
دو شعر از عسگر آهنین
ماموران امنیتی خیابانها را ناامن کردهاند،آنها به سوی هرکسی که ذهنی روشن دارد شلیک میکنند،گویا چراغ خیابان کافی نیست،ستارههای آسمان را هم نشانه میروند
ماموران امنیتی خیابانها را ناامن کردهاند،آنها به سوی هرکسی که ذهنی روشن دارد شلیک میکنند،گویا چراغ خیابان کافی نیست،ستارههای آسمان را هم نشانه میروند
صدای پای اسبانی که از یک هزاره تاختهاند به هزارهای دیگر/برای آزادیدن زادیدن یا یکبار برای همیشه دیدن/بگو ای گیسو کمندت که در برابر مرگت ایستادهام/بگو ای تاریخترین معبری که با نام تو ریخته خونهای بسیار
بیش از چهل روز از کشته شدن ژینا دختری که نامش اسم رمز انقلاب شد میگذرد و حالا ما ایرانیانی شدهایم بارها سوگوارتر، خشمگینتر و امیدوارتر از آنچه پیش از این مرگ دلخراش و مرگهای پس از آن بودیم.
با چشمههای خشکیده، گلوهای بریده. استوایم از هراس میگذرد، و در هیچکدام از چهار فصلم، چهرهای جوان نمیشود، زیباترین شهرم اما، چشمهای توست که بندر آرزوهاست و موهایت، کشتزارهای گندم، که داس ماه را، بی تاب میکند.
بگذار در میان آوای این آبشاری که صدایش حزن پاییزی را میخواند برایت قصه بگویم، بگذار از تکه تکه خردهریز سنگهای خونین و یا یال سوراخشده از کوهستان را آواز کنم
ناگاه دمید نبر خوابِ دَهاک/بیتاب گشتِ/بیورِ اسب/جن وُ شیطان گریختند./رویید زن/رویید زندگی/رویید آزادی.
اما، تنها نبود نیکا، بسیارانی همآواز بودند، در جشنِ شالسوزان، حدیث، حنانه، غزاله، سارینا و بسیارانی دیگر… من مدام؛ در آنان تکرار میشدم.ـ حدیث گفت: شیدا وُ بیقرار، به گِرد آتشی که برافروخته بودیم رقصان ـ رقصان میسرودیم: زن زندگی آزادی
لعنت به تک تک واژههایت ای فارسی! در آن شبی که کورد را میکشتند و بلوچ را و لر را و تو مشغول صنعتی ادبی بودی تا با شراب و شاهد و شمع واجآرایی کنی، و من با دست خالی فریاد زدم، بی شرف! بی شرف! بی شرف!
بادا به باد!بادا به داد!/بِرَهانمان از شرِّ ملّای مسلّح! بِرَهان!/دادا به داد!/دادا به دادار!/بِتوفان بر رَهزنانِ پاسدار! بِتوفان!/بادا به آب بادا به خاک/بادا حبابِ جهانِ در خواب/به دادِ مردمانِ کُهَنْعهدِ تنها/بگردد جمع دیگر بار/برآید آرزوهاشان به آینده/ به قرنِ تازه آوازی دگر خوانند
آه فقدان ِ اعظم! اسامی ِ مسلسل! کلمهی اول! گلدان من گشوده است بیا! همه ی خاک وطن را بریز تویش بیا هر که را بریز در سوراخی جدا، کابوسی جدا، پیروز شو در کشاله ام
انگار که ریسمانی خیس است این صداهای متصل که میچکد هر بار بر خاکِ تفتیده
نیازی هم به انگار نیست و نه انکار
آنچه که هست دُرُست در برابرِ چشمست.
به یاد بیاور آن رویا که در پیشانی مردگان طلوع خواهد کرد تو را که آمده ای تا گردن صبح بوسه زنی پیش از ذبح ای خون تراویده در تقلای بغض
دوستداران جهل، ای که شما،همه چیزمان را گرفتهاید، در دلهای ما، هنوز، اندکی رحم باقی است، وای به روزگارتان به گاه شکست، اگر آن را نیز گرفته باشید از ما
ایران امروز به چه زبانی گریه میکند؟ عربی؟ فارسی؟ ترکی؟ کُردی یا بلوچی؟ اؤز قانینی هانسی آسفالتدان توپلاییر؟ کوردوستاندان؟ خوزستاندان؟ بلوچستاندان؟ ئەمرۆ چۆتە بن کام ئاڵا؟ ژن؟ ژیان؟ نان؟ ئازادی؟
شعری از شوکا حسینی در رثای مهسا (ژینا) امینی و خیزش بزرگ شهریور ۱۴۰۱ در ایران با شعار زن، زندگی، آزادی: تو مادر پسران این کوهستانی/حنجرهات خواهر تمام صداهاست/هر روز آواز بخوان
شعری از زهرا پورعزیزی درباره مهسا (ژینا) امینی و خیزش بزرگ شهریور ۱۴۰۱ در ایران با شعار زن، زندگی، آزادی
شعری تازه از اکبر ذوالقرنین، شاعر و ترانه سرای مقیم سوئد
چمدانم را بستهام/به سفری که دیر یا زود فرا خواهد رسید/هجرتی چون کاشتهشدن/و چون بردمیدن/در هیئت گیاهی
در آخرین دقایق گنجشک دیوی که از محاصرهی بدنامی خسته بود به آسمان گفت لبخند را همیشه در افتادن پرندگان از درخت میدیدم
نمیدانم زندگی چند پاشنه پشت سرم چرخیده؟ نمیدانم در آستانه چند معبد چشم بودا را بستهام و نیلوفرها را به تماشای نیل بردهام؟
تشدید را بزن/بزن بر گلوله هایی که شعر نمی دانند و بی هوا فرو می روند در نیزار/متنم منم تنم/بتنم بر تن این ژنده شعر فرو شده در چشم/بتنم بر متن های سرطان بر چشم تیز فرو شده در خون در بلاد درکه
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.