شعر

بانگ - نوا

زهرا پورعزیزی: فلز

وَ دست‌هایش را روی دهان روی سینه بالای کُسش گذاشته بود دوزانو نشسته نا-راحت مثل مجلس عزایی که در مسجدی محقّر وُ متروک دست‌هاشان را بالای آلت‌شان بگذارند وَ سر به پایین بیندازند سرها همه در خونْ –گوسفندْ– در خیرگیِ مشکی‌ها بگویند سلامْ بگویند غم وَ بر سرِ میمِ غم جرقّه‌ی فندکی روشن شود.

ادامه مطلب »
شعر

اتاقی از آن خود – بیتا علی اکبری

آدم گاهی دلش می‌خواهد همه چیزش را بدهد، تا کسی که دو زانو مقابل‌اش نشسته را ببیند.من چیزی ندارم، هر چه را هم بدهم بهتر از همه شما می‌دانم روبه رویِ من چیزی نیست، انگار دارم با خودم حرف می‌زنم، انگار آفتاب دارد خودش را می‌سوزاند

ادامه مطلب »
شعر

شیدا محمدی: نیمه‌ی روشن وجودم آبتین

گفتی من چگونه در غیاب حضورت، سایه‌نشین سکوت شوم؟ نگفتی من چگونه حتی می‌توانم این چند هجای سیاه را «س و گ» را بنویسم؟ حتی پنهانی در این شباروز همانند، شهامت تکرارش را به نجوا هم ندارم چرا که چنین رختی بر قامت خنده‌های تودوخته نشده است.

ادامه مطلب »
شعر

امیر محمدی ونیار: ببوس مرا

تقدیم شده است به زندانیان و همسرانشان: ای ستاره، ای دور، ای شب آغشته به گیسوانت، ولادت آهوها که در شکوه اندامت بلا انگیخت،نام کوچک مرا، با هوهوی تیهوهات، چلچله‌سان به سینه فراهم آر، و در هوای ناخن‌های کشیده‌ی ما، آن ده هلال ماه را با ده گلبرگ سرخ بیارای

ادامه مطلب »
شعر

پنج شعر از روزبه کمالی

روزبه کمالی ساکن لندن است و با برنامه تماشا و پادکست ادبی شیرازه و وبسایت‌های گوناگون کار می‌کند. کتاب شعرش با عنوان از شر وسواس‌ها آماده انتشار است. چند شعر از او:

ادامه مطلب »
از ما

صادق چوبک: «سرگشتگی» – با یادداشتی از مرتضا نگاهی

مرتضا نگاهی – صادق چوبک شاعر نبود و ادعای شاعری هم نداشت اما مانند هر ایرانی دیگر، گاه، از دل برآمده‌هایی در ذهنش شکل می‌گرفت و روی کاغذ جاری می‌شد. در اوایل “چکامه”‌شان می‌خواند ولی بعدها نام “ترانه” بر آنان گذاشت. آرزو داشت که آن “ترانه”‌ها روزی، روزگاری منتشر شوند..

ادامه مطلب »
بکتاش آبتین - پوستر: ساعد
شعر

دو شعر به یاد بکتاش آبتین از بهرام معصومی و نرگس الیکایی

قتل تبهکارانه بکتاش آبتین در زندان‌های همیشه کرونایی جمهوری اسلامی موجی از همدلی و دریغ را در میان شاعران ایرانی برانگیخته است. دو شعر دیگر در گرامی‌داشت یاد عضو به قتل رسیده کانون نویسندگان ایران.

ادامه مطلب »
شعر

آرش معدنی‌پور: قُل قُل قُل

سطل‌های فلزی به‌مثابه‌ی خوان‌ های گُسترده/بارِ عام است در خیابان‌ها/میهمانانی که عمیق‌تر شنا کنند غذای لذیذتری نصیب‌شان می‌شود/وگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر سطل/در سطل/هر سطل/قُل قُل قُل

ادامه مطلب »
شعر

سپیده کوتی: ملافه سفید

ظهر دی‌ماه هزار و چهارصد است و باد موهات را می‌آشوبد و زنجیر از پاهات می‌گسلد بکتاش. ظهر دی‌ماه هزار و چهارصد، سوزی به سوزانندگی آذر هفتاد و هفت، صدا را به خون می‌کشد در حلقوم‌ بریده، در تن زنجیرشده به تخت و نگاه بهت‌زدهٔ شاعران.

ادامه مطلب »