جنگ ایران و اسرائیل – علی قنبری: نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم

شعر نوشتن پس از فاجعه، چنان‌که آدرنو در جمله معروف خود («نوشتن شعر پس از آشویتس وحشیانه است») هشدار می‌دهد، تناقضی دردناک را بازتاب می‌دهد: چگونه می‌توان در جهانی که «مرگ‌ها در زیرنویس تلویزیون» عادی شده و کشوری در آتش جنگ می‌سوزد هنر آفرید؟ علی قنبری با تکرار «نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم»، به این پرسش آدرنویی پاسخ می‌دهد و در همان حال زندگی روزمره در میان ویرانی‌ها را نشان می‌دهد. رسانه‌ها، به‌باور آدرنو، خشونت را به کالا تبدیل می‌کنند، و شاعر نیز با اشاره به موبایل کنار قرص خواب و زیرنویس «پسر آذر کشته شد»، این عادی‌سازی فاجعه را نقد می‌کند. تهران و زندگی ساکنانش در جنس زبان شاعر بازتاب یافته و بیگانگی انسان مدرن را در بحران بازتاب می‌دهد. پرسش اصلی شعر این است: آیا هنر در جهانی ویران معنادار است؟ پاسخ دوگانه است: زبان از بیان کامل درد عاجز است («سکوتم فقط با میو میوی گربه‌ام می‌شکند»)، اما نفس نوشتن، حتی با تردید، مقاومتی در برابر فراموشی و تسلیم است. این تنش بین امتناع و امکان هنر، همان دیالکتیک آدرنویی‌ست.

نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم
با زبان ِ بعد هشدار موشکی‌ام
و با سکوتم
که فقط بعد صرف فعل “میو میو”ی گربه‌ام می‌شکند

نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم
در حالیکه بر خلاف گربه‌ام که نشسته بر لبه‌ی پنجره‌ای به سوی غرب
دراز کشیده‌ام
به سمت مرگ هایی که در زیرنویس تلویزیون اعلام می‌شود

نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم
که در حالیکه توی ذهن من صف کشیده‌اند:
“چسب زخم،
شیشه‌ی شکسته‌ی پنجره‌ی شمال شهر،
گزارش یک سرزمین سوخته
و آه ِ مامان سارا”
می‌روم به سمت اینکه:
بیاید صدای موشک
بلرزد دم گربه
و دیوار بخندد

که سرد شود چای
کسی نباشد برای “دوباره”
و مگس برود روی لبه

که بپرد از بالای مجتمع پاسارگاد
دختر ماه منیر
اما کفشهای او نه

که نصف قرص خواب
بماند روی صفحه موبایل
بالای “پسر آذر کشته شد”

که نور موشک باقی بماند
کنار نور ضعیف یخچال
و نور علامت “بالا” در آسانسور

نمی‌دانم چرا باید شعر بنویسم
در حالیکه ذهن و زبان من تکه پاره است
مثل تهران
مثل زندگی.

در همین زمینه:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی