
سروش عبداللهی: ن
نوشته بود که «دستهایت را دوست دارم و آن کتفهای لختت را و آن پارچههای تُنُک که سینههایت را از نور و نم دور کردهاند. چشمان شورَت را دوست دارم آنها فکر میکنند که من بوی دریا را نمیفهمم.»
نوشته بود که «دستهایت را دوست دارم و آن کتفهای لختت را و آن پارچههای تُنُک که سینههایت را از نور و نم دور کردهاند. چشمان شورَت را دوست دارم آنها فکر میکنند که من بوی دریا را نمیفهمم.»
دکتر براهنی یک روشنفکر فرهنگی است که به نقد خردورزانه وضعیت فرهنگ و هنر عصر خود میپردازد با این امید که ساختارهای کهنه را بشناسد و فروکوبد و به معماری جدید خلاقیت ادبی رهنمون شود. اما در کشور ما روشنفکر فرهنگی وظیفهاش به تکاپوی تخصصی در عرصه فرهنگ محدود نمیشود.
مادر با یک رویکرد مذهبی ریاکارانه به بهانه رستگاری در پی ارضای خودخواهی بیانتهایش است و از فرزندش لاجرم غافل میماند. فرزند او اکنون روایتگر این ریاکاری مذهبی است.
این جستار، پژوهش کوتاهی است تا به واکاوی لایههای زیرین رمان عقربکِشی بپردازد. فرضِ پیشاپیش پذیرفته شده این جستار این است که، متن دارای نوعی ناخودآگاهی است و منتقد ادبی مانند یک روانکاو به ناخودآگاه متن توجه میکند. حتا به آنچه که گفته نشده و لاجرم واپس زده شده است.
جادۀ باریک در غلظت مه بیانتها بنظر میرسید. دو سوی پنهان آن نه شروعی را آغاز میکرد و نه پایانی را وعده میداد. اگر راهَت به انجا میافتاد معلوم نبود که میآیی یا میروی.
شرکتکنندگان در میزگرد نشریه ادبی بانگ برای بررسی شعر هوشنگ چالنگی ابتدا به نسبت نشعر دیگر»« با سایر جریانهای شعری در ایران و مسأله انزوای چالنگی پرداختند. اکنون در بخش دوم این میزگرد رویکرد چالنگی به آوانگاردیسم، طبیعتگرایی و عرفان را برمیرسند.
نسبت هوشنگ چالنگی با جریانهای شعر فارسی چیست؟ علیرضا آبیز، آتفه چهارمحالیان، مهدی گنجوی، و فرشاد سنبلدل در یک میزگرد در پی پاسخی برای این پرسشاند. این میزگرد در سه بخش منتشر می شود. بخش نخست آن را میخوانید.
شرکتکنندگان در میزگرد نشریه ادبی بانگ برای بررسی شعر هوشنگ چالنگی در بخش دوم این میزگرد رویکرد چالنگی به آوانگاردیسم، طبیعتگرایی و عرفان را بررسیدند و اکنون به تصویرگرایی در شعر او با توجه ویژه به زیست بوم شاعر میپردازند.
هوشنگ چالنگی: شعر دیگریها بچه هایی بودند که شعرهاشان را در «جزوه شعر» یا اگر اشتباه نکنم در خوشهی نوریعلاء چاپ کردند و قرار شد کارهای متفاوتی تالیف کنند. یادم نیست چطور رویایی با این بچهها بُر خورد و همان موقعها بود به نظرم که فریدون رهنما هم آمد.
مفیستو تنها برگ ِ خجستهای از تاریخ ِ فرهنگ آلمان نیست. کلاوس مان در این رمان به موضوعی پرداخته که هنوز زنده است. تمنای قدرت چه زمانی بر وجدان سلطه مییابد؟
میتوان براهنی را دوست نداشت. میتوان او را نفهمید، نپذیرفت، بر نگاه و سخنش مردد ماند، یا از او رنجید. کسانی نپذیرفتهاند. کسانی رنجیدهاند. اما نمیتوان او را ندیده گرفت.
همه اهالی مجتمع ساختمانی لاله با یک توافق ناگفته پذیرفته بودند که خانم میناسیان پیرزن عجیب و مشکوکی است، اما حضورش در ساختمان هزار و یک فایده هم دارد. حواسش به همه چیزهای دور و بر بود، از لکه ای روی آینه آسانسور تا شاخه گلی شکسته در باغچه یا پسر جوانی که ساعت دوازده دیشب به آپارتمان شماره هفت رفته.
میخواهیم متن سخنرانیی پاتریک مودیانو، برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴، در برابر آکادمیی نوبل را بخوانیم. انگار میخواهیم در سخنرانیی او تعریف زمان گذشته را جستوجو کنیم؛ رابطهی خاطره و حسرت گذشته را؛ رابطهی گریز از گذشته و بازگشت به گذشته را؛ رابطهی خوانش گذشته و نوستالژی را.
هوهوی باد چهار سلحشور خفته بر کنار چشمه را بیدار میکند . و ناگاه برف ـ دیوزادـ بر آنها میتازد. گفته شده بود که در این وادی درنگ نکنید . گفته شده بود که بادی از کوه فرو میوزد که شاخ و برگ درختان را میشکند و از ابری سیاه، برفی میبارد که راه ایران زمین را گممیکنید. کیخسرو شاه گفته بود اینها را و خود دیگر ناپدید بود.
نیکو رفت کنار. مرگ از شکاف دستگاه سیاه رنگ فکس آویزان شد. دویدم طرف دستگاه. بس بود، باید مرگ را از خانه بیرون میکردم. روی کفن کاغذی نوشته شده بود: آقای دکتر براهنی باعرض معذرت نتوانستیم با شما حرف بزنیم زمانی که فکس شما ارسال میشد مادربزرگ ما مرد.
براهنی برخلاف اغلب نویسندگان که به تکرار خودشان میافتند، اگر کشف تازهای نکند رمان نمینویسد. آواز کشتگان” یک رمان کلیدی و واقع گرایانهترین رمان براهنی است.
رانندهی تاکسی ماشین را میبرد سایهی درخت کهور. آندست خیابان خانهها تا پای برج آوار شده. فقط تلِ نخالههای ساختمانیست و چند تکه اسباب و اثاثیهی کهنهی بهجا مانده. راننده دکمهی آبپاش را چندبار میزند و پیاده میشود.
به موهای سیاه و نسبتاً کوتاه زنِ روی بوم نگاه میکنم. مدل نقاشیهای قدیمی، موها از وسط باز شده و حلزونی تابانده شده بودند تا روی نرمی گوش. نگاهی به فرق سر انداخته بودم. زن همیشه کلاه لبهدار قهوهای به سر داشت که نمیگذاشت فرقِ سرش پیدا باشد. نمیدانم چقدر درست بود که پیشانیاش را گرد کشیده بودم؟
از سازمان بهشت زهرا زنگ زده بودند که جنازه معدوم قابل دفن نیست. مشخصات اعدامی را پشت تلفن از روی گواهی دفن برایم خوانده بودند. کِی بود؟ گمانم پنج و شش بعد از ظهر.
متن زیر، سخنرانی ایتالو کالوینو برای دانشجویان مقطع تحصیلات تکمیلی بخش نویسندگی در دانشگاه کلمبیا است در ۲۹مارچ ۱۹۸۳. موضوع سخنرانی، رمان «شهرهای نامرئی» از رمانهای اوست که نخستین بار در سال ۱۹۷۲ منتشر شد.
«واقعگرائیِ چرکین» عنوانِ یک جنبش ادبی در آمریکای شمالی است که چند دهه بیشتر سابقه حضور در عرصهی گستردهی ادبیات جهانی ندارد. «واقعگرائیِ چرکین Dirty Realism» پیش از همه در قصهنویسی کوتاه آمریکائی در دهه هفتادِ قرن گذشته متولد شد که اهل فن آن را شاخهای از «مینیمالیسم = ایجازگرائی» میدانند.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.