دو شعر از «آ» – شاعر جوان ایرانی

۱

نشسته به مشکاتِ چشمِ شب در دشت

تا سپیده

اشک مُشکینش به راه

نیشتر عشق چشیده دوش

آوَخ که خشخاش خراشیدهٔ شوخ

و خون‌آلود

در انتهای راه جور

تنها تنها تنها

یک خواهش دارد

تا بار دیگر گل دهد

بار دیگر نیشتر

آوَخ که خشخاش خراشیده

و خشک

عجب

حال خریدار دارد

۲

برگ می‌دود

برگ می‌دود

این‌بار برگ می‌دود

و باد می‌وزد در هوای من

مه گرفته صحن چشمانی که خطور کرده‌اند

در خیال

به خبط به خطا

خارج می‌شوم از ریل خاطرات

می‌گریزم به دشت خواب

به قول آن سرباز زندان

قدم به قدم گناه

دشتی که می‌دود با تمام خاشاک سرما زده‌اش

قاچ می‌زند لب‌های تناسه بسته‌ام را

حالا

برگ‌ها می‌زنند دل به دل سار‌ها

و کلاغی روی فرش شخم چند روزه

می‌کند پا پا

و برگ‌های زبان‌گنجشک‌ها آذین کاج‌ها

و خشاخش خرد شدن فصل فصل من

در بارش نگاه خشک آدم‌ها

آری

شعری‌ست هوای جیب‌هایم باز

شاعر فصلی دوباره از بستر غم‌ها

نوبرانه آورده

همان همان همان

همیشگی را.

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی