
در گسترهی زبان، از معنا و مصداق، از ساختار و دستور زبانی جهانروا سخن میگوییم. در چارچوب یک زبان، کاربرانْ کلمات را به معنای معینی بکار میبرند و انتظار دارند دیگران نیز آنرا به همان معنا بفهمند. دستور زبانی نیز رعایت میکنند که میپندارند قاعدهی کلی و خودبخودی کاربرد زبان است. برای همین، میتوان همچون والتر بنیامین از زبانی ناب سخن گفت که همهی زبانهای جهان رو بسوی آن دارند[۱] و بمانند نوآم چامسکی از دستور زبانی یاد کرد که جهانی است[۲]. زبان ناب آن زبانی است که زبانها در تلاقی و همراهی با یکدیگر جنبههای گوناگون پدیدههای مورد ارجاع کلمه را پوشش میدهند. دستور زبان جهانی نیز آن اصول کاربردی، همچون رابطه فاعل و فعل یا صفت و موصوف با یکدیگر است که بر همهی زبانها حاکم است و آنچیزی است که انسان در کودکی در فرایندی خودبخودی در گفت خویش درونی میسازد.
این ولی فقط درکی ساده از زبان را میرساند. زبان و کاربرد آن بسی پیچیدهتر از آن است که بتوان معنای معینی به واحدهای آن و ساختار دستور (زبانی) مشخصی به کلیت آن نسبت داد. حتی آنچیزی که پس از بحثهای ویتگنشتاین به کاربرد واحدهای زبان، کلمه و جمله، مشهور گشته مشکلی را حل نمیکند. شکل یا گونهی کاربرد کلمه و جمله نیز از قاعده مشخصی پیروی نمیکند. من در این نوشته میخواهم از راه بازبینی معنا و کاربرد یک نشانهی سجاوندی، نقطه ویرگول (؛)، نشان دهم که زبان در فراهم آوردن میدانی برای بازیگوشی کارکرد خود را بسان سپهر بیان و ارتباط بین انسانها بدست میآورد.
قصد من آن است که توجه را به این نکته جلب کنم که زبان ابزار ارتباط و رسانش پیام نیست، سپهر آن است. انسانها در گسترهی زبان خود را بیان میکنند و به بیان یکدیگر واکنش نشان میدهند. زبان نه معنا را مشخص میسازد و نه در اصل برای انتقال پیامی از سوی کسی برای کسی دیگر است. ساختار دستوری و معنای کلمات بکار رفته در آن از دل بیان و واکنش به بیان پیشینیان جوشیده است اما هیچ انقیاد محضی را رقم نمیزند. هر گوینده و نویسندهای از امکان آن برخوردار است که به چارچوب تعین یافتهی زبانی وفادار بماند یا در آن دست ببرد و ساختار دستوری یا معنایی آنرا به شکل دلخواه خود بکار گیرد. مانع اصلی در آزادی مطلق فقط فهمیده نشدن نیست، زیرا که بسا اوقات افراد خود و درک خویش از جهان را برای فهمیده شدن بیان نمیکنند بلکه برای «ثبت بر جریده عالم» بیان میکنند. مانع اصلی ناتوانی در تخیل و آفرینش ساختار دستوری و معنایی جدید دلخواه خود است. در یک کلام، زبان میدان بروز/ابراز احساس و درک از جهان است، احساس و درکی که در بازیگوشی نمود پیدا میکند.
ویژگیهای نقطهویرگول (؛)
نقطهویرگول (؛) یک نشانهی سجاوندی است. همانند ویرگول و نقطه، ولی با بسامد کاربردی البته کمتری. نسبت به دیگر نشانههای سجاوندی با تأخیر نیز وارد صحنهی نوشتار شده است. کاربرد آغازین نشانههای سجاوندی به قرن دوم میلادی و امپراطوری رم باز میگردد، هر چند مدتها طول کشید تا کاربرد آنها به شکل کنونی نقطه و ویرگول وجهی عمومی پیدا کند. اما نقطهویرگول پدیدهای آشکارا متأخر است. تاریخ و محل اولین کاربرد نقطهویرگول را کارشناسان بطور دقیق مشخص ساختهاند: سال ۱۴۹۶ و شهر ونیز. سیسیلیا واتسون که کتابی پژوهشی دربارهی آن نوشته است مینویسد که اوج کاربرد نیز در دهههای آخرین قرن نوزدهم و آغازین قرن بیستم بود، زمانی که بسیاری دلبستهی آن بودند که دقیق و مرتب بنویسند و گزارشی علمی و واقعبینانه از جهان ارائه دهند.[۳]
نقطهویرگول نشانهای بینابینی است، بین نقطه و ویرگول. مکثی طولانی است ولی نه در حد توقفی که نقطه مشخص میکند. درنگی در درنگ است. حالت بینابینی به آن وجهی نا مشخص و مبهم میبخشد. معلوم نیست آنرا باید کجا بین کوتاه و بلند یک توقف، مکث و یک درنگ کوتاه جای داد. با اینهمه، در دستورالعملهای تدوین شده برای آیین سخنوری و نگارش (دستور زبان) شکل یا شیوهی کاربرد آن بگونهای دقیق معرفی شده است. دو جای اصلی کاربرد آن یکی ربط چند جمله یا عبارت کم و بیش مستقل بیکدیگر و دیگری فهرست اجزای گوناگون وابسته به یک حکم کلی است. در مورد اول هم میتواند یک جمله دیگر را تکمیل کند و هم در تداوم آن نکتهای جدید را مطرح کند. به این دو شکل: «سر ساعت هشت شام را خوردم؛ هر چند چیزی که خوردم بیشتر به صبحانه شباهت داشت تا شام.» «او به سینما رفت؛ در رستورانی شام خورد؛ کمی راه رفت؛ و سپس ناگهان تصمیم گرفت برای میگساری برود پیش سیمین.» در مورد دوم، شکلها میتوانند گوناگون باشند ولی قاعده یکی است: فهرست کردن اجزا یا نمودهای یک حکم: «آثار مهم داستایفسکی بدون هیچ ترتیب معینی عبارتند از برادران کارامازوف؛ ابله؛ یادداشتهای زیرزمینی؛ جنایت و مکافات.»[۴]
بدون تردید کاربرد نقطهویرگول بر مبنای دستورالعملهای «کتابی» انجام نمیگیرد. درست بهمانگونه که کلمات را کسی بر مبنای تعریف فرهنگنامهای (دیکشنری) آنها بکار نمیبرد. معنای کلمات و شکل کاربرد آنها را انسانها در فرایند رشد و گفتگو با یکدیگر فرا میگیرند. خود انگیخته نیز در گفتگو کلمات را بکار میگیرند و آنگاه که میبینند دیگران به شگفتی یا به پرسش به گفتههایشان واکنش نشان میدهند، در صورت نیاز، در صدد توضیح و ویراستاری گفتهی خود بر میآیند. میتوان پنداشت که فرهنگنامهها و دفترچههای راهنمایی دستور زبان بکار تدقیق معنا و کاربرد میخورند و بگاه تردید میتوان به آنها مراجعه کرد. شاعران و نویسندگان شاید این کار را انجام دهند. آنها گاه همچون فلوبر برای نوشتن هر کلمه و جمله به معنا و حتی طنین آنها نزد مخاطب توجه میکنند و به گفتهی امروزیها دربارهی آن پژوهش انجام میدهند.[۵] ولی مردم عادی در گفتگوهایشان و یادداشتهای که مینویسند کمتر گاهی به معنای دقیق یا وجههای گوناگون واحدهای گفتههای خویش توجه نشان میدهند.
در مورد نشانههای سجاوندی، میتوان گفت که حتی نویسندگان و شاعران چندان توجهی به شکل تدقیق یافته و ثبت شدهی کاربرد آنها ندارند. بیشتر البته شاید به آن خاطر که قاعدهی کاربرد آنها قطعیت نقطه بسان تعین یافتهترین نشانهی سجاوندی ندارد. در میان نشانههای سجاوندی، نقطه وضعیت متفاوتی نسبت به بقیه دارد. تعریف و کل کاربرد آن بسیار مشخص است. همه میدانند که یک عبارت با نهادن نقطه در پایان آن جمله میشود. همه نیز در جهان معاصر میدانند که در پایان یک جمله برای مشخص شدن وضعیت آن باید نقطه بگذارند. با اینهمه هیچ قاعدهی معینی در این باره وجود ندارد. برخی از هر چیزی حتی از یک یا چند کلمه بدون فعل با گذاشتن نقطه جمله میسازند («فریادهای عاصیِ آذرخش»[۶]. «جنگ خونین انار و دندان.[۷]») و برخی دیگر با یک فعل («تشنهام.»[۸] و «چرخید.[۹]»).
کاربرد نقطهویرگول
کاربرد نقطهویرگول از تنوع/گونهگونی زیادی برخوردار است. هر کسی، هر نویسندهای آنرا بگونهای بکار میبرد. برخی بوفور و برخی بندرت. برخی برای پروراندن پیوند و برخی برای ایجاد فاصله. نویسندگانی نیز اصلاً آنرا بکار نمیگیرد، انگار که نمیدانند وجود دارد و میتوان از آن در موردهای معینی بهره جست. ویرجینیا ولف در خانم دالوی، کتابی با حجمی کمی بیش از دویست صفحه، آنرا بیش از هزار بار بکار برده است.[۱۰] ویرجینیا ولف همانگونه که میدانیم بخش مهمی از داستان خویش را از افق ذهنی قهرمانان آن باز میگوید. ذهن بگاه خیال، اندیشه و بازاندیشی خط مشخصی را دنبال نمیکند. در موضوعی و پدیدهای غور میکند؛ آنرا پیمیگیرد؛ جنبههایی از آنرا باز میشکافد؛ یا ناگهان رها میکند و بسراغ موضوع دیگری میرود. در این چارچوب نقطهویرگول کارکرد پیدا میکند. بطور نمونه، اینجا دوست قدیمیِ خانم دالاوی (کلاریسا) پیتر را داریم که نامهای را از کلاریسا مبتنی بر دعوتش به مهمانی دریافت کرده و اکنون به نامه و دیدارش با کلاریسا میاندیشد.
حتما کلاریسا به محض رفتن او نشسته بود و نامه را نوشته بود تا آنرا ساعت شش به او برساند؛ به آن تمبر زده بود و کسی را به پست خانه فرستاده بود. همانطور که همه میگفتند اخلاقش اینطور بود. از دیدن پیتر ناراحت شده بود. احساساتی شده بود؛ پس از اینکه دستش را بوسیده بود پشیمان شده بود، حتی به او غبطه خورده بود. شاید چیزی را که او گفته بود به خاطر آورده بود (چون آنرا در چهرهاش خوانده بود)، شاید این که اگر زنش میشد چطور به اتفاق دنیا را عوض میکردند؛ در حالی که واقعیت این بود؛ میانسالی بود؛ تبدیل شدن به آدمهای متوسط؛ بعد با آن سرزندگی رام نشدنی خودش را وادار میکرد به همهی اینها فکر نکند، زیرا در وجودش نیروی زندگی چنان بود که در سرسختی، تاب آوردن و پیروزی بر مشکلات مانند نداشت. (صص ۱۹۶-۱۹۵)[۱۱]
نقطهویرگولهای ویرجینیا ولف بی تابی را میرسانند. شتابزدگی را، در افزدون چیزی به چیزی دیگر پیش از آنکه این چیز دیگر موضوعیت خود را از دست بدهد. همزمان معلوم نیست برای چه، آنجا، به جای نقطه یا ویرگول، در جای خود هستند. نشان عدم تعین مأموریت نامشخصی را بر خود دارند. انگار بازیای با کار نگارش در میان است. نقطهویرگولها انگار نیزههایی هستند پرتاب شده به متن تا آنرا از هم بشکافند و زخمهایی از بی قراری ایجاد کنند.
در مقایسه با ویرجینیا ولف و کتاب خانم دالاوی میتوان به کتاب اولیسس جیمز جوی اشاره کرد. کتابی با حجمی بیش از دوبرابر کتاب ویرجینیا ولف. این کتاب نیز دارای بخشی است که بر مبنای جریان سیال ذهن نوشته شده است. ولی در این کتاب فقط تعداد سی و دو مورد نقطهویرگول داریم.[۱۲] در همین زمینه جالب است بدانیم که بنا به بازبینی شاعرفیلسوف آمریکایی آن کارسون، شاعر مشهور آمریکایی امیلی دیکنسون بهنگام مرگ حدود هزار و هشتصد قطعه شعر از خود بجای گذاشت، بدون هیچ نشانهی سجاوندی بجز خط فاصله.[۱۳]
نمونهی ایرانی خانم دالاوی ویرجینیا ولف را در کتاب غربزدگی جلال آلاحمد داریم.[۱۴] در کتاب، نقطهویرگول نزدیک به دویست بار تکرار میشود. غربزدگی رمان نیست، بیشتر به قصد نظریهپردازی نوشته شده است، در سپهر سیاست با نگاهی به تاریخ معاصر ایران. آلاحمد ولی نه نظریهپرداز است و نه رهبر سیاسی. او کتاب را تا حد زیادی همچون نویسندهای خشمگین از وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه نوشته است و هر گاه که لازم میبیند به گمانهزنی در مورد پدیدههای سیاسی و اجتماعی روی میآورد. میتوان اندیشید که نقطهویرگول در کنار دیگر نشانههای سجاوندی به او اجازه میدهد که یک نکته را به نکتهای دیگر، استدلالی را به استدلالی دیگر پیوند زند بدون آنکه گاه بنیادی نظری برای آنها پی افکنده باشد. نمونهاش را اینجا داریم:
برای شروع به هر کاری در این مملکت، اول باید عشایر را اسکان داد؛ و البته نه از راهی که تا کنون میکردهایم. هرگز! نه از راه زور و تختهقاپو؛ بلکه از راهی دقیق و منطقی و حساب کرده. با تعیین آب و زمین قابل کِشت برای هر سر، و تهیه وسایل جدید کشاورزی برای هر دسته و قبیله، به اعتبار خریدن احشام زاید آنها، و واداشتن خود افراد هر قبیله، به شرکت در ساختمان خانههای آتی خود و تأسیس مراکز بهداری و فرهنگی و تعمیرات فنی، برای هر ده تازه تأسیس یافته…
به هر صورت تا تیرک چادرهای ایلاتی به پی خانههای روستایی بدل نشود و مرد و زن ایلی، با کشاورزی آشنایی پیدا نکنند و تا بچههای ایلِ زیر طاق مدارس به درس ننشینند؛ هر قدم اصلاحی در این مملکت یا دروغی است عوام فریب، یا ادعایی است کودکانه؛ و آنوقت در چنین وضعی سیاست حکومتهای ما در بارهی ایلات، عبارت است از این که ایشان را به حال خود رها کنیم، تا در فقر و بیماری مزمن خود بپوسند و در مقابل خشکسالیها مدام بلرزند تا در ایشان رمقی باقی نماند و در نتیجه اثری از وجودشان!
همانگونه که میبینیم آلاحمد مجموعهای از نشانههای سجاوندی از ویرگول گرفته تا علامت (!) و چند نقطه در کنار نقطهویرگول بکار میبرد. او نمیخواهد سر رشتهی بحثی را که در مورد اسکان عشایر آغاز کرده از دست بدهد. نقطهویرگول و ویرگول به او اجازه میدهند در گسترهی یک جمله، فارغ از دغدغهی گسست، نکات متفاوتی را طرح کند. ویرگول را نیز بکار میبرد تا به چند و نه یک موضوع برای دفاع از باور خویش اشاره کند. علامت تعجب و چند نقطه را نیز برای برانگیختن احساس خواننده بکار میگیرد.
آل احمد مشهور به نثری تلگرافی، صریح، خشن و حادثهآفرین است.[۱۵] در نوشتههایش میخواهد هر چه سریعتر و شفافتر پیام خود را برساند. ستیزهجویانه نیز مینویسد. مینویسد تا دیدگاه یا وضعیتی را به چالش بخواند. در این راستا، آثارش گویی نوشته شدهاند تا بازیای را در جامعه پیش برند؛ رخدادی باشند، تا تحولی را در جامعه یا ذهن مخاطب خویش دامن زنند. میتوان گمان برد که نقطهویرگول در کنار دیگر نشانههای سجاوندی به او اجازه میدهند تا، بدون آنکه مجبور شود مدام پیام خود را تکهپاره سازد، تلگرافی و چکشی منظور خود را بیان کند. نقطهویرگول بسان درنگ در درنگ امکان آنرا برای او فراهم میآورد که توقفی بدون تن در دادن به گسست را در نوشتار خویش فراهم آورد. آلاحمد نمیخواهد نکتههای مورد نظرش را جدا از یکدیگر با استدلالهای مجزا مطرح کند هر چند که میداند نکاتی متفاوتی را برای طرح دارد. او میخواهد پی در پی، تند و تند، آن نکات را، جدا از یکدیگر ولی تا حد ممکن گره خورده بیکدیگر، طرح کند. نقطهویرگول ابزار مناسبی برای آن هدف در اختیار او قرار میدهد.
برای فهم اهمیت رویکرد آلاحمد میتوان غربزدگی را با چند اثر شاخص ادبیات فارسی مقایسه کرد. برای اینکار من به سه اثر مهم از سه دوران نگاه کردهام. یکم، بوف کور صادق هدایت؛ نه به صورت کتاب منتشر شده که نمیتوان هیچ اعتمادی به آن داشت، بلکه بصورت دستنویس بجای مانده از خود صادق هدایت، یعنی آنچه که صادق هدایت خود در هند به سال ۱۳۱۵ بصورت پلیکپی در آورد.[۱۶] دوم، سوشون سیمین دانشور رمان شاخص ادبیات فارسی، کاری منظم و مرتب، با سال انتشار ۱۳۴۸؛ از نویسندهای که خود استاد دانشگاه در ادبیات فارسی بود.[۱۷] سوم، چراغها را من خاموش میکنم نوشتهی زویا پیرزاد، اثری خوشپرداخت و فاخر ولی همزمان مورد توجه همگانی خوانندگان ایرانی؛ منتشر شده در سال ۱۳۸۰.[۱۸] در هیچکدام از این سه اثر، تا جایی که من دقت بخرج دادم نشانی از نقطهویرگول بچشم نمیخورد. در اثر داستانی خود، مدیر مدرسه، آلاحمد از نقطهویرگول بهره میجوید[۱۹] ولی در حد و اندازهی کمتری نسبت به غربزدگی. بطور کلی به نظر نمیرسد ـ البته با توجه چند اثری که اینجا بررسی شد – نویسندگان ایرانی به استثنای آلاحمد تمایلی به استفاده از نقطهویرگول در آثار خود داشتهاند. علت شاید نا آشنایی تاریخی با کارکرد نطقهویرگول در نوشتار باشد، هر چند این نکته را میتوان درباره دیگر نشانههای سجاوندی هم ابراز داشت چون آنها نیز در دوران جدید به شیوهی نگارش فارسی افزوده شدهاند.

چگونگی کاربرد نشانهها، کلمهها
روشن است که یک متن مدرن را میتوان بدون کمترین یا کوچکترین استفادهای از نقطهویرگول نوشت. منظور و معنا را امروز نمیتوان بدون استفاده از دیگر نشانههای سجاوندی، بویژه نقطه و تا حدی ویرگول رساند. ولی بنظر میرسد استفاده از نقطهویرگول امری دلبخواهی است. تردیدی نیست آنرا به هر گونه نمیتوان بکار برد. از آن درک معینی در جهان وجود دارد. ولی هیچ مشخص نیست دارای چه تفاوت معینی با ویرگول و نقطه است و چه جایی را در گسترهی بین آن دو اشغال میکند. از اینرو قاعده یا دستورالعمل معینی برای کاربرد آن وجود ندارد و یک نویسنده میتواند یکسره آنرا نادیده انگارد و نویسندهی دیگری در یک اثر معین پی در پی آنرا بکار برد.
میتوان پنداشت که ویرجینیا ولف و جلال آلاحمد در پسزمینهی آنچه که مینویسند و بدنبال طرح آن هستند شیفتهی کاربرد نقطهویرگول هستند. آنها در هیجان نوشتن، هیجان کشف (شگردی یا موضوعی) و هیجان طرح هر چه سریعتر درک یا نظریهی به بهرهجویی از ابهام در درنگ روی میآورند. ولی آیا میتوان همین نکته را به گونهای وارونه درباره نویسندگانی گفت که نقطهویرگول را یا بکار نمیبرند یا در حدی محدود بکار میبرند؟ آیا میتوان گفت که آنها بدون شور و هیجان مینویسند؟ بنظر نمیرسد بتوان چنین چیزی را دستکم دربارهی جیمز جویس و اولیسس یا هدایت و بوف کور ابراز کرد. هر دو آنها اثر خویش را بمثابهی کاری سترگ، نو آورانه و هنجار شکن میدیدند. هر دو میدانستند که اثری در دست کار دارند و میخواهند منتشر سازند که زمانه آنرا بر نمیتابد.
توضیحی که بر جای میماند ذوق و سلیقه و بازیگوشی در انتخاب سبک نگارش است. نویسندهی اثر داستانی اثر خویش را از هیچ میآفریند. او دستِ بازی برای شکل دادن به اثر خود دارد. تا حد زیادی آلاحمد نیز غربزدگی خود را آنگونه نوشته است. نویسنده، به میل، کلمات، شکل جملهبندی و نشانههای سجاوندی را انتخاب میکند. نویسندهای همچون همینگوی جملهها را از پیرایههایی همچون صفت میزداید تا سرراست کنشها و حالتها را گزارش دهد. نویسندهی دیگری همچون ابوتراب خسروی میکوشد وضعیت اجتماعی یک دروان تاریخی را در کلمات و شکل نگارش انتخابی خود بازتاب دهد. در مورد نشانههای سجاوندی نیز میتوان ذوق و سلیقهی نویسنده را عامل شکل رویکرد او دانست. نویسندهای همچون ویرجینیا ولف تمایل زیادی به استفاده از نقطهویرگول دارد در حالیکه این تمایل نزد زویا پیرزاد وجود ندارد و نزد جویس در حد محدودی وجود دارد.
حکم کلی آن است که معیاری معین و عینی و در نتیجه جهانشمول برای بکار بردن نقطهویرگول وجود ندارد. نوشتههای دستوری دربارهی نگارش از قواعدی مشخص و دقیق نام میبرند ولی در عمل، نزد نویسندگان، کمتر نشانی از رویهای یگانه یافت میشود. میتوان یک کتاب خوشپرداخت را بدون آن نوشت همزمان که میتوان کتابی نوشت و دویست یا هزار بار آن را بکار گرفت. مکث، توقف، درنگ و درنگ در درنگ به فهم نوشته یاری میرسانند ولی میتوان نوشتهای یکسره قابل فهم را بدون بکارگیری موردی از آن نوشت. خوانندگان نیز در این پسزمینه آثار نویسندگان گوناگون را میخوانند. کمتر خوانندهای به وفور یا فقدان نقطهویرگول واکنش نشان میدهد و بسیاری از خوانندگان ضربآهنگ خوانش خود را با آن تنظیم نمیکنند و بدون تاثیرگیری از آن نوشته را میخوانند.
این را کم و بیش میتوان دربارهی کلیت کاربرد زبان گفت. در گفتگوهای روزمره هر کسی کلمات را بگونهای ویژهی خود، درست یا نادرست از دیدگاه فرهنگنامهای ادا میکند، جملهبندیهای ویژهی خود را دارد و به ضربآهنگ ویژهی خود سخن میگوید. برخی افراد، به علاقه یا به گرایش، کلماتی را از زبانها و گویشهای دیگر وام میستانند و زبان فاخر را با زبان عامیانه در هم میآمیزند. کسانی هم میکوشند یا تمایل به آن دارند که بدون رعایت قاعدهی مرسوم زبانی سخن بگویند. مارسل پروست در کتاب در جستجوی زمان از دست رفته از فرانسواز خدمتکار خانوادهشان مینویسد که نسبت به آنها دیگر گونه سخن میگفت. فرانسواز بگونهای عامیانه برخی کلمات را اشتباهی تلفظ کرده و برخی فعلها را نادرست صرف میکند. توضیح پروست آن است که فرانسواز گذشته و آیندهی زبان فرانسوی را به زبان میآورد و اضافه میکند که زبان فرنسوی خود چیزی نیست جز مجموعهای از تلفظ نادرست کلمات دیگر زبانها.[۲۰]
برای سخن گفتن و نوشتن، قاعده/دستورالعمل کم نیست. تلفظها، معناها، چگونگی صرف افعال و کاربرد نشانههای سجاوندی، همه، در فرهنگنامهها و کتابهای دستور مشخص شدهاند. نهادهایی همانند مدرسه و دانشگاه نیز رسالت مراقبت از موضوعیت آنها را بعهده دارند. برخی میکوشند آنها را دقیق رعایت کنند. برخی دیگر غوطهور در گفتگو و کار نوشتن، در شیفتگی به سخن و نوشتار، آنگونه که خود عادت دارند سخن میگویند و مینویسند – متمایز از دیگران و اشتباه از دیدگاه کسانی که وفاداری به سنت را در زبان ارج مینهند.
در سپهر ادبیات نیز هر نویسندهای بگونهای ویژهی خود مینویسد. یکی کلماتی مهجور بکار میبرد و میکوشد آنها را در وفاداری به معنای فرهنگنامهایشان در نوشته جای دهد. او یا کسی دیگر ممکن است جملهها را پیچیده بنویسد و عبارتهای گوناگون در آن بگنجاند. نویسندهای چه بسا از کمترین میزان نشانههای سجاوندی بهره جوید. نویسندگانی نیز وجود دارند که شیفتهی زبانی عامیانه هستند و هیچ ابایی از آن ندارد که کلماتی را بکار برند که از دید کسانی اشتباه بشمار آیند. نویسندگانی نیز داریم که جمله را کوتاه و ساده مینویسند.
ویلیام فاکنر پیچیده مینویسد. در نوشتههای او، کلمات فاخر و عامیانه، درست و غلط ادا شده بیکدیگر پیوند خورده جملههای مشخصی را رقم میزنند ولی معنای روشنی را نمیآفرینند. او میخواهد فروپاشی و پابرجایی جهانِ شدن را در انسداد و گشایش معنا در زبان بنمایش بگذارد. در مقایسه، نزد بالزاک کلمه و عبارت بیش از آنکه ریشه در گفت و شنود انسانها داشته باشند واقعیت مادی جهان را بازتاب میدهند. آنها دقیق و جزء به جزء جهان را بازنمایی میکنند. زبان نزد بالزاک زبان جهان است، بازگوی ساختار و ریخت جهان.
هیچ معلوم نیز نیست که شنونده یا خواننده چگونه گوینده و نویسنده را میفهمد. آیا شنونده تمامی اجزاء سخن گوینده را میفهمد تا پی برد که او چه میگوید یا در پسزمینهی یک وضعیت از پیش مشخص شده جزئیاتی را میفهمد و در آن چارچوب کل منظور گوینده را حدس میزند؟ بهمان صورت، آیا خواننده همه کلمات، همه نشانههای سجاوندی، یک نوشته را معنا میکند تا متن را بفهمد یا چیزهایی را از آن را فهمیده درکی کلی از آن برای خود میآفریند؟ رمانی را در دست میگیریم و میخوانیم. آیا آنگونه نیست که بعد از چند صفحه با تمرکز بر آنچه که در نوشته جالب مییابیم و در انتظار فرجام رخدادها و سرنوشتها آنرا میخوانیم. واقعا چه کسی خانم دالاوی یا چراغها را من خاموش میکنم با توجه به تشخص یکایک کلمات، روش صرف افعال و چگونگی کاربرد نشانههای سجاوندی میخواند؟ آیا آنگونه نیست که توجه به چنین ابعادی از یک اثر فقط آنهنگام رخ میدهد که بخواهیم نوشتهای را بگونهای فنی برای ارزیابی شیوهی نگارش آن «بخوانیم» یا آنهنگام که هیجان خواندن فروکش کرده و خواننده دیگر در آستانه وداع با کتاب است؟
نوشتن
با یکدیگر گفتگو نمیکنیم تا سخنان یکدیگر را بفهمیم. کتاب نمیخوانیم تا بمعنای کلمات نوشته شده در آن پی ببریم و متن آنرا بفهمیم. گفتگو میکنیم تا خود را، احساسات و درک خویش از جهان را، بیان کنیم و مخاطبی، گیرندهای برای گفتههای دیگری/دیگران باشیم و اجازه که او/آنها خویش را بیان کند/کنند. کتاب میخوانیم، از شعر تا افسانه و رمان، تا به لذتی از خواندن دست یابیم یا در جهانی که میآفریند برای چند گاهی غوطه ور شویم. سخن و نوشتار در را به روی جهانی در کنار جهان زیست مادی برایمان میگشایند. در این جهان موازی سخن میگوییم، سخن میشنویم، می نویسیم و میخوانیم تا خود را برون از خویش قرار گرفته در میانهی جهانی آفریده خویش احساس کنیم. تا آفرینندگی را تجربه کنیم.
تردیدی نیست که در گفتگوهایی فقط برای آنکه یکدیگر را بفهمیم شرکت میجوییم و نوشتههایی را فقط برای فهم مضمون آن، گاه شاید کلمه به کلمه، میخوانیم. در حوزههایی از زندگی باید برای هماهنگی در کنش با یکدیگر گفتگو کرد. با مدیر خط تولید در کارخانه یا آموزگار سر کلاس درس بر مبنای علاقه به بیان خود با اجازه دادن به دیگری برای بیان خود نمیتوان گفتگویی داشت. مقالهی علمی یا بروشور دارو را، بدون علاقه به خود متن، برای فهم مضمون دقیق آن میخوانیم. ولی واضح است که این شکل از گفتگو و خوانشِ متن جایگاه حاشیهای در زندگی دارد و در موردهایی گویندگان و نویسندگان میکوشند تا به گفت و نوشتار خود وجهی جذاب (در چارچوب بیان خود) ببخشند تا امر مشارکت در گفتگو و لذت از خواندن را ممکن سازند.
منظور از نوشتن فهمیده شدن نیست. والتر بنیامین بما یاری رسانده که دریابیم هیچ شعری برای خواننده، هیچ تصویری برای بیننده و هیچ سمفونی برای شنونده نیست.[۲۱] در این راستا میتوان گفت هیچ نوشتاری برای فهمیده شدن از سوی خواننده به نگارش در نمیآید. نویسنده بدنبال آن است که بنویسد. خود و درک خویش از جهان را بیان کند، نکتهای را روشن سازد، نوشتاری را سامان دهد، اثری را از خود بجای گذارد. با آغاز نوشتن نیز، نویسنده بخشی از توان خویش را در ادارهی ارادهی خویش و ساماندهی ساختار نوشته از دست میدهد. نوشته با پویایی درونی خود نویسنده را درگیر و غرق سیر انکشاف خود میسازد. نویسنده بدون تردید به فهمیده شدن از سوی خواننده نیز میاندیشد ولی این دغدغهای اصلی او نیست، دغدغهای است در کنار چندین دغدغهی دیگر.
نویسنده بیش از آنکه وفادار به خواننده باشد و توجه به افق ذهنی و جهان زیست او داشته باشد وفادار به نوشتار است. مینویسد تا بنویسد، تا خواستی و میلی را برآورده سازد، خواست و میل برونمند ساختن افکار و باورهای خود. در وفاداری به خود، نویسنده مینویسد. استثنا در این زمینه نوشتههای اطلاعاتی همچون یادداشت، نامه و بروشور است. آنها را دیگرگونه مینویسیم. در این موارد، نویسنده متن را در جهت رساندن پیامی، طرح موضوعی یا یادآوری نکتهای مینویسد. چگونگی نگارش و امر نگارش دیگر مهم نیست. مهم اطلاعرسانی است، آنچه که باید مخاطب/گیرنده بفهمد و بداند. برای همین جنبههای نگارشی (متن) در حاشیه قرار میگیرند. کلمه جای جمله را میگیرد. معنای توافقی کلمه در یک جمع دوستی یا خانوادگی تعیین کنندهی چگونگی کاربرد کلمه میشود. اصطلاحات فنی، چه تعریف شده و چه تعریف نشده، اهمیت پیدا میکنند. با تکرار و تأکید کوشش میشود که توجه خواننده بر پیام و مضمون نوشته متمرکز شود.
با اینهمه استثنای نوشته اطلاعاتی استثنایی است که قاعده را اثبات میکند. در چنین نوشتهای، زبان کارکرد خود را از دست میدهد. معنا کارکرد عمومی خود را از دست میدهد. عبارتهای فنی (در بروشورهای اطلاعاتی) و واژههای خصوصی (در نامه) دارای معنای عمومی نبوده و برای همگان فهم پذیر نیستند. دستور زبان را نیز رعایت نمیکنند. نوشتهی اطلاعاتی این نکته را میرساند که نوشته را باید از قلمرو زبان خارج کرد تا ابزار انتقال شفاف و دقیق پیام شود.
نوشتهی ادبی همچون گفت زندگی روزمره در سپهر زبانی به نگارش در میآید که دستوری و قاعدهای بر آن حاکم است. کلمات معنایی کم و بیش تعریف شدهای دارند و روشی دستوری برای چیدمان آنها در جمله و پاراگراف وجود دارد. ولی هیچ نویسندهای مقید به آن چارچوب نمیماند. چه به خواست و چه بخاطر نبود تعین در تعریف و دستور، نویسنده گسترهای از آزادی و بازیگوشی را در مقابل خود مییابد. بازیگوشی از سر بیخیالی، از سر تمرکز بر نگارش، از سر کلنجار با قاعده و دستور. نویسنده از امکان آفرینش زبان و شیوهی نگارشی ویژهی خود برخوردار است. ولی او در زمینههایی نمیتواند چندان آزاد و بازیگوش باشد. فعل را بسختی میتوان از جمله حذف کرد و بسیاری از کلمات معنای مشخصی دارند. ولی نوبت که به نشانههای سجاوندی بویژه نقطهویرگول میرسد، آزادیْ گسترهی وسیعتری پیدا میکند و نویسنده میتواند با بازیگوشی آنرا بکار گیرد یا بی توجه به آن کار خود را انجام دهد. در این پسزمینه، در بستر تمامی انتخابهایی که او انجام میدهد، او بسان نویسنده به تشخص دست مییابد ولی مهمتر از آن اثری است که از خود بجای میگذارد. خواست نویسنده شاید تشخص نباشد ولی نوشتن و بیان خود در نوشتار هست و این بجز در بستر گزینش سبکی از نوشتار دستیافتنی نیست. این بازیگوشی است که امکان نوشتن را برای او فراهم میآورد.
پانویس:
[۱] نگاه کنید به:
Alexander Stern (2019), The Fall of Language: Benjamin and Wittgenstein on Meaning, Harvard University Press.
[۲] نگاه کنید به:
Noam Chomsky (1957), Syntactic Structures, Mouton.
[۳] Cecilia Watson (2019), Semicolon: The Past, Present, and the Future of a Misunderstood Mark, Ecco.
[۴] سایتهای گوناگون آموزشی در اینترنت این دستورالعملها را نشان میدهند. برای نمونه (+)
[۵] نگاه کنید به کتاب جالب ماریو بارگاس یوسا دربارهی فلوبر:
ماریو بارگاس یوسا (۱۳۸۶)، عیش مداوم: فلوبر و مادام بوواری (ترجمهی عبدالله کوثری)، انتشارات نیلوفر.
[۶] احمد شاملو، شعر چراغی به دستام چراغی در برابرم.
[۷] سهراب سپهری، شعر صدای پای آب.
[۸] الهام فلاح (۱۳۹۱)، زمستان با طعم آلبالو، ققنوس، ص ۱۶۸.
[۹] کورش اسدی (۱۳۸۲)، داستان کوتاه «باغ ملی» در باغ ملی، نشر سالی، ص ۶۲.
[۱۰] این نکته را من کشف نکردهام. آن کارسون، آنرا در مقالهای مطرح میکند. مقاله در اینترنت برای همگان در دسترس است:
Anne Carson (2021), Stillness.
chrome-extension://efaidnbmnnnibpcajpcglclefindmkaj/https://gwern.net/doc/fiction/criticism/2021-carson.pdf
[۱۱] ویرجینیا ولف (۱۳۸۶)، خانم دالاوی، انتشارات نگاه. ترجمهی فارسی این پاراگراف اصل مطلب (به زبان انگلیسی) را نمیرساند، ولی من فقط برای نشان دادن نقطهویرگولها آنرا آوردم. برای همین در ترجمه دست نبردم.
[۱۲] نسخهی کتاب در اینترنت موجود است و من با موتور جستجوگر تعداد نقطهویرگولها را شمردم. البته دیدم کسان دیگری نیز در یادداشتهایشان درباره کتاب اولیسس اینکار را کرده بودند.
[۱۳] در همان مقالهی .Stillness
[۱۴] جلال آلاحمد (۱۳۸۵)، غرب زدگی، نشر خرم.
[۱۵] این نکته را کسان مختلفی از جمله یار و شریک زندگیاش سیمین دانشور طرح کردهاند:
سیمین دانشور (۱۳۶۰)، غروب جلال، انتشارات رواق.
[۱۶] اثر در اینترنت در دسترس است. به آدرس
https://ketabnak.com/reader/43230
[۱۷] سیمین دانشور (۱۳۷۷)، سووشون، خوارزمی.
[۱۸] زویا پیرزاد (۱۳۸۰، چاپ سی و سوم)، چراغها را من خاموش میکنم، انتشارات مرکز.
[۱۹] جلال آلاحمد (۱۳۶۹)، مدیر مدرسه، کتاب سعدی.
[۲۰] نگاه کنید به:
Hollie Markland Harder (2017), Françoise’s Way and Bloch’s Way: Two Paths of French Romanticism in Marcel Proust’s À la recherche, in Romantic rapports : new essays on romanticism across the disciplines edited by Larry Peer and Christopher Clason, Camden House.
[۲۱] والتر بنیامین (۱۴۰۳)، رسالت مترجم، در کتاب دربارهی زبان و تاریخ (مراد فرهادپور و امید مهرگان)،هرمس.
از همین نویسنده:
- محمدرفیع محمودیان: (جهان موازی) در ادبیات
- محمدرفیع محمودیان- اعلام فاجعه: مسخ کافکا، ترجمهی هدایت
- محمد رفیع محمودیان: ادبیات داستانی روز ژاپن- تصادم حضور در جهان و هستیمندی
- محمدرفیع محمودیان: «رنجاندوه زیست در جهان مدرن» – دربارهی نویسندگی جولین بارنز
- محمدرفیع محمودیان: جادوی زبان: وَ، یکی وَ
- محمد رفیع محمودیان: تجربهگرایی در ارواح سرگردان سسیل پین
- محمدرفیع محمودیان: هستی نیستیمندِ پول و روایت
- محمدرفیع محمودیان: نظریهی عمومی افسون – در معرفی رمان نظریهی عمومی فراموشی
- محمدرفیع محمودیان: «مضمون و صورت»: ستیز احساس و بیان در آثار هان کانگ
- محمدرفیع محمودیان – نقطه (.): معنا و پندار
- محمدرفیع محمودیان: «ولگردی در جهان» – در تأویل سگ ولگرد صادق هدایت