
آریامن احمدی: نگذارید ما را بکُشند!
خدایِ سفالینِ آفریقا! چه داری به من بدهی؟ برای دستهایِ خاورمیانه که هر صبح با صدایِ اللهاکبر میایستد مقابلِ چوبهیِ دار با دو متر طناب.
خدایِ سفالینِ آفریقا! چه داری به من بدهی؟ برای دستهایِ خاورمیانه که هر صبح با صدایِ اللهاکبر میایستد مقابلِ چوبهیِ دار با دو متر طناب.
محمد حسینی، گاهی همیشه به تو فکر میکنم، به دردانگیات در کویر،به شانههایت در مرغداری، و به زیرزمینی که از چهل و چهار پله میگذشت، تا به سیاهی سلاخخانه سلام دهد.
رُستن میان ما، مرثیه است. و آن که به قبرستان میرود، روزی، روزیِ ما را میآورد. سهم بردار، بر سنگ، لمیزرع بیسر، شیب گرفته سینههام،بخشکان!
توماج صدای کارتونخوابها، کولبران و کودکان کار، فریاد بلند سالهای فروخفته در خوف، صدای محکومین بدار، صدای پابرهنگان و فغان گرسنهگان، صدای داد و انزجار از استبداد، بیزار از ظلم پیران درندهخو.
حمید فرازنده در ستون ۱۸۰ درجه «بانگ» دنیای شعری از آزاده طاهایی با تصاویر دریایی را میکاود که به تعبیر او در بیان وضعیت ما ساکنان کشتی شکسته در جهان پرتلاطم کنونیست.
آرزوی مرجان، گردنبندیست بر گردن عروسهای خفته، و قطرهای آب در صدف پلک تو، پنهان ماند، تا تمام.
شیفتهی حکومت جبارانم من! زیرخاکیهاشان زودا و به زود! به فروش میرسد و جسد به جسد و تفرعن سرش را بالا گرفت: (که من از) ما از جمجمههای شماهای به تماشا آمدهاید که چه؟
من از چشمان حرفی، چشم درمیآورم روشن که دیدنها بریزد از زباناش حرف… هر روز از شمال باران، چشم میریختام ب جای اشک، تا بیآیی، با زبان تازهای از حرف
تندیس روشنی از روز شدی باز، بر بساط تماشا، آینهات اما هنوز سرگردان است.
با صرف «سَلْخ»، در صیغهی مبالغت، با «قتل» که اسم فاعلش شمارهای سازمانیست – محرمانه است –با مفعولِ «جَرْح»، برآویختگان در کویها، برخاستند و شکرانه را کمر بستند.
شاعر با توجه به رویدادهای خونین سالی که گذشت هفت سین تازهای برای ما تدارک دیده است: از سکته بانگ سهره، تا سرما و سرفه گورستان و سینه ترکیده و سم و سنگ و سوگ
گیسوان دخترانم را به یاد آر، لابهلای استخوانِ آسفالت، صدایی، صدایی، کاکل خون بر سر داشت… ای بیت مذکر، بحر رَمَل، نهسالهگان بیملائک ماییم و من که شانهام را در ابر غربت چلاندهام
در فرهنگ فارسی، صدای زنان، در حجاب و در قفس تقابلهای دوتائی خصوصی/عمومی، گرفتار شده است. چنین به نظر میرسد که این اتفاق در تمام جنبههای زندگی؛ اخلاقی، جنسی، اجتماعی و سیاسی، ریشه دوانده است.
در رواق مساجد/در بقعهها/در گورستانهای نوساز/و در غَسالخانهها/سوره یاسین و القرآن الحکیم میخواندند/عمامهها، عمامهها/سفید و سیاه،/یکسر طناب دار شدند
فرهاد میثمی اعلام کرده در ۱۰ روز آینده آبی که مینوشد را تلخ خواهد کرد تا نشانهای از «روزگار تلختر از زهری» باشد که حاکمان جمهوری اسلامی «از جمیع جهات برای همگان آفریدهاند». رضا عابد شعری کوتاه اما گویا درباره تلخی این این ایام سروده است:
محمد مهدی کرمی و محمد حسینی در سحرگاه ۱۷ دی اعدام شدند. شاعر اعدام این دو معترض را در ارتباط با سایر قتلهای حکومتی قرار میدهد.
آن جا که پاییز در شکافِ شکوفه، رو به سقوط است، به یاد میآوری، بر تیرکهای آزادی، بوران تازیانه میزند، بر هیاهوی هزارهی ظلمتِ نیمروز
داغ نقش بسته بر زمین سرهای آزاد/ بر آسمان فریادهای رها/افزودن نرخ دلار به عزم جزم/به بیخانمانی/به بهتان /به سالهای از دست رفته…
به آسمان بُردم دستم را و اعتراض کردم به اعدامِ درختان، اعتراضم آرام و شاعرانه بود، مادرم مرا نادان خواند!
شعر حسن حسام برای مجید رضا رهنورد، پهلوان خراسانی در چهلم او به شکل چند رسانهای در بانگ نوا همراه با صدا و اجرای شاعر در گفتوگو با مرگ.
شعری درباره مجید رضا رهنورد، پهلوان خراسانی که در قیام ملت ایران به دار آویخته شد در دوشنبهای مدفون زیر همهمه برگریزانِ چنارهای افسرده. خور…آسان من. خور…آسان تو.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.