سلمان رشدی شاید یکی از مشهورترین نویسندگانی باشد که هدف تکفیر و سوءقصد قرار گرفته است. نویسندگان کمتر شناختهشده و حتی گمنامی هم هستند که تکفیر شدهاند، قصد جانشان را کردهاند و یا جانشان را به خاطر بیان عقیده و نظرشان از دست دادهاند. یک نمونه: آکرم آیلیسلی، نویسنده آذربایجانی.
در سال ۲۰۱۳ آکرم آیلیسلی، یکی از برجستهترین نویسندگان جمهوری آذربایجان به خاطر کتاب «رویاهای سنگی» مورد غضب قرار گرفت. او در این کتاب تاریخچهای از اختلافات ترکها و ارمنیها در قرن بیستم را که به نسلکشی ارامنه منجر شد به دست میدهد. آیلیسلی این داستان را از دریچه چشم قربانیان این فاجعه، یعنی ارمنیها روایت کرده است. الهام علیاف، رئیس جمهوری آذربایجان، شخصاً فرمانی صادر کرده بود که بهموجب آن همه جوایز ملی و مقرری ماهانه آیلیسلی قطع شد. رهبر «حزب مساوات نو» در جمهوری آذربایجان جایزهای هم برای بریدن گوش این نویسنده تعیین کرده بود که بعد از اعتراض محافل بینالمللی این جایزه را لغو کرد. شهزاده سمرقندی، نویسنده و روزنامهنگار ۲۶ فوریه ۲۰۱۳ با منصور کوشان، نویسنده فقید گفتوگو کرد. مهمترین موضوع این مصاحبه این پرسش بود مردم چه وظیفهای در برابر نویسندگان دارند؟
به مناسبت سوءقصد به سلمان رشدی این متن را به نقل از آرشیو رادیو زمانه میخوانید:
شهزاده سمرقندی – آقای کوشان نظر شما درباره مجازاتهایی که برای آکرام آیلیستی، نویسنده سرشناس آذربایجانی مقرر کردهاند، چیست؟ چرا همچنان اینگونه مجازاتها اعلام میشوند، آنهم در دنیای مدرن ما و با توجه به صحبتهایی که از حقوق بشر و مدرنیته میرود؟
منصور کوشان – بهطور خیلی خلاصه میتوانم بگویم برای اینکه ما به دنیای مدرن وارد نشدهایم. منظورم از «ما» کشورهاییست که در حال توسعه و یا اصطلاحاً «جهان سومی هستند»؛ مثل آذربایجان، سوریه و ایران. کشورهایی که در آنها نظامها و حکومتهایی مسلط هستند که اجازه نمیدهند مردم جهان معاصر یا مدرنیته را بشناسند. در این کشورها ابزارهای لازم برای اینکه مردم به آگاهی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برسند و درکی از مدرنیته داشته باشند، وجود ندارد. از اینرو تعیین مجازاتهای سخت برای نویسندگان چنانکه در تاریخ بوده است، تا امروز بلاانقطاع ادامه پیدا کرده و یکی از اهرمهای اصلی تداوم آن عدم ایستادگی مردم و عدم مخالفت جدی مردم با این نوع حوادث و اتفاقاتی است که برای شاعران و نویسندگان و هنرمندان روی میدهد. به یاد داریم که در سوریه دو کاریکاتوریست را به بدترین نحو شکنجه دادند و دستهایشان را از بین بردند. در تاریخ هم فراوان چنین اتفاقهایی افتاده است.
مردم ایران از نویسندگانشان که پیشقراولان و پیشگامان آنها هستند تحت هیچ شرایطی تا امروز دفاع نکردهاند. در واقع آن واکنش و آن به اصطلاح تظاهراتی که لازم است در دفاع از نویسندگان و روزنامهنگاران و بهطور کلی روشنفکران جامعهشان نشان بدهند، از خود بروز ندادهاند و تا وقتی مقاومت نکنند، طبعاً سرکوب نویسندگان همچنان اتفاق میافتد و در این میان ضربه اصلیاش را هم البته خود مردم میخورند.
یعنی منظور شما این است که مردم به این نوع برخوردها واکنش درست و یا واکنش مناسب نشان نمیدهند؟ اعتراضی که شما میگویید چگونه باید باشد از جانب مردم؟
بله باید اعتراض کنند. یعنی همه نباید فکر کنند که خُب یک نویسنده یا یک هنرمند را میخواهند مجازات کنند. در فرهنگهایی مثل فرهنگ ایران یا فرهنگ کشورهایی مثل آذربایجان و سوریه مردم در آغاز بهجای اینکه به این یقین برسند که آزادی بیان یا آزادی رفتار و کردار برای همه انسانها برابر است، اول فکر میکنند حتماً شخص یک کاری کرده که قرار است مجازات شود. ضربالمثلهای زیادی در زبان فارسی برای بیان این مفهوم وجود دارد. برای مثال میگوییم: ای کشته چرا کشتی تا چنین کشته شدی زار. به این ترتیب مردم از خودشان سلب مسئولیت میکنند و ایستادگی نمیکنند. آنها اعتراض نمیکنند به نظامها و به دولتهایی که دارند. فتوای خمینی درباره سلمان رشدی را به یاد بیاوریم. طبیعیست که حالا آذربایجان هم اینکار را خواهد کرد، فردا فلان کشور هم خواهد کرد. تا وقتی که مردم، نخست بهویژه روزنامهنگاران و روشنفکران و نویسندگان، متحد نشوند و جامعه در صف مقدم نایستند و مردم هم از آنها پشتیبانی نکنند، متأسفانه این اتفاق مدام خواهد افتاد.
شما خودتان یکی از نویسندگان مطرح فارسیزبان هستید. سخنانی که شما مطرح میکنید بهعنوان یک نویسنده آیا میتواند به این معنا برداشت شود که نویسندگان از مردم فاصله دارند یا آنقدر هم با مردم رابطه نزدیکی ندارند، چنانکه بتوانند از همکار خودشان دفاع کنند؟ یعنی نویسنده در اینگونه مواقع تنهاست؟
بله. در واقع میشود اینطور گفت که جامعه معاصر، مردم ایران از نویسندگانشان که پیشقراولان و پیشگامان آنها هستند تحت هیچ شرایطی تا امروز دفاع نکردهاند. در واقع آن واکنش و آن به اصطلاح تظاهراتی که لازم است در دفاع از نویسندگان و روزنامهنگاران و بهطور کلی روشنفکران جامعهشان نشان بدهند، از خود بروز ندادهاند و تا وقتی مقاومت نکنند، طبعاً سرکوب نویسندگان همچنان اتفاق میافتد و در این میان ضربه اصلیاش را هم البته خود مردم میخورند. وقتی که یک نویسنده محروم میشود از انتشار اثرش، محروم میشود از نوشتن، محروم میشود از بودن در میان جامعه خودش، دودش به چشم خود مردم میرود. مردم از آگاهی عقب میافتند، مردم از پیشرفت عقب میافتند، مردم از رسیدن به خواستهای بر حقشان عقب میافتند.
همین انتقاد را هم شاید بشود به نویسندگان کرد. یعنی نویسندگان هم شاید به آن صورت متحد نیستند که از حقوق همدیگر دفاع کنند. شما فکر میکنید نویسندگان تلاشهایی در این جهت میکنند اما بهجایی نمیرسد؟
بخشی از نویسندگان البته تلاششان را میکنند. ولی وقتی که میگویم مردم، خود نویسنده هم یکی از مردم است و این به این معنا نیست که نویسنده کاملاً مستقل است. اما به یک تعریفی نویسنده ناگزیر است که به تنهایی حرکت کند و در جلو قرار گیرد و این جامعه و مردم هستند که باید سعی کنند به او نزدیک شوند و خودشان را با خواستها و بینش و نگرش و اندیشه او آشنا کنند. از این نظر شاید نویسنده ناگزیر به حرکت در تنهایی باشد، شاید لازم است که متکی باشد به حرکت یگانه خودش. حتی نسبت به همکارانش. ولی در شرایط اجتماعی و در موضع گرفتن نسبت به وقایع اجتماعی، همه مردم برابرند. نویسنده با دیگر شهروندان هیچ فرقی نمیکند. او هم باید بایستد و در تظاهرات و در مقاومتها شرکت کند.
ما باید پیش از آنکه به نهادها متوسل شویم، تحت هر عنوانی، خودمان فعال شویم. متأسفانه جامعه ایرانی ۹۰ درصد از تلاشش را گذاشته برای نامهنگاری و اعلامیه صادر کردن و تماس گرفتن با نهادهای بینالمللی و تلاش اصلی را که باید خودش انجام دهد، فراموش کرده است. خب این به هیچ جایی نخواهد رسید. هیچ همسایهای به اندازه خود خانواده دلسوز خانواده نخواهد شد. این است که هر کسی باید سعی کند جامعه خودش را خودش پیش ببرد.
اگر به سازمانهای بینالمللی و یا به سازمانهای اروپایی بیاندیشیم، آیا آنها میتوانستند کاری کنند در حمایت از نویسندگانی که تا بهحال با این نوع مجازاتها روبهرو شدهاند، و کاری نکردهاند یا شما میتوانید مثال بیاورید از کارهایی که برای دفاع از آزادی بیان انجام شده؟
سازمانها و نهادهای فراوانی برای صیانت از حق آزادی بیان هست. حتی پن بینالملل روز ۱۵ نوامبر را روز نویسندگان زندانی اعلام کرده و هر ساله تلاشهایی میکند. نهادهای زیادی هم هستند که در راستای حقوق بشر تلاش میکنند. ولی اینها همه فقط نهاد هستند. اینها همه ارگانهایی هستند که عدهای از مردم در آنها کار میکنند، حقوق میگیرند و چه بسا اگر حقوقشان را نگیرند، فراموش کنند وظیفه انسانیشان چیست. ما باید پیش از آنکه به این نهادها متوسل شویم، تحت هر عنوانی، خودمان فعال شویم. متأسفانه جامعه ایرانی ۹۰ درصد از تلاشش را گذاشته برای نامهنگاری و اعلامیه صادر کردن و تماس گرفتن با نهادهای بینالمللی و تلاش اصلی را که باید خودش انجام دهد، فراموش کرده است. خب این به هیچ جایی نخواهد رسید. هیچ همسایهای به اندازه خود خانواده دلسوز خانواده نخواهد شد. این است که هر کسی باید سعی کند جامعه خودش را خودش پیش ببرد.
در آخر هم میخواهم نظر شما را درباره این بدانم که تأثیر این نوع مجازاتها بر نویسنده چیست؟ احساس اینکه حمایت کافی ندارد و در اینگونه مواقع تنها میماند چگونه است؟ آیا باعث خودسانسوری آنها نمیشود؟
قطعاً باعث خودسانسوری نویسنده میشود. ولی دودش توی چشم خود جامعه میرود. اگر آن روزی که رودکی شاعر همشهری شما را کور کردند، جامعه همان موقع ایستادگی کرده بود، اگر بعدها که بایزید را کشتند، عینالقضات را کشتند، سهروردی را کشتند، میرزاخان صوراسرافیل را کشتند، فرخ یزدی را کشتند و به همین ترتیب کشتند تا آخرینشان که آقایان مختاری و پوینده باشد، اگر مردم محکم ایستاده بودند در برابر این دژخیمگرایی و این حیوانصفتی، خب طبیعیست که این اتفاق تداوم پیدا نمیکرد و فیض و موهبت اصلیاش و همه امکانات اصلیاش در اختیار خود مردم قرار میگرفت. نویسنده فردی از جامعه است و جامعه انبوهی از مردم است که فیض بیشتری خواهند برد. متأسفانه ما با این تصور که خب حالا شاید فردا درست شود یا اینطوری و آنطوری بشود، همه چیز را داریم از سر میگذرانیم و این باعث تأسف است. هیچ دستی به تنهایی صدا ندارد.
منبع گفت وگو: رادیو زمانه ۲۶ فوریه ۲۰۱۳ [لینک به منبع]
بیشتر بخوانید:
سوءقصد به سلمان رشدی: تیغکشی جاهل و جهالت بر آزادی بیان
در همین دوسیه:
منصور کوشان، نویسنده آزاده و آزادیخواه – زیر نظر عباس شکری