ادبیات داستانی ایران

از ما

نیلا حاکی: ابرها

  می‌رویم بالای سر مادر. دست و پایش را می‌گیریم و بلندش می‌کنیم. حس می‌کنم که وزنش چندبرابر شده. می‌کشانیمش کنار باغچه و هلش می‌دهیم توی گودال. چند شکوفه‌ی نارنج می‌افتد روی صورت مادر. خاک می‌ریزیم روی سر و تنه‌اش. از بیرون بوی دود می‌آید و با بوی شکوفه‌ها مخلوط می‌شود.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – امیلیا نظری: امکان‌های نامحدودی در برخورد با یک تجربه وجود دارد

نمود تجربه‌های خاص در اکثر نوشته‌هایم از بیان یک اتقاق واقعی آغاز می‌شود و کم کم به مکانی خیالی می‌رسد. این مکان خیالی حقیقتی اضطراب‌آور است که زیر واقعیتی به ظاهر آرام مخفی‌ست.

ادامه مطلب »
از ما

محمد محمدعلی: پشت شیشه مشجر

مشکل اصلی التهاب مداوم قلبش بود که گاهی مجبورش می‌کرد ساعت‌ها روی کاناپه سرسرا یا توی اتاق همکف دراز بکشد. در خواب وبیداری به خود نوید بدهد «خانه امید من همین جاست.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – کوشیار پارسی: واقعیت آشنای روزمره تنها دستمایه برای ساختن واقعیت ِ ادبیات خودمختار است

نویسنده‌ی جست‌وجوگر به دنبال گرته‌برداری از زندگی ِ زیسته شده نیست. آفریننده است. کار برای او محصول نیز هست. می‌گویند نویسنده «از درون زبان» کار می‌کند. اما این شرح دقیقی نیست. هر نویسنده‌ای از درون تجربه‌هاش می‌نویسد.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – آوات پوری: تجربه‌ زندگی در داستان فرم و ساختار پیدا می‌کند و به شکلی نیرومندتر و واقعی‌تر از آنچه بوده به بیان درمی‌آید

تجربه‌ی شخصی نویسنده حین نوشتن در سرهم‌بندی با دیگر تجارب، چشم‌اندازها، شخصیت‌ها و فضا زمان‌ها از خود نویسنده به عنوان یک شخص تهی می‌شود، گسترده و دگرگون می‌شود و با قرار گرفتن در یک فرم بیان برای نویسنده و خواننده از نو ساخته شده و مشترک می‌شود.

ادامه مطلب »
از ما

فرخ قدسی: فانوس‌ها و کاکایی‌ها

زن در را پشت سرش می‌بندد. کلید چراغ راهرو را می‌زند. می‌رود سمت حمام. از خلال انگ شتک‌های آینه، موهای خیسش را برانداز می‌کند. تلفن زنگ می‌خورد. پا تند می‌کند. سلامی رد و بدل می‌کنند.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – قباد آذرآیین: بدون تجربه‌ زیسته، نویسنده چاره‌ای جز توسل به بازی‌های زبانی ندارد

داستان بدون تجربه‌ی زیسته پوک و توخالی است… از میان کارهایم، رویدادهای رمان «عقرب‌ها را زنده بگیر» و «روزگار شاد و ناشاد محله‌ی نفت‌آباد» تجربه‌های زیسته مستقیم خودم هستند با شخصیت‌های داستان داستان این کتاب‌ها زندگی کرده‌ام.

ادامه مطلب »
از ما

ناهید شمس: تختخواب دو نفره

پانزده سالی می‌شد که این تخت مهمان ما بود. یعنی از روزی که مستأجر آقای صمدی شدیم. من و جهان دربه‌در، گوشه به گوشه‌ی یافت‌آباد را زیر پا گذاشتیم. بالاخره هم آن را توی پاساژی پیدا کردیم که ماکت یک عروس داماد از وسط سقفش آویزان بود.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – مسعود کدخدایی: در پسِ هر داستانی واقعیتی هست مرتبط با تجربه‌های نویسنده

آیا تجربه‌ای در زندگی شما وجود داشته که بر اساس آن داستانی نوشته باشید؟ آن تجربه چه بوده و در داستان شما به چه شکل تغییر ماهیت داده؟ مسعود کدخدایی پاسخ می‌دهد.

ادامه مطلب »
از ما

وحید ذاکری:«دلْ‌یار»

می‌نویسم تو را و واژه‌ها به ناز می‌آیند، گردن‌افراشته و گل‌بو. مانند همان وقتی که می‌نشستی پیش رویم. جا که نبود، صندلی را کمی می‌گرداندی و سه‌رُخَت را می‌دیدم، و کشیدگی گردن و نازکی چانه و لاله‌ی گوش را؛ با کرک‌های ریزی که پایین موهای گذشته از بناگوش روییده بودند و دلم را آن وقت و حالا و هر وقت دیگر شیفته‌اند.

ادامه مطلب »
از ما

جواد عسگری: ردپای روی برف

گوش‌هایش سوت می‌کشید. جهت‌ها را گم کرده بود و جایی را نمی‌دید. بوی خون و باروت دل و روده‌اش را به هم زده بود. کنج ویرانه‌ای، شاید همان تک‌تیرانداز، با یک چشم بسته و چشم دیگر بر دوربین قناسه، منتظر نشسته بود تا برای بار دوم ماشه را بچکاند.

ادامه مطلب »
از ما

نسیم خاکسار: ریشه دل آدم‌ها را نباید کشید – گلشیری ستایشگر زندگی

دنیای او، دنیای کتاب و کتابت بود که دل به آن‌ها می‌داد. یعنی دنیای ویژه نویسنده و شاعر که دنیای کتاب است و کلمات. همین کلمات که به مقراض جان می‌بُریم و کنار هم می‌چینیم. کاری به الفبایش نداشته باش که در کدام خط و زبان چگونه است.

ادامه مطلب »
از ما

محمد حیاتی: قصه‌ی ما به سر رسید

از سردخانه که برمی‌گردی، توی راه، آن‌قدر سنگینی که انگار ده نفر روی کولت ایستاده‌اند و ده نفر دیگر از پشت هی می‌کشند و نمی‌گذارند راه بروی. هر قدمی که برمی‌داری انگار یک عمر طول می‌کشد. به آسمان نگاه می‌کنی و شب پُرستاره را می‌بینی.

ادامه مطلب »
از ما

مرجان ظریفی: خشم یک زن سرخپوست

جلیل! راستشه بگو…دلُم بی‌طاقت شده‏‏‏‎‎‎‏‏‏‏‏‏، ایی قد که می‌خوا سُر بخوره از سینه‌ام بیاد پایین و بِره پی ِاش بگرده… می‌ذاری عبامو بپوشُم برُم ایی طرف و او طرف بو بکشُم بلکه رد پاشو پیدا کنم؟‌ها؟ می‌ذاری؟… بخدا… بخدا درِ خونه فک و فامیل و اهل طایفه نمی‌رُم.

ادامه مطلب »
از ما

احسان عابدی: امیر پیدایش نیست

برف یکدست بر کناره باریکه راهی که به کلیسای کوچک و کم‌جمعیت شهر می‌رسید، نور خورشید را انعکاس می‌داد. شهر به اسم شهر بود، سکونتگاهی پرت در جزیره پهناور با خانه‌های پراکنده روی تپه‌ها.

ادامه مطلب »
از ما

محمد محمدعلی: وارثان درگذشته -داستانی کوتاه لابلای طرح نمایشنامه‌ای بلند

نویسنده، پس از دیدن جنب و جوش همسرش در آشپزخانه، سیگارش را خاموش می کند، خودکارش را می اندازد کنار کاغذها و کتاب های روی میزتحریر. می رود بالای سر سه جنازه در وسط اتاقی دراز و باریک، آستین های پیراهنش را بالا می زند.

ادامه مطلب »
از ما

مندی شمس: ویروس

مرد باید سی و هفت ساله باشد، کارمند ساتص، سین الف ت صاد، سازمان استانداردها و تاسیسات صنعتی، صبح می‌خواسته ده دقیقه موقع صبحانه خوردن یورونیوز ببیند که کنترل تلویزیون روی یکی از کانال‌ها وا مانده.

ادامه مطلب »
از ما

ژوان ناهید: مِدوسا

به مامان چیزی نگفتم. اگر می‌فهمید دیشب پای اسکله، چندقدمی ویلای مادربزرگ، ماری به آن بزرگی دیده‌ام، همان‌وقتِ شب چمدان‌هایمان را بسته بود و راهی شده بودیم تهران.

ادامه مطلب »
از ما

حسین رحمت: دمادم دم

ساعت چهار بعدازظهر است ولی حجم سیاهی که مدام جابه‌جا می‌شود فضای اتاق را تاریک کرده است. روز قبل اندک‌اندک فروغ خاطره‌ها با فروافتادن روز، به نقطه پایان تجربه‌ها نزدیک شد. خیالم آسوده نبود و به نظر آدم احمق بی‌آزاری می‌آمدم که با شهر مردگان فاصله چندانی نداشتم.

ادامه مطلب »