کوشیار پارسی: آن‌چه می‌ماند

کوشیار پارسی – پوستر: ساعد

منصور کوشان در شعر “هویت ۲” از مجموعه‌ی “گفت ِ سنگ‌ها” آورده است که، «مردن به از بی‌چهره بودن است.»

منصور کوشان را نمی‌شناختم. منظورم شناختن شخصی و از نزدیک است. نه یک‌دیگر را دیده‌ بودیم و نه شماره‌ای از یک‌دیگر داشتیم که گاهی گپ زده باشیم. همه‌ی دوستی یا آشنایی، خلاصه شده بود در چند یادداشت الکترونیکی و در ارتباط با “جنگ زمان”.

اما: منصور کوشان را می‌شناسم، خوب هم می‌شناسم. زیرا از واژه‌ی شناخت/شناختن برداشت و درک دیگری دارم. خود را دوست ِ نزدیک هرکسی می‌بینم که “بی‌چهره” نیست.

منصور کوشان “بی‌چهره” نبود که نشناسی‌ش.

غریب است؛ اما وقتی همه‌ی زندگی نوشته باشی، همه‌ی زندگی با خودت پخش و پلا می‌شود – تار و مار نه. با آفرینش، یادها و تجربه‌های نخستین را گم می‌کنی تا به یاد و تجربه‌ی نوینی برسی. همان‌که می‌شود چهره‌ات.

منصور کوشان خود را نوشته بود و می‌نوشت. نوشتن ِ او “محک” ِ خود است:

کلمه

بر سینه

فخر سینه

سینه

از کلمه

فخر کلمه

[…]

سینه از کلمه

حافظه‌ی کلمه

کلمه از سینه

سکوت سینه.    

 (شعر “محک” از مجموعه‌ی “گفت ِ سنگ‌ها”)

منصور کوشان نمی‌توانست “نویسنده‌ی خود” باشد در رسیدن به “فخر”. از “خود نوشتن” بی ادعای ِ ریختن ِ زندگی به پای ادبیات، برای من ِ آشنای ِ او همان ناگزیر بودن از ریختن ِ زندگی به پای ادبیات است و بس. این شعار ِ آشنای همه است که: آن‌که می‌نویسد، می‌ماند.

خیر: آن‌که می‌نویسد، نمی‌ماند؛ بلکه زندگی‌ش را پاره پاره می‌کند و دمی- حتا کوتاه- نابینا می‌شود در برابر ِ آن‌چه می‌بیند. زندگی‌ش را می‌نویسد در شکل ِ تصویری که آرام و خاموش در قفسه‌ی کتاب می‌نشیند.

تصویری آرام و خاموش در قفسه‌ی کتاب و نه در دل و جان ِ خواننده. این آیا اشاره است به فراموشی ِ همه‌ی کار ِ ادبی که محکوم است به خاموشی؟ نه. دره‌ای بس ژرف است میان آن که در کار ِ نوشتن است و انبوه ِ کسان که –هیچ- نمی‌خوانند.

پس، “فخر” و “جاودانه‌گی” منظور نیست.

اما:

پاداش آزاد و مستقل زیستن

شکوه ِ بی‌مرگی ست.

(شعر “بی‌مرگی” از مجموعه‌ی “گفت ِ سنگ‌ها”)

“بی‌مرگی” همانا داشتن ِ چهره است. در شعر “چرخش” از همان دفتر آورده است که:

“… این چرخش مدام را

پایانیش نیست

از این مرکزگریزی

بگریز!

سنگ دیگر گفت:

– تا آسیابان

اسیر آب و نان‌ست 

من اسیر آب و بادم.”

منصور کوشان، پوستر: ساعد

و در شعر دیگر از همان دفتر می‌نویسد:

“– تبعید 

از دست دادن جلوه‌های ظاهری‌ست 

رسیدن به معنای خویشتن.”

