
قباد آذرآیین: گُنگه
خاله بزرگه اما بالاخره شوهر کرد و راحت شد… آب و رنگی داشت… من چی؟ کی میآید سراغ من؛ لندهور و دیلاق و این صدای خشدار مردانه… از دختر بودن همین مکافاتش نصیبم شده.
خاله بزرگه اما بالاخره شوهر کرد و راحت شد… آب و رنگی داشت… من چی؟ کی میآید سراغ من؛ لندهور و دیلاق و این صدای خشدار مردانه… از دختر بودن همین مکافاتش نصیبم شده.
مینویسم برای این که نمیخواهم جلو بانو لخت لخت باشم. ناراحت میشود. مینویسم: “حمام رفتهام” و لباسهایم را میپوشم و میروم به اتاقم و روی تختخواب دراز میکشم. پزشک دنبالم میآید و میگوید: “از فردا میتوانی روی صندلی چرخدار بنشینی و به تنهایی هر جا خواستی بروی.”
مهاجرت من از ماداگاسکار به زنگبار بیحادثه نبوده ولی برای آرامش خاطر من سودِ بسیار داشته است گرچه هر طور که هست باید غم غربت را تحمل کنم. در جوانی زیاد نمیخوابیدم. علتش را هم خودِ من با مطالعهی کتاب های روانشناسی کشف کرده بودم.
آسایشگاه مثل همهی غروبها ساکت و آرام است. روی صندلی چرخدارم مینشینم و به پشت پنجره میروم. از تماشای هوای گرگ و میشی که در پشت آن سرخی کمرنگی موج میزند لذت میبرم. احساس میکنم سرانجام باز مادر و خواهر را خواهم دید و جست و جوهایم بیسرانجام نمیماند.
سرسختی ِ منصور کوشان در نوشتن را به هیچ روی نمیتوان پُرکاری نامید. به هیچ روی نمیپذیرد زودگذر بودن ِ نوشتن از خود و نوشتن ِ خود را. سودازده است در نوشتن، تا یافتن ِ موسیقی ِ زندگی. در بیدار کردن ِ آنان که نه در خواب که به خُرناسهاند.
منصور کوشان نه تنها یک نویسنده توانا و یک روزنامهنگار تحولآفرین که در وهله اول یک انسان آزاده بود که مانند گوهری در جامعه ادبی ایران میدرخشید. او از کوشندگان سرسخت آزادی بیان در ایران بود.
تبارشناسی فرزندکشی در ایران دو منشا دارد که چون رودهایی جاری همواره روابط فردی و اجتماعی ما را سامان داده اند. منشا نخست مذهب است چونان که قربانی کردن فرزند در ادیان ابراهیمی پاس داشته شده، دوم اسطوره که در شاهنامه و مهمترین شخصیت آن جهان پهلوان رستم تجلی کرده است.
صدای آواز ماهیها را نشنیده بودم. حتا فکر نکرده بودم که وقتی باران میآید ماهیها میرقصند و دهانشان را باز میکنند تا دانههای باران را پیش از آلوده شدن به آب حوض بنوشند.
این خانه عجیب شبیه خانهایست که قبلاً آن را دیدهام. نه! آنجا بودهام من، خودم تابلوهایش را دستمال کشیده و آب گلدان روی میزش را عوض کردهام، آن پردههای حریر آبی را خودم دوخته و کار گذاشتهام. به جای ساعت دیواری هم یک ساعت رومیزی قشنگ داشتم؛ از آنها که تیک تاکشان در نمیآید و روی مخ آدم راه نمیرود.
از زیر سقف هم میدیدم که ماهیها دهانهای بازشان را زیر دانههای باران میگیرند. هیچ برگی در حوض نبود و به راحتی آنها را تماشا میکردم که بانو آمد. شانهها و جلو دامنش خیس شده بود.
استاد گفته بود که با هم برویم چایخانه. میخواست با صحاف حرف بزند. مدتها پیش از اعدامش بود. بانو را هم دیدم. نپرسیدم برای چه کاری آمده بود. میدانستم بنا به درخواست صحاف به چایخانه آمده است.
نور مثل تیغههای چنگال افتاده بود لای جرز چشمهایش و تلاش میکرد راهی برای ورود باز کند. تنها بیرحمی نور نبود که به جانش افتاده بود؛ سوزش مرموزی توی دستش راه گرفته بود و بالا میآمد.
رمان شاهد، شهادت ماست به زمانهای که شاهدش بودهایم و آن را زیستهایم. عصیانی است در برابر خاموشی و فراموشی تحمیلی آنها که میخواهند جز صدای خودشان صدای دیگری شنیده نشود و جز روایت آنان از تاریخ، روایتی برجای نماند.
نشریه ادبی بانگ با اجازه خانواه منصور کوشان، در قالب دوسیهای که به این نویسنده آزادیخواه اختصاص دارد یکی از مهمترین آثار او در تبعید را منتشر میکند: رمان شاهد: دهان خاموش. فصل اول این اثر سترگ را میخوانید:
سبک هادی کیکاووسی در مجموعه «الفبای گورکنها» تلفیق رئال و سوررئال است که به شکلی ظریف و هنرمندانه در هم تنیده شدهاند. داستانها به صورت رئال شروع میشوند و در جای جای داستان تبدیل به سوررئال میشوند و خواننده با این تغییر خود را هماهنگ میکند و داستان را با علاقه ادامه میدهد.
بهروز ناصری با لحن و بیان استادانهای یکی از داستانهای قباد آذرآیین از مجموعه «شب مشوق» را در بانگ نوا اجرا کرده است. میشنوید.
و نیمۀ شبانگاه، سال تحویل میشد. به تقویم نیاز نداریم ما که ساعت تحویل بدانیم. ارغوان میگوید به ما که آخرین تپشهای قلب زمستان کی است. پچپچۀ شبنم با کاهگل بام میگوید که کدام تپش خاک، آغاز بهار است.
رمان “باد ما را با خود برد”، روایت سه مقطع زمانی را با جهتگیریهای سیاسی و تحلیل فرا رویههای فرهنگی پیش روی مخاطب میگذارد، روایتی از منظر زبانشناسی اجتماعی و الگوی تعدی، زاویه دید ایدئولوژیک، نظام باورها، ارزشها و مقولهها که بر پایهی پارامترهای فرهنگی و عقیدتی استوارگشته است.
«تندادگی» نوشته ری را عباسی یک ساگای خانوادگی است که در سالهای دهه اول شکلگیری و تثبیت انقلاب در ایران اتفاق میافتد. داستان عاشقانهای که
«بن بست قهرمانی» به شیوه جریان سیال ذهن بیش از ۵۰ خاطره را در خود جای داده که هر یک به نوعی در هزارتوی جامعه قدم میزند تا آینهای تمام قدی باشد از روزهایی که بیشتر ما ندیدیم و تجربه نکردیم. گذشتهای را پیش روی ما میگذارد تا امروز اگر قرار است به کردار آنها داوری داشته باشیم، با توجه به پیشاتاریخ داوریمان، به قضاوت برویم.
سه شعر نخست کتاب به آلمانی سروده شده و سایر اشعار از فارسی ترجمه شده است. ترجمه شعرها را علی عبداللهی، فرهاد احمدخان، سوزان باغستانی و کورت شارف بر عهده داشتهاند. ترجمهها را سپس ماکس چولک، دانیهلا دانتس و یان واگنر، سه شاعر آلمانیزبان از سوی شاعران آلمانیزبان با نظارت شاعر ویرایش کردهاند.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.