
شعری از یاسمین رویین
به یاد بیاور آن رویا که در پیشانی مردگان طلوع خواهد کرد تو را که آمده ای تا گردن صبح بوسه زنی پیش از ذبح ای خون تراویده در تقلای بغض
به یاد بیاور آن رویا که در پیشانی مردگان طلوع خواهد کرد تو را که آمده ای تا گردن صبح بوسه زنی پیش از ذبح ای خون تراویده در تقلای بغض
دوستداران جهل، ای که شما،همه چیزمان را گرفتهاید، در دلهای ما، هنوز، اندکی رحم باقی است، وای به روزگارتان به گاه شکست، اگر آن را نیز گرفته باشید از ما
ایران امروز به چه زبانی گریه میکند؟ عربی؟ فارسی؟ ترکی؟ کُردی یا بلوچی؟ اؤز قانینی هانسی آسفالتدان توپلاییر؟ کوردوستاندان؟ خوزستاندان؟ بلوچستاندان؟ ئەمرۆ چۆتە بن کام ئاڵا؟ ژن؟ ژیان؟ نان؟ ئازادی؟
شعری از زهرا پورعزیزی درباره مهسا (ژینا) امینی و خیزش بزرگ شهریور ۱۴۰۱ در ایران با شعار زن، زندگی، آزادی
شعری تازه از اکبر ذوالقرنین، شاعر و ترانه سرای مقیم سوئد
چمدانم را بستهام/به سفری که دیر یا زود فرا خواهد رسید/هجرتی چون کاشتهشدن/و چون بردمیدن/در هیئت گیاهی
در آخرین دقایق گنجشک دیوی که از محاصرهی بدنامی خسته بود به آسمان گفت لبخند را همیشه در افتادن پرندگان از درخت میدیدم
نمیدانم زندگی چند پاشنه پشت سرم چرخیده؟ نمیدانم در آستانه چند معبد چشم بودا را بستهام و نیلوفرها را به تماشای نیل بردهام؟
تشدید را بزن/بزن بر گلوله هایی که شعر نمی دانند و بی هوا فرو می روند در نیزار/متنم منم تنم/بتنم بر تن این ژنده شعر فرو شده در چشم/بتنم بر متن های سرطان بر چشم تیز فرو شده در خون در بلاد درکه
همیشه جایی در جهان، خالی ست، حفرههایی که زخم به زخم عمیق تر میشوند. کداماشان ژرفترند؟، بازوان خالی از تو یا سفرهی خالی دستهای پدر؟
به شرحی مختصر همیشه تازه آغاز دوستی ام با کلمات است در سطرهای ناتمام عادت دارم نفس بکشم وبپرم زود
من برای تو طور دیگری دلتنگم/دیر نیست از من وقتهایی /که شانههای توانایی داشتم/و میتوانستم/در آن غروبهای خونینتری را تاب بیاورم…
علی باباچاهی، شاعر سرشناس بوشهری در تاریخ ۲۴ تیر ۱۴۰۱ این شعر را سروده است در بیان یک وضعیت اضطرار: فردا شدنی بود و شد/ و من همزمان در چند مکان متواری و/ ربوده شدم و یا/ در یکی از سپیدهدمان تیرباران و یا احتمالات دیگری که در شعر از آن سخن رفته است.
مکرر این همه همهمه را چه مینامی؟ چیست که نام طولانیترین اتفاق، رهاییست تا به بند تو ببندم پا
ببندم به لبخند و چشم تا تو بگشایی دست، اجزای ملتزم به ضرورتت،همه یکجا جمع شدهاند، میبینی؟
به آوای دارکوب در دل شرجی درختانی که مائیم رونده با ریشههای تارومار افتاده برخاسته سنگ شده با قطرههایی از گذشته که میافتند بر سرماندر
در کابوسی که نیستم، زن هنوز زن است، درخت میشوم میان دو ویرگول، ماه را از خود عبور میدهم
با خیالِ تخت، با تختِ کفش،گذر کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش. اما لَشِ تو هنوز، در تشتِ مسیِ نسوز؛ لب دوز مانده ام چه کنم؟
از ارتفاع فَسیل، سایهٔ خرماچین، نیفتاد روی زمین، نخل: فقیدِ تابستان، نخل: تفتهٔ رشیدِ ریگستان
حالا به دوران ِ پس از تو بر میگردم، به وقاحت، که بر میز ِ بزرگ ِ انتظار نشسته ست، چیزی نوشتهام، بر تکهای کاغذ، مثل آنکه باید باشد، تا فراموشی به سراغت نیاید
نشان چیست این دستها که شمارش از مشتم رفته؟ این ستونها که آویخته اند/گردن ندارند، نشان کیست همسایه که در انفرادی خودش دو فرزند دارد، با یکیش میکوبد، با همان یکیش میگوید؟
یکی از زنانگیام را با لنجهای قاچاق به دبی بردند، یکی از دختریام را به صیغهی زندان بان در شب اعدام. روسپید روزهایام، شبانهی زنانگیام، بدهکار به مادرانگیام
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.