
عطیه رادمنش احسنی: تنها
پیکرهای درهم تنیدهی تابلو و ذوقذوقِ آفتابسوختگیِ کمرش، آخرین تصویر زن و مردی را به یادش میآورد، که آن شب، نیمهبرهنه و رنجور به بیرون از قاب پنجره خیره بودند. خیره به سیاهی آن سویِ پنجره و خیابان.
پیکرهای درهم تنیدهی تابلو و ذوقذوقِ آفتابسوختگیِ کمرش، آخرین تصویر زن و مردی را به یادش میآورد، که آن شب، نیمهبرهنه و رنجور به بیرون از قاب پنجره خیره بودند. خیره به سیاهی آن سویِ پنجره و خیابان.
سبک هادی کیکاووسی در مجموعه «الفبای گورکنها» تلفیق رئال و سوررئال است که به شکلی ظریف و هنرمندانه در هم تنیده شدهاند. داستانها به صورت رئال شروع میشوند و در جای جای داستان تبدیل به سوررئال میشوند و خواننده با این تغییر خود را هماهنگ میکند و داستان را با علاقه ادامه میدهد.
لیکو پنجشنبه سوم عامالفیل ۱۳۷۱ کمی پیش از آنکه بمیرد ظهور کرد. ظهورش کار خدا بود. اگر ظهور نکرده بود ما تمام سالن را سنگ زده بودیم. علیکو راست میگفت که تمام سالها عامالفیلند.
منصور کوشان برای توده مردم چیزی ننوشته. خودش در گفتگویی گفته: «منِ نویسنده برای تعداد انگشتشماری مینویسم. با این آگاهی هم مینویسم و با این آگاهی هم ادامه میدهم.»
از در مغازه بیرون زد. گرفته بودش سرِ دو دست. با احتیاط میرفت تا تنه نخورد. دهیازده دهنه را رد کرد. بوی کباب را بهتر شنید. ضعفی در دلش پیچید. در را با شانه باز کرد. جعبه را گذاشت کنار دستش. نشست. ماهی سفارش داد و مخلفات.
با تعریفی ساده، توهم حاصل وقوع حادثهها ودریافتهایی است که نتیجهی اختلال ذهنی وعصبی بیمار است و واقعیت بیرونی ندارد. بیمار با حواس خود قادر به ادراک امری ناموجود میشود، بنا براین گونههای توهم دیداری و شنیداری و چشایی و بویایی و بساوایی فرد مبتلا را زیر تأثیر قرار میدهد.
رمان تاریخی زلیخا چشم باز میکند شرح ِ دوران کمتر شناخته شدهای از تاریخ اتحاد شوروی است: کوچ اجباری میلیونها کولاک به سیبری در دههی سی سدهی گذشته. لوکوموتیوی که قرار است تبعیدیان را به سیبری برساند لوح شعار «پیش به سوی خوشبختی!» بر پیشانی حمل میکند.
با صدای بزهای کوهی، پلکهایم باز میشوند و ماجرای دیشب را در ذهنم مرور میکنم. ما سهنفر، سحرگاه از لابهلای درختهای انبوه بیرون آمدیم. من و آقامعلم و نوری. بطری بهدست، تلوتلوتلو. کسی تیرهای ساچمهای تفنگش را بر شقیقههایم خالی میکرد.
صداقتی، همینکه کارت حضور و غیابش را زد، با لبهای غنچهشده و سبیل دُمموشی برگشت رو به نگهبان مکتبی تو اتاقک شیشهای و سبیلش را جنباند و او خندید. تا برسد حوالی آسانسور، از ناکجایی در طبقهٔ همکف شنید «صددرصدیها را میگیرند!» قهقههٔ بلندی زد بیآنکه صاحب صدا را دیده باشد.
برای الیزه عادی شده بود که شوهرش شبها چون گمشدهای توی خانه پرسه بزند و مانند مردی مومن که به کلیسا میرود، با او بخوابد. شانههای آلبرت مثل صخرههاییاند که الیزه باید به آنها چنگ بزند تا او را روی خود نگه دارند.
بهروز شیدا – از فوتبال چه بنویسیم که ننوشته باشند؟ چه بگوییم که نگفته باشند؟ کجا را بگردیم که نگشته باشند؟
خواجه افضلالدین؛ حَسّان العجم؛ سلامٌ علیکم. ماییم شیخ؛ در شب چل سالگی؛ دام نهاده و سیر از زندگی. مدتی است به خوابمان نمیآیی. مگر نمیدانی غیر از رویای تو دلخوشی دیگری نداریم؟ روزگارمان شده است دود گرفتن و دست زیر چانه گذاشتن و به گوشهای خیره ماندن.
در بیداری بعد از کودتای ۲۸ مرداد چند تن نقش اساسی داشتند. از زمرهی اینها میتوان به جلال آل احمد، احمد شاملو، و از نسل یک دهه جوانتر، به فروغ فرخزاد، رضا براهنی، و غلامحسین ساعدی اشاره کرد.
شبهای پرشور با ژوزفین را، کدام مردی بود که دلش نخواهد؛ آن بالاتنهای که مثل بخار چای در استکانِ کمرباریکِ بلورینِ شرقی، زیر نور آفتاب میرقصید و به آسمان میرفت و یکهو عطرش پخش میشد توی فضا و آن گونههایی که سایهاش روی ساعتِ شماطهدارِ دو پاندوله میافتاد.
«بچه گروفلو و موش ناقلا»، دومین تجربه ما در تولید کتاب صوتی برای کودکان، تقدیم به شما. هشت هنرمند در تولید این اثر مشارکت داشتهاند.
نظر روبگریه، در رمان نو، انسان به دنیا خیره میشود اما دنیا نگاهش نخواهد کرد و این مسئله هرگونه نمادگرایی و برتری را از میان برمیدارد. وظیفه نویسنده این است که دنیای مادی را توصیف کند، نه آنکه آن را کاراکتریزه کند و خود را در آن شکل دهد.
و نیمۀ شبانگاه، سال تحویل میشد. به تقویم نیاز نداریم ما که ساعت تحویل بدانیم. ارغوان میگوید به ما که آخرین تپشهای قلب زمستان کی است. پچپچۀ شبنم با کاهگل بام میگوید که کدام تپش خاک، آغاز بهار است.
سال بیبنیان ۱۴۰۰ گذشت. به قرن تازهای وارد شدیم. یاد میکنیم از رفتگان اهل قلم.
ساعت هشت و نیمِ صبح ِروز سهشنبه، اهالى بلوار نادرى با ناباورى دیدند که گاو زخمى از کشتارگاه پا به فرار گذاشت. خیابان بوى باران بهارى و علف تازه مىداد.
براهنی از اجبار تا تأثیر، سفری کرده است به درازای تاریخ ادبیات امروز و فردای ایران. سفری که از اجبار به لیسیدنِ متنی که به آذری نوشته بود آغاز میشود، و تا تأثیرگذاری در ادبیات امروز و فردای ایران پیش میآید. از اجبار تا تاثیر راهِ درازی است.
درون ظرف، آلتی مردانه غوطهور بود میان مایعی سبزْآبی. سریع نگاهی انداختم به تخت و شوهر. میانهی بدنش انگار با لایهی اضافهای از ملافه پوشانده شده بود. داد زدم: «چه کار کردی سیاما!؟»
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.