
عمرِ خیلیهاشون دستشون رو کوتاه کرده از یکی دیگه. اما شما هنوز سرحالید. بههرحال جای خالیش حس میشه بله، مگه میشه نشه؟ جوونی که جلو چشِ آدم قد علم کنه و آدم هنوز میوشو نچیده از بین بره … واقعا سخته. اما شما مادر هنوز خاکت حاصلخیزه، خیلیهاشون مث شما خوششانس نیستن، دیگه کاری از دستشون بر نمیاد، اما شما پدر هنوز میتونی جوونه بکاری. میدونید، شاید اگه، من میگم شاید اگه، فقط اگه قبلش با یه نفر حرف زده بود این اتفاقا نمیافتاد. مشکل جوونا اینه که اصلا حرف نمیزنند، میدونید چی میگم؟ من که واقعا ناراحت میشم وقتی که عمر یه جوون اینطوری سرمیره، پیش خودم میگم اگه فقط قبلش با یکی حرف زده بودن شاید اوضاع اینطوری نمیشد. خب با اجازتون یه سری به اتاقش بزنم. میدونید، بلن نشید، گریه نکن مادر، چشم به چیزی دست نمیزنم، این اتاقشه آره؟ میدونید بهتره که وسیلههاشو جمع کنید که جلوی چشمتون نباشه، بذاریدشون یه گوشهای توی پستویی جایی، اینطوری راحتترید تا بخواید مث بعضیهاشون قاب دست بگیرید و دور هم عذا بگیرید و آه و ناله کنید… قبل از رفتنش چیزی ننوشته بود؟ خطی؟ نقطهای؟ خاطرهای؟ مادر جون گریه نکن، فقط یه نگاه میندازم. اونا مثل سگ بو میکشن برا این چیزا، براشون مثل یه تیکه استخون میمونه. اگه هم یه تیکه گیر بیارن دیگه با واق واقشون کل دنیا رو رو سر میذارن. من اگه جای شما باشم حرفی نمیزنم. حرف زدن بدترش میکنه. کلیهاشون داد و هوار راه میندازن و سگا چه اینورچه اونور براشون واقواق میکنن اما اون کارا، اون کارا فقط بدترش میکنه. خب، اینجا که انگار چیزی نیست … چی چی میشه مادر؟ باور کن سعیم رو میکنم اما بگینگی اینجا رو بدشانسی اوردید. اونایی که یکی بوده رو یه جوری زیرسیبیلی رد کردیم برن اما سه تا فشنگ؟! نمیشه کاریش کرد. تا پرداخت نکنید تحویل نمیدن. گریه نکن مادر، حالا بازهم بذارید یکم بگذره اگه شما هم کمک کردید و استخونی چیزی دستشون ندادید، یه کاریش میکنیم دیگه، یه تخفیف خوب بهتون میدیم که برا شما هم بد نشه. خب، من که دیگه باید برم اما باز هم به حرفام فک کنید، همونطور که گفتم شما هنوز سرحالید.
19 بهمن ۹۹