خوابگونه
زمان، زمان ناهنجاری هاست
بالای موج شکن ها
به جای مرغ های دریایی
کرکس ها در پروازند
سخن چگونه به هنجار می توان گفت
وقتی که ناوگان صیادی
با لاشه ها به اسکله ها بر می گردند؟
بگذار تا جهان خوابگونه ام را
طبق حقیقت کابوس های خود بنویسم
ساعت نفرین
هوا، هنوز پر از برگ گل سرخ بود
که سوت آخر کشتی
در شهر بندری طنین افکند
بر عرشه، کسی دست تکان می داد
در اسکله، زنی
با نقاب پر چروک کهنسالی
در حال گریه بود
کشتی که محو شد
زن، روی نیمکت سنگی ساحل
نفرین نثار گشت های خیابانی کرد