها و در آستانه فروپاشی رها میسازد.

«پیامبر درختان» نوشته صفا صفایی اثری عمیقاً طبیعتگرایانه و عرفانی است که در آن شاعر خود را نه پیامبر انسانها، بلکه پیامبر درختان، حیوانات و عناصر طبیعی معرفی میکند. این شعر با نگاهی پرشور به جهان طبیعت، از زبان موجوداتی سخن میگوید که اغلب نادیده گرفته میشوند: درختان، پرندگان، سنگها و رودها.

در میزگردی تحلیلی، سه صاحبنظر با واکاوی شخصیتهای داستان آلیس واکر، پرسشهای بنیادینی دربارهٔ هویت، میراث فرهنگی و دوگانگی نسلها مطرح کردند. این گفتوگو نشان میدهد که تقابل میان «سنتِ زنده» و «میراث موزهای» چگونه بازتابی از تنشهای اجتماعیِ گستردهتر است. آیا دی، با تمام نمایشی بودنش، قربانی گسست تاریخی است؟ یا مگی و مادر، با پایبندی به سنتهای کاربردی، تنها راه حفظ اصالت را نمایندگی میکنند؟ پاسخ این پرسشها فراتر از یک داستان، به درکی جهانی از هویت و تعلق خاطر میانجامد.

در این داستان ماجرا از زبان عبدالحلیم در مرز بین رؤیا و بیداری روایت میشود. گذشته با خاطراتی از جنگ و ماهرخ و زمان حال با آلودگیهای نفتی درهم میآمیزند و حس گمگشتگی راوی را تقویت میکنند. عناصری مثل آهو، که نماد طبیعت بیپناه است، جانور نفتی، که صنعت ویرانگر را نشان میدهد، و سوراخ گلوله در قاب عکس، که زخمهای جنگ را تداعی میکند، به روایت عمق مفهومی میدهند. استفاده از زبان محلی و تکگوییهای درونی، عبدالحلیم را به چهرهای باورپذیر و انسانی تبدیل میکند که صدایش در ذهن خواننده طنینانداز میشود.