اسیر آب و باد که باشی و نه آب و نان، خود تبعید کرده‌ای. پس می‌توانم چنین برداشت کنم و بگویم که “نوشتن” نیز رسیدن به معنای خویشتن است. جُستن و یافتن ِ چهره.

در گریز از بی‌چهره‌گی می‌نویسی: در میان ِ خوانندگان ِ بی شمار یا کم‌شمار – فرقی ندارد- جای می‌گیری، بر شانه‌شان می‌کوبی و اگر لازم باشد مشتی به دندان‌شان؛ تا جای نگیری در خاموشی قفسه‌ی کتاب. مگر این همه تندیس ایستاده در جاهای بی‌شمار ِ جهان خاموش ایستاده‌اند؟

رودربایستی را بگذاریم کنار: پوسیدگی، راه ِ ناگزیر ِ گوشت است. بی‌رحم باشیم: کتاب‌ها نیز راه ِ گم شدن، پوک شدن و پوسیدگی ِ کاغذ و نادیده شدن می‌پیمایند. اما خوش‌بختانه تفاوتی هم هست: سرنوشت ِ نوشته نمی‌تواند فراموشی باشد. وهم ِ آن اما حضور دارد. و این وهم می‌تواند بخار شود و فراموش اگر بتوانی در رسیدن به معنای خویشتن؛ جُسته باشی. در این جست و جو، پروا نکنی در کوبیدن به شانه و یا دندان ِ خواننده.

یادم نمی‌آید چه سال و ماهی نخستین نوشته‌ی منصور کوشان را خواندم و با اسم‌اش آشنا شدم. در نشریه‌ای بود از نشریه‌های بی‌شمار که زمانی درمی‌آمد –در ایران- و خاموش می‌شد. بسیاری از اسم‌ها به خاموشی رفتند. اما آن‌که بر شانه و دندان ِ من کوبید، ماند. آمد به خارج کشور و ادامه داد. با محدودیت‌های کار انتشار در خارج کشور همه آشناییم. بسیار جنگ و گاه‌نامه در آمد و چند شماره بیش نپایید. درست زمانی که انگیزه‌ی نشر گاه‌نامه داشت خاموش می‌شد، “جنگ زمان” در آمد. به همت منصور کوشان. شگفت، مرتب در آمدن و شسته رفته بودن ِ کار بود در بیدار کردن‌ات که: بله، هنوز هم می‌شود. در کنار ِ “جنگ زمان” بنا نهادن “خانه آزادی بیان” و نوشتن و نشر بسیار کار: شعر، داستان، نمایش‌نامه، جستار و …

خواننده که من باشم، بیدار می‌شوم، با این پرسش سمج: چرا این کار را ادامه می‌دهی و برای کی؟

پاسخ را در کار و ادامه‌کاری می‌بینم که بی‌اعتنایی است به آن خاموشی و فراموشی. کُند کردن ِ جدی ِ خاموشی.

سرسختی ِ منصور کوشان در نوشتن را به هیچ روی نمی‌توان پُرکاری نامید. به هیچ روی نمی‌پذیرد زودگذر بودن ِ نوشتن از خود و نوشتن ِ خود را. سودازده است در نوشتن، تا یافتن ِ موسیقی ِ زندگی. در بیدار کردن ِ آنان که نه در خواب که به خُرناسه‌‌اند.

آخر: حتا اگر هیچ نماند، واژه در تپش خواهد ماند. تپشی که سیل‌واره است. در این تپش کسانی خواهند ماند. کسانی که چهره دارند و بی‌اعتنایند به فراموشی ِ فرّار. سودازده‌گان‌اند، اهل ِ قلم ِ واقعی و اهل ِ واقعی ِ قلم. خواننده، بی هیچ تردید این سودازده‌گان را خواهد یافت و بی هیچ تردید در “حافظه‌ی کلمه” آنان را باز خواهد شناخت.

ارج می‌نهم بر کار ِ منصور کوشان تا خود برهانم از وهم ِ فراموشی.

در همین دوسیه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی