گویه‌های بانگ – گویۀ بیست و سوم: شیشه‌های چسب‌خورده و دو شعر دیگر از پرستو جوزانی

برای آبان

لای پایه‌های مبل می‌پیچید
گلوله‌ی نخ
مرغ سرکنده‌ای بود
و انگشت اشاره از فشار کاموا کبود.
میل‌ها در چکاچاک با هم
خون بالا می‌آمد
روی شال‌گردن
چهل دانه سر افتاده بود
به جوراب‌های نصفه قسم؛
به ژاکت‌های ناتمام
به شال‌های بالا نیامده
به میل‌های منجمد
در دست مادران
که چهل دانه سر افتاده بود
و گلوله‌ها
هیچ‌کدام
مشقی نبوده‌اند.

شعر امروز

پله
پله
بالا می‌رود از پره‌های کرکره
کثافت شهر؛
دره
دره
سیاهی به ذغال مانده.
آه آهوهاست
این دامن دودی که پای کوه افتاده
و سر سیاه زمستان هنوز
زیر لحاف است.
نعل وارونه است اخبار
و رئیس مجهور منتخب
تف سربالاست.
من؟
شعر روزم؛
شعر امروزم.
من را در مجله‌هایی که هنوز
دور سبزی‌ها می‌پیچند می‌شود پیدا کرد.
باورت می‌شود؟
مردم این‌جا هنوز سبزی می‌خرند؛
پاک می‌کنند
و نان را در سفره‌های یزدی می‌پیچند
و پنیر را از تبریز می‌آورند
و یک لقمه نان و پنیر و سبزی می‌دهند دست بچه‌ها
و بچه‌ها
سر سفره‌ی پدرمادرشان
بزرگ می‌شوند.
این‌ها را که نمی‌شود قتل‌عام کرد.
حالا کرکره‌ها را می‌بندیم
چاره‌ای که نیست
و شب
سرمان را که روی بالشت گذاشتیم
به آه آهوها فکر نمی‌کنیم
و تاول دست‌های‌مان را فوت می‌کنیم
و جنگل‌های سوخته را فوت می‌کنیم
و کثافت شهر را فوت می‌کنیم
و آه‌های سرگردان را
که برگردند در دل آهوها.
نباید بدبین بود
و یک لقمه نان و سبزی را
با دِق‌و‌سِق سَق زد.
من شعر روزم
شعر امروزم
همه‌اش سیاه که نمی‌شود؛
کرکر خنده‌ها هم هست.

شیشه‌های چسب‌خورده

آسمان
خون چشمک می‌زند پشت شیشه‌های چسب‌خورده
و دنباله‌دارهایش
آواره‌ی بروبیابان شده‌اند.
تو کجای جهان گیر کرده‌ای؟
این‌جا که ماییم،
تا بوده آخرالزمان بوده.
از زمین به آسمان می‌بارد؛
قطره
قطره
خون شب
و راه تمام آسمان‌ها بسته‌است؛
تو اگر خواستی بیایی
از زمین بیا
از زمین بیا.

گویۀ پیشین:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی