
حسین آتشپرور: سنگ و آب
هشت نُه نفری با هم بازی میکردیم. راه افتادیم به سمت رودخانه. از دور چشممان به سنگابها افتاد. آنهایی که از من قویتر بودند دویدند و سنگابها را گرفتند.
هشت نُه نفری با هم بازی میکردیم. راه افتادیم به سمت رودخانه. از دور چشممان به سنگابها افتاد. آنهایی که از من قویتر بودند دویدند و سنگابها را گرفتند.
نهنگی سر از آب بر آورده و دریا را به موج انداخته است. نویسندهی کرهای هان کانگ جبههی جدیدی را در ادبیات جهان گشوده است. او ادبیات را قلمرو پرداختن به درد و رنج انسانها ساخته است.
ما را به گردنت بسته بودند، تو از حلقِ کشیدهٔ طناب، از فهمِ بریدهٔ نای بر مهرهها، عمیقتر میشدی و ما سنگتر…
عاقله مرد، هنوز داشت فریدون فروغی میخواند. آوازش را قطع کرد و گفت: «تموم شد دختر جون. جوری بخیه زدم که جاش نمونه. نگران نباش بخیههای من حرف نداره.» و یک نفر را صدا زد تا تخت مرا از اتاق عمل سرپایی به تالار اورژانس هل بدهد.
منتقد در این جستار ادبی، رمان بالاپوشی از قطار نوشته مهدیه کوهیکار را بر اساس نظریه هلن سیسکو درباره نوشتار زنانه و ویژگیهایش بررسی کرده.
لابد وقت شام تلویزیون روشن و کودکانِ ناقابلِ خاورمیانه، مثل خرمای فشرده زیر بمب یا هیچ. لقمه را تف میکنی؟، نه، ننویس کفِ دستت، از هلند بگو از بستههای بزرگِ گلِ رُز به روزِ عشق
میدانم هوای رو به سردی پاییز را دوست دارید یا خوشخنکِ بهار را! و اینکه ترجیح میدهید داستان ما نزدیک کدام آبگیر یا رودخانه اتفاق بیفتد و یا اصلاً با شنیدن “چند تا قوطی کنسرو ماهی بازشده” دهانتان آب بیفتد و هوس یکی از آنها را بکنید و بعدش هم معطلش نکنید و این داستان را زمین بگذارید و بروید ترتیب یکی از آنها را بدهید.
تو چهار پنج سالهای و جایی ایستادهای که تنگ است و روشن نیست. میبینی اما خوب نمیبینی. پلکهای چروکیدهی حالایت را بیشتر از پیش بههم میفشاری. نباید عکسی از بچگیات که بیهوا به خیالت آمده، بترسد و برمد! نه، اینبار دیگر نمیخواهی بترسی و برَمی تا از یاد ببری.
برای اَن ماری تونگ هرمِلین، زیباییشناسی پراکنده کرای تبعید اوگرشیچ، دعوتی است برای روایت و روشن کردن تاریخچه خانوادگی خود. در پرتو مادربزرگی که میگریزد، جابجا میشود و ناپدید میگردد، مجموعهای از داستانهای بزرگ نمایان میشود؛ داستانهایی درباره نژادپرستی، اشتیاق و عشق.
در سالگرد قیام ژینا، با صدا و اجرای شاعر: آرزویم آمدن آن لغتی بود که در میان دست و پای مردان مسلح، تا خناق، تا خفگی با گازها، سکوتها، سرابها، تیرباران شده بود پیش از جمع شدنش در قاب یک روز، و ما را دیگر آیا، امید آمدنی هست؟
روزی که دختری/ گردآفریدی شجاع روسریاش را بر سر چوبی دار زد و بر بلندایی ایستاد، شروع یک جنبش نبود. یکی از تجلیهای آن بود. برآمدن «آزادی نه گفتن» به ستم دوگانه بر زنان ایران: زن، زندگی، آزادی= آزادی ادبیات ناب، نه مردسالار و نه زن سالار
فکر میکردی رنج، جذابیتِ پنهانِ بورژوازی است، اما یک مجموعه آدم که همزمان رنج میبرند انگار چیزی گسیخته است، یک مجموعه آدم همزمان که روی ماکتِ گردِ زمین ولو میشوند دنبال وطن پلاستیکیشان، چال میشوند.
در طول زندگی مشترکمان کشمکشهای زیادی داشتیم، پنج سال تمام، تا این آخریناش که بر سر پنیر دلمه —کاتج چیز— پیش آمد. پنیر فاسد شده
چهار مرد با کمی فاصله از چهار سوی صحنه وارد میشوند. هر چهار نفر تقریباٌ مسن هستند. موها فلفل نمکی و قیافهها خسته است. دستها به پشت کمی در اطراف قدم میزنند. بعد هرکدام گوشهای را میگیرند و مینشینند.
زنها جلو بنگاه جمع شدهاند. اکثرشان را نمیشناسم. روزبهروز بیشتر میشوند. بعضی از قدیمیها دیگر نمیآیند. عوضش بیشتر تازهکارها میآیند. چند تایی جوانسال هم میبینم.
بازیگرها روی صحنه در هم میلولند؛ هر کدام برای خود راه میرود؛ انگار در یک کوچهی شلوغ؛ کسی با کسی نیست؛ بعضی ترانهای را که پخش میشود زمزمه میکنند، بعضی فقط راه میروند.
در این جستار این موضوعات بررسی میشود: تنوع فرمها و گفتمانهای فراداستانی و نسبت آنها با مفهوم منطقی زبانهای رسمی و فرازبان؛ شیوهای که فراداستان در ادبیات دگرگونی ایجاد میکند؛ و فلسفههای متنوع فراداستانی که در آثار بورخس، کالوینو و اکو بازتاب مییابند.
جهان موازیْ جهانی محدود و فاقد ساختار اجتماعی است. فقط جنبههایی از زندگی را پوشش میدهد و به آن خاطر از هر گونه شکوهی تهی است. برای زیست موقت، زیست گهگاهی است. غایتی سیاسی اجتماعی نیز در طراحی آن در کار نیست.
در هر دو رمانِ کافه رنسانس، نوشتهی ساسان قهرمان و اتفاق آنطور که نوشته میشود میافتد، نوشتهی ایرج رحمانی کافهای هست که پاتوق آفرینندهی یک رمان است. مشتریانِ دو کافهی کافه رنسانس و اتفاق آنطور که نوشته میشود میافتد، ماجراهایی یکسان را نمیزیند. خاکی که این دو کافه بر آن روییدهاند اما از یک زمین اند. واژهها بسیار اند: کافه، خاک، زمین، تخیل، اتفاق.
مادر جوراب ابریشمی سیاه را روی میز میگذارد. جوراب ابریشمی ساقهایی کلفت و پانما دارد. آنها شیشهای سیاهند. جوراب ابریشمی پاشنههایی ضخیم و گرد و پنجههایی ضخیم و نوکتیز دارد. آنها سنگی سیاهند.
داستان بلندی از یکی از مهمترین نویسندگان علمی -تخیلی جهان. یک داستان در سه داستان با ترجمهای ماهرانه و روان که بیانگر این معناست: هیچچیز گذشته را پاک نمیکند. توبه وجود دارد. کفاره وجود دارد. بخشش نیز وجود دارد. فقط همین، اما همین نیز کافی است.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.