فاطمه ابراهیمیان
زادهی نیشابور
شروع فعالیت از سال ۱۳۸۵
۱
من آرزوی محالی که در دلات هستم
که هر طرف بروی در مقابلات هستم
بُتی که دُور سرت چرخ خورده وسوسهاش!
سری به سنگ زده! دُور باطل ات هستم
جواب خیرم و شر داشتم، بگو چه کنم؟
چه بودهای که من امروز حاصلات هستم
مرا عذاب، مرا درد یا گناه بخوان!
عقوبتی، که به هر شکل شاملات هستم
اگر چه خلقت من در خیال، کار تو بود
مرا ببخش عزیزم! که قاتلات هستم
۲
تو اشتیاق گناهی میان خلوت من
که بسته پای خیال مرا، نجابت من
به جرم اینکه دلم گاه در هوای تو بود
هزار بار لبم را گزیده شهوت من
بغل گرفته مرا، گیج کرده دنیا را،
چه خوابهای قشنگی که ساخت، حسرت من
که دیر و دور وغریبی و دست من کوتاه
نمی شود به تو پیوست، بی نهایت من!
نصیبم از تو همین آه از پس آه است
چه کامهای عمیقی ست درشکایت من
اگر چه خواستنات شر شده است، می ارزد
که باتو خیر نبوده است اصل نیّت من
۳
بیمرز، چون آتش درون سینهی دریا
بی ترس چون دریا، اسیر دست آدمها
ناچیزتر از خاک وقتی مایهی من شد
من میکُشم خود را میان هَجمهی غمها
من ،گرد وخاک کوچکی که عاقبت زن شد
بیهوده این بیهودگی سرمایهی من شد
باید خدا را وقت خلقم منع میکردند
«منع»ام! که ناچارا درون قالب تن شد
زن مشتهای کوچکش، اصلا نمیفهمد
زن غصههای اندکش، اصلا نمی فهمد
زن زود بالغ میشود در بیکسی، اما
ذهن همیشه کودکش، اصلا نمیفهمد
زن احتیاطش درد دارد وقت خندیدن
زن اختیارش درد دارد موقع دیدن
بیاحتیاطی موقع بیربط دل بستن
بیاختیاری موقع در گریه رقصیدن
این روح زخمی در لباست جان نمیگیرد
با غر زدن، اندوه او پایان نمیگیرد
این گیج وحشی هیچ چیزی نیست غیر از ترس،
از هیچکس غیر از خودش تاوان نمیگیرد
باید ببافد موی بیتاب و عبوسش را
باید بخواهد رخت زیبای عروسش را
تا پیش چشم عابران سنجیدهتر باشد
باید ببندد پیچ لبخند ملوسش را
تا کی دلش دلگیرتر، دلسردتر باشد؟
ای کاش می شد زندگی بیدردتر باشد
تاکی برای خوبتر بودن زن دنیا
باید کمی نامردتر یا مردتر باشد
من، خواستم تا آخرین تعبیر غم باشم
من، خواستم باشم اگرچه متهم باشم
هر قدر کم، هر قدر کم ،هرقدر کم باشم،
باید خودم، باید خودم ،باید خودم باشم