چمدانم را بستهام
به سفری که دیر یا زود فرا خواهدرسید
هجرتی چون کاشتهشدن
و چون بردمیدن
در هیئت گیاهی
که جانور میخورد
و خاک میشود.
چرخهای اعجابانگیز و دائمی
به آهنگی که از راه شیری برمیخیزد و
در کهکشانهای تپنده
پژواک آوازهای من میشود
با گریه آغازین و
ضجهی میانسالی و
لبخندی کهنسالتر
از شادمانیها و اندوههای گمشده
نگاه کن عزیز من
همه چیز در چنبرهی جاذبهای است
که برای من عشق نام دارد و
برای زمین سقوط سیبی
از بهشت تا دامن اندیشه.
چمدانم را بستهام
بیفراق و بیوصلت
بیاندوه و بیشادمانی
و عشق در رگهای کهنهام
طناز و جوان
میخرامد.
۲ آگوست ۲۰۲۲