
اشعار نادیا قاسمی تصویری قدرتمند از زندگی در آستانه فروپاشی عاطفی و اجتماعی را به دست میدهند. در دنیای شعری او نجات انسان از تباهی به عملیاتی عظیم نیاز دارد، و با اینحال امیدی کوچک همچنان در ویرانههای به جای مانده از انسانیت ما به بازسازی ادامه میدهد. با صدای شاعر می شنوید:
۱
جرثقیلها را بیاورید
بعضیها هنوز منتظرند
پابرجا و آماده،
تا اندوه را
از روحشان بیرون بکشند،
همچون بلند کردن مجسمهای بیمصرف
که دیگر جایی برای نمایش ندارد.
کامیونها را خبر کنید
برای حمل شکستنیها
اینجا آدمها درون خود
تکههای شکستهی
بسیاری دارند.
بولدوزرها را پیش برانید
بر زمینی که غمگین است،
بر چشمهایی خالی
که هنوز میتوانند
رودخانههای خشک را به جریان بیندازند،
بر پیشانی آنها که هنوز
در خرابههای خویش
خانه میسازند.
اینجا
روح کسی
در لبهی پرتگاهست
و زیرِ پاهایش
مدام
کلنگ، میکوبند.
۲
به آخرین تکانِ خداحافظی
به دستی که همه چیز را
مثل خاکستر
فوت میکند در آسمان
فکر میکنم
به آن درخت نارسیده توت
بهار را از تنهاش بیرون بکشم
وقتی اشک!
گلوی زمین را سیراب کرده است
گاهی حتی خودم را
در این هوای جنوب
پشت و رو میکنم
تا دو کفتر سوخته در پیراهنام
هوایی بخورند
دنیا
چه چیزی را از دست بدهد
خاک تا عمق نیستی
عرق میکند؟
دخترم میگوید
خدا حتما وجود دارد
دستی را به دست دیگر میرساند
و من بالای تلی از خاکستر
دیواری آمادهی تخریبم
بیا تکههایم را بغل کن
و چهرهام که دیگر
چیزی شادش نمیکند را
از پوستم ورق بزن
مثل وقتی که پرده را کنار میزدی
و میگفتی
ببین
چه برفی میبارد
۳
حالم؟
گردوخاکی
که پس از تدفین
بر اجسام مینشیند.
۴
تنم را
چون دانهی گندم
بر دهان بگیر
مورچهای
که با یک بوسه
در هزار تویِ سیلو
گم میشوی.
۵
تنها مارشی که دوست دارم
عبور آبی غازها
میان تارهای خیس ابر








