
شعری تازه از اسماعیل نوریعلاء
چمدانم را بستهام/به سفری که دیر یا زود فرا خواهد رسید/هجرتی چون کاشتهشدن/و چون بردمیدن/در هیئت گیاهی
چمدانم را بستهام/به سفری که دیر یا زود فرا خواهد رسید/هجرتی چون کاشتهشدن/و چون بردمیدن/در هیئت گیاهی
در آخرین دقایق گنجشک دیوی که از محاصرهی بدنامی خسته بود به آسمان گفت لبخند را همیشه در افتادن پرندگان از درخت میدیدم
نمیدانم زندگی چند پاشنه پشت سرم چرخیده؟ نمیدانم در آستانه چند معبد چشم بودا را بستهام و نیلوفرها را به تماشای نیل بردهام؟
تشدید را بزن/بزن بر گلوله هایی که شعر نمی دانند و بی هوا فرو می روند در نیزار/متنم منم تنم/بتنم بر تن این ژنده شعر فرو شده در چشم/بتنم بر متن های سرطان بر چشم تیز فرو شده در خون در بلاد درکه
همیشه جایی در جهان، خالی ست، حفرههایی که زخم به زخم عمیق تر میشوند. کداماشان ژرفترند؟، بازوان خالی از تو یا سفرهی خالی دستهای پدر؟
به شرحی مختصر همیشه تازه آغاز دوستی ام با کلمات است در سطرهای ناتمام عادت دارم نفس بکشم وبپرم زود
من برای تو طور دیگری دلتنگم/دیر نیست از من وقتهایی /که شانههای توانایی داشتم/و میتوانستم/در آن غروبهای خونینتری را تاب بیاورم…
علی باباچاهی، شاعر سرشناس بوشهری در تاریخ ۲۴ تیر ۱۴۰۱ این شعر را سروده است در بیان یک وضعیت اضطرار: فردا شدنی بود و شد/ و من همزمان در چند مکان متواری و/ ربوده شدم و یا/ در یکی از سپیدهدمان تیرباران و یا احتمالات دیگری که در شعر از آن سخن رفته است.
مکرر این همه همهمه را چه مینامی؟ چیست که نام طولانیترین اتفاق، رهاییست تا به بند تو ببندم پا
ببندم به لبخند و چشم تا تو بگشایی دست، اجزای ملتزم به ضرورتت،همه یکجا جمع شدهاند، میبینی؟
به آوای دارکوب در دل شرجی درختانی که مائیم رونده با ریشههای تارومار افتاده برخاسته سنگ شده با قطرههایی از گذشته که میافتند بر سرماندر
در کابوسی که نیستم، زن هنوز زن است، درخت میشوم میان دو ویرگول، ماه را از خود عبور میدهم
«معارضه» سومین مجموعه شعر نگین فرهود است که نشر افراز در بهار ۱۴۰۱ روانه بازار کتاب کرده است. شعری از این مجموعه.
با خیالِ تخت، با تختِ کفش،گذر کردی، بر رنجِ دستبافتِ فرش. اما لَشِ تو هنوز، در تشتِ مسیِ نسوز؛ لب دوز مانده ام چه کنم؟
از ارتفاع فَسیل، سایهٔ خرماچین، نیفتاد روی زمین، نخل: فقیدِ تابستان، نخل: تفتهٔ رشیدِ ریگستان
حالا به دوران ِ پس از تو بر میگردم، به وقاحت، که بر میز ِ بزرگ ِ انتظار نشسته ست، چیزی نوشتهام، بر تکهای کاغذ، مثل آنکه باید باشد، تا فراموشی به سراغت نیاید
نشان چیست این دستها که شمارش از مشتم رفته؟ این ستونها که آویخته اند/گردن ندارند، نشان کیست همسایه که در انفرادی خودش دو فرزند دارد، با یکیش میکوبد، با همان یکیش میگوید؟
یکی از زنانگیام را با لنجهای قاچاق به دبی بردند، یکی از دختریام را به صیغهی زندان بان در شب اعدام. روسپید روزهایام، شبانهی زنانگیام، بدهکار به مادرانگیام
گریزی گویی نیست، از این آبهای کمعمق گلآلود، از این باغچههای محقر محدود، از این کوچههای بن بست، فکرهای دوداندود، این ماهیان حقیر تنگ بلور
گردن چرخاندهای به اضطراب در پس حفره های مجروح، صدا میزنی مرا، ای بابونه اندوه، بگو چگونه بسرایم؟
ملافه از خار است. زن میگوید: «من با اندامهایم چند نفرم.» دوباره به سمت مرد میرود. مرد برای ادامه دادنِ خودش، نفس تازه میکند. خارها را که مرتب میکند، خارها او را مرتب میکنند.
من روزهای خونی و پر التهاب را/من سطلهای سوختهی انقلاب را/بر سنگفرش کهنه بساط کتاب را/ بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.