
حسینآتشپرور: روزنامهی آفتاب به شرق
این روزنامهی با شخصیت و پر تیراژِ بین المللی هرشب چاپ میشود. صبحِ زود در رگهای مشهد میدود. غروب- از راهِ همان رگ ها- جمع آوری و پوشال میگردد.
این روزنامهی با شخصیت و پر تیراژِ بین المللی هرشب چاپ میشود. صبحِ زود در رگهای مشهد میدود. غروب- از راهِ همان رگ ها- جمع آوری و پوشال میگردد.
داستانی درباره غلبه بر درد و فترت یا تسلیم شدن به واقعیت؟ نویسنده راه سومی را پیشنهاد میدهد.
اتاق پر غبار تابلویی است از ساعتهای احتضار پیرمرد یهودی مهاجری که سالها در آبادان کار و زندگی کرده. اصغر عبدالهی در این تابلو نشانههای پایان یک دوره را به نمایش گذاشته است.
رابطه یک زندانی سیاسی با نگهبانش در چند ساعت آخری که از دوران محکومیت او باقی مانده: بیاعتمادی درآمیخته با شفقت.
آسانسوریک سال بعد، به همکف رسید، نینا پیرزن را تند کنار زد و خودش را انداخت بیرون و نفسش را آزاد کرد… در آسانسور بسته شد. پیرزن پیاده نشده بود…
هیاهو در روابط خانوادگی که به بیزاری و سرخوردگی میرسد با دیالوگهایی سرزنده که سویههای پنهان و ترسناک با هم بودن ما را بیان میکند.
آیا امتداد رویاهامان به بیداری میرسد و امتداد بیداریمان به رویاهامان؟ فرخنده آقایی در «جاده» تصویری از مفهوم این پرسش به دست میدهد.
زن همه مدت سفر داشت مینوشت. یک بار گفته بود که پنج سال است خاطراتش را در این دفترچه یادداشت میکند.
داستانی درباره مفهوم تنهایی: دشواری در کنار هم بودن بدون توانایی برقراری یک ارتباط انسانی.
از همان کت شلوار خاکستری حرف زد که چه قدر برازندهات بوده. آویزانش کرده بوده جایی که هر کس وارد میشده جلویش میایستاده و براندازش میکرده.
«چهارده سالگی بر برف»: یک شخصیت فرصت طلب، سمیع آذری که در هر شهری انواع مشابهاش کم نیست. افرادی که جمع اضدادند. در هر جایی جایشان است و مثل جیوه، در هر ظرفی که بریزندشان، به قالباش در میآیند.
جِرق وجِرقِ اسپند بر آتش. دود. قربانیِ شتر. صدایِ تلاوت قرآن. شربت. سربندهای سبز و سرخِ هیهات مِنهَ ذلّه و مسافرِ کربلا.
قصههای مجموعه داستان «انتظار خواب از یک آدم نامعقول» مهدی گنجوی به یک آلبوم عکس میمانند و «عکس» چیست مگر جز لحظهای که ناگهان هست، و ناگهان نیست؟
داستانکهای مجموعه داستان مهدی گنجوی داستاننویس و پژوهشگر ساکن تورنتو لحظهنگاریها از لحظه هاییاند که ناگهان در زندگی پدیدار میشوند و سپس میگذرند.
گفتوگوی صمیمانه و تفصیلی دو دوست، یکی جامعهشناس و دیگری داستاننویس که این بار امید فلاح آزاد هم به جمع ملحق میشود.
حتی غلت زدنتم میتونه لهجه داشته باشه. حرکت تنت. تصور کن. از ک به و. از و به ج. اینا رو باید همین الان بهت بگم نیلوفر.
کوچههای بهشت خرم و بهشت اِرم و بهشت شمس و بهشتهای دیگر موازی هم از شمال به جنوب شهرکی ساخته بودند که نامش بهشت ِامام بود وهست و این بهشت …
گفتوگوی صمیمانه و تفصیلی دو دوست، یکی جامعهشناس و دیگری داستاننویس که این بار به «سانسور یک داستانه عاشقانه ایرانی» میرسد.
الاهه نجفی خویشاوندی دوری بین این داستان با داستانهای «با مردی با کراوات سرخ و «عروسک چینی شکسته من» گلشیری تشخیص داده است.
ماجرا کنار یک کیوسک رقم میخورد و در در تابستان ۶۱ در زندان قزل حصار با اعدام به پایان میرسد.
«راحله» نوشته کوشیار پارسی داستان عشق امید به راحله است در شهری که ابتدا فقط یک مسجد داشت.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.