گفته میشود که دلیل اصلی شکلگیری اثر ادبی، ناآرامیهای درون نویسنده است. نویسنده گاهی با نوشتن، به سؤالی پاسخ میدهد که ذهن او را مشغول کرده و او را آزار داده است. گاهی نویسنده با نوشتن در پی پاسخ به آن سؤال است. گاهی نویسنده فقط سؤال میپرسد و اصلاً در قید پاسخ نیست و از نظر او هر پاسخی که در پی طرح سؤال ابراز شود درست است و نیز گاهی نویسنده مینویسد تا ابهامی را بر طرف کند. هر چه باشد، نویسنده با نوشتن در پی رسیدن به آرامش است. او با خلق اثر، جهان بههمریخته و مغشوش ذهنیاش را آرام میکند. از این نظر نوشتن، یک روش درمان است. از نظر من، رمان «برای تو» تلاش دردناکی است تا نویسنده بتواند به گذشتهای نگاه کند که موقعیت امروز او را رقم زده است. راوی در رمان «برای تو» سطر به سطر حافظهاش را بازخوانی میکند و در این بازخوانی، ترسی از مواجهه با ترسناکترین لایههای ضمیرش ندارد.
یوسف بنیعالمی، راوی رمان «برای تو»، صبح یک روز در هتلی در پاریس از خواب بیدار میشود. از هتل بیرون میآید، در پاریس چرخ میزند و دوباره به هتل برمیگردد. راوی در این پاریسگردی به گذشته میرود، در گذشتهاش کنکاش میکند و به زمان حال برمیگردد. تلاش راوی از بازخوانی گذشته، رسیدن به پاسخ این سؤال است که «چرا اینجا هستم». راوی سعی دارد با یافتن پاسخ این سؤال به آرامش برسد، اما نتیجهی این بازخوانی آرامش نیست. او پریشانی را از اعماق گذشته به امروز میکشاند و در برابر عظمت این پریشانی میخکوب میشود. گذشتهی همهی انسانها فهرستی است از کامیابیها و ناکامیها و آنچه از گذشته که در حافظه ثبت شده و ماندگار میشود، اغلب از آن مایه وضوح برخوردار هست که به زبان بیاید یا بر کاغذ نقش ببندد. گذشتهی بنیعالمی اما روشن نیست. هستهی شخصیت راوی از برخورد با گذشتهی نامعلوم دوپاره میشود. راوی در برابر (در کنار؟) خویشتناش (بنیعالمی) قرار میگیرد و هر کدام روایتی از گذشته را به دست میدهد. اولین چیزی که از مواجهه با چنین ساختاری به ذهن متبادر میشود این است که نویسنده خود را نسبت به برخی وقایع در معرض اتهام میداند و سعی دارد از خود رفع اتهام کند. او درصدد برپایی دادگاهی است که در آن، قاضی، متهم، دادستان و شاکی، یک نفر است. راوی میخواهد خود را در چنین دادگاهی محاکمه کند. رمان «برای تو» از زبان اول شخص روایت میشود. اول شخصی که با خودش درگیر است. او هر بار که به ماجرایی در گذشته اشاره میکند، هربار که به قصد روشن شدن نکتهای در گذشته به واقعهای اشاره میکند، خویشتن راوی (بنیعالمی) مخالفت میکند و روایت دیگری از ماجرا را نقل میکند. از ضرب دو روایت، روایتِ راوی و روایتِ خویشتنِ راوی، جهانی خلق میشود که بر خلاف میل راوی و یا خویشتن راوی، نه تنها به آرامش و تعادل نمیرسد که بسیار نامتعادل است. به راستی اگر انسان از گذشتهاش جدا شود، اگر نتواند گذشتهای را که از سر گذرانده فهم کند، چه نتیجهای جز ویرانی روان خواهد داشت؟ راوی تا جایی که توانسته در گذشته غور کرده و به زمان حال رسیده است. در حالی که شانه بهشانهی بنیعالمی (خویشتن راوی) از پلهها بالا میرود، خود را چنین توصیف میکند:
«او مرا از کجا میشناسد؟ بنیعالمی جواب نمیدهد. شانه بهشانهی من از پلهها بالا میآید، جسمی را که هنوز، بله، هنوز جسم من و مخزن روح من است مثل یک کیسهی هفتاد و چهار کیلویی پر از خاک از پلهها بالا میکشد و خودش را و مرا به اتاقی میرساند که اتاق من است در یک هتل دو ستاره در پیگال.»
پیرنگ رمان و منطق روایی
مهمترین کاری که نویسنده انجام میدهد، خلق پیرنگ است. وقتی پیرنگ در ذهن نویسنده کامل شد، آنگاه نوشتن را شروع میکند. گاهی نویسنده نظر به پیچیدگیهای ضمیر انسان دارد. مجموعهای از احساسها، رفتارها و واکنشهای شخصیتها دستمایهی نوشتن قرار میگیرد. گاهی نویسنده متوجهی جامعهی انسان است و اتفاقاتی که در جوامع انسانی رخ میدهد، دلیل نوشتن میشود. حالت سومی هم هست که نویسنده در بین این دو نگاه قرار میگیرد. در این صورت نویسنده شخصیتهای داستانی را در معرض اتفاقات اجتماعی قرار میدهد تا واکنش آنها را ثبت کند. حالا دیگر در طول این صد سالی که از رمان و داستان مدرن فارسی میگذرد، برای هر کدام از این حالتها میتوان نمونههایی را مثال آورد. رمان «برای تو» در دستهی سوم قرار میگیرد. نویسنده با دنبال کردن برشهایی از زندگی یوسف ینیعالمی، به شکل غیر مستقیم، وجوه تلخی از اجتماع انسانی و روابط حاکم بر آن را نشان میدهد. هر چند شاید بتوان گفت تعداد شخصیتهایی که نویسنده در رمان گنجانده، چندان زیاد نیست، اما خواننده میتواند از رفتار همان چند نفر هم اتمسفر جامعهای را که این شخصیتها در آن زندگی میکنند، درک کند. به بیان دیگر رمان «برای تو» روی طیفی قرار گرفته است که یک سوی آن به سیاهکاریهای کسانی مثل احقری میرسد که نمایندهی قشر رانتخوار این سالهاست که به خود اجازهی هر دغلکاری را میدهد و سوی دیگر کشمکشهای خانوادگی قرار گرفته است. قرار گرفتن رمان در نقطهای که هم بتوان نمایی از جامعهی این سالها را مشاهده کرد و هم واکنشهای شخصیت را در گرفتاریهای خانوادگی دید، از جمله نقاط قوت آن است. جالبترین فراز رمان به مواجههی راوی با برادر دوقلویش مربوط است. برادری که با وجود نقائص مادرزادی، مورد توجه مادر است. راوی از اینکه مادر به او کمتر از برادر توجه دارد، پیوسته در رنج است. رنجی که راوی احساس میکند، بعد از آنکه وارد هزارتوی حافظه میشود، آرام آرام بر او فاش میشود. در واقع، راوی وقتی در هتل ارزانقیمتی در پاریس از خواب بیدار میشود، هیچ چیز به خاطر نمیآورد. حافظهی او مثل صفحهای سفید است که گام به گام با فرورفتن در خاطراتی که محو و مغشوش به نظر میرسد، به کمک خویشتنِ راوی، شکل میگیرد. انگار راوی سعی دارد که گذشته را دوباره و به شکل دلخواه بچیند اما این کار ممکن نیست. خویشتنِ راوی هم او را کمک میکند اما وقتی اتفاقاتی که در گذشته افتاده، از تاریکی بیرون میآید، باز هم دلچسب نیست. گذشته همچنان دردناک است.
گذشتهای که در رمان «برای تو» خلق میشود، به هیچ وجه آرامشبخش نیست. اگر فقط راوی، گذشته را روایت میکرد، شاید میشد در آن به آرامش رسید اما وقتی خویشتنِ راوی هر بار که واقعهای بازخوانی میشود، روایت دیگری ارائه میدهد، اجازهی صلب شدن گذشته را نمیدهد. با روایت دیگری که خویشتنِ راوی ارائه میدهد، قطعیت را از گذشته حذف میکند و با این کار، شک و تردیدی وارد رمان میشود که بر همه چیز سایه میاندازد. با این حال نمیتوان منکر شد که نویسنده در خلق پیرنگی منطقی موفق بوده است.
وسوسهی برادرکشی
آیا تفاوتی که مادر یا پدر بین فرزندان میگذارند، میتواند دلیل قتل باشد؟ احتمالا میتواند. میل برادرکشی مثل مه رقیقی در تمام احوال یوسف بنیعالمی جریان دارد.
«با دیدن این برادر معلول و عزادار از یک طرف دلم به درد میآمد، اما از طرف دیگر خشمگین میشدم. من چه گناهی کرده بودم؟ چرا میبایست تقاص پس بدهم؟»
او هیچ وقت نتوانسته با برادر کوچکتر خود به تفاهم برسد. برادری که از نقص مادرزادی رنج میبرد اما یوسف را در شطرنج به آسانی مات میکند. با وجود اینکه یوسف تا زمان مرگ مادر، در کنارش بوده، اما مادر، یونس را بیشتر دوست دارد. در چنین شرایطی، روشن است که بعد از مرگ مادر، رفتار یوسف با یونس تفاوت خواهد داشت. برادرآزاری و برادرکشی در شمار کهنالگوهایی است که سابقهای به درازای عمر بشر دارد و پیشینه آن به ادیان و اسطورههای مربوط به آغاز آفرینش بازمیگردد. در این کهنالگو، حس رقابت و حسادت میان برادران به علل گوناگونی ازجمله توجه بیش از حد والدین به یک برادر، یا دستیابی او به یک موقعیت ممتاز برانگیخته میشود. در رمان «برای تو» هر دو حالت وجود دارد. هم توجه مادر به یونس بیشتر است و هم بعد از مرگ مادر، وارث اصلی داراییهای خانوادگی است. اما به راستی، یوسف برادرش را کشته است؟ یکی از تردیدهای جدی که در رمان قرار گرفته همین است. در حالی که یک روایت بر قتل یونس به دست یوسف دلالت دارد، روایت دیگر مرگ یونس را اتفاقی میداند. در اوج کشمکشهای یوسف با گرفتاریهای زندگی، عشق لرزان او به ثریا حاتمی هم شکل میگیرد. ثریا حاتمی درست مثل شعلهی کوچکی در رمان روشن میشود و کمکم بزرگ میشود و بر تمام تار و پود رمان مستولی میشود. این روایت اول است. روایت دیگری هم هست که عشق به ثریا حاتمی را تا مرتبهی تباهی پایین میبرد. عشقی که به تمامی دچار تردید و شک است، ناگهان به مضمون اصلی ذهن راوی و کل رمان تبدیل میشود. با این حال، راوی در مقابل ثریا حاتمی به شکل دردناکی ناکام است. انگار در وجود راوی چنان تلخی فشرده شده، که توان عشق ورزیدن را به تمامی از دست داده است و از ازدواج با ثریا حاتمی پشیمان است:
«احتمالا اگر مادرم نمیمرد، آن شب به ثریا حاتمی زنگ نمیزدم و او هم مرا به آن جشن بسیار احمقانه دعوت نمیکرد، در نتیجه در راه به آسمان و به ستارهها نگاه نمیکردم که به مفهوم مرگ و زندگی برسم و پریشان بشوم که در نهایت احساس بیپناهی کنم و در یک لحظهی عاطفی، بله، در یک لحظهی عاطفی که انسان تسلطش بر زندگی را از دست میدهد، از ثریا حاتمی تقاضای ازدواج کنم.»
به راستی که جهان، اگر همان باشد که در رمان «برای تو» ترسیم شده، جای ترسناکی است. مردی که صبح از خواب بیدار میشود و حافظهاش را از دست رفته میبیند. تلاش میکند که حافظهاش را بازیابی کند اما گذشتهای که برای او رنگ میگیرد، گذشتهای سراسر سیاهی و تباهی است که حتی عشق هم در آن جایی ندارد. محبت مادر وجود ندارد و برادری هست که مثل سنگ روی قلبش سنگینی میکند. برادری که هست اما کاش نمیبود. از اینها تلختر، زمانی است که راوی متوجه میشود حساب بانکی او هم خالی شده است و این احتمال وجود دارد، احتمال قریب به یقین، که معشوق حساب را خالی کرده باشد… اگر اصلا معشوقی وجود داشته باشد. وقتی راوی تمام تاریکیهای گذشته را ردیف میکند، وقتی میداند هیچ کاری از دستش ساخته نیست و نمیتواند چیزی را تغییر بدهد، به این فکر میافتد که حسابش را در جهانی که خلق خواهد کرد تسویه کند؛ در جهانی که خواهد نوشت. تنها راهی که به ذهن راوی میرسد این است که همهی اینها را بنویسد. راوی به این نتیجه میرسد که تنها راهی که میتواند تشتت و پریشانی گذشته را از بین ببرد این است که روایت نهایی را بنویسد. با نوشتن است که چند روایتی به تک روایتی تبدیل میشود. در آن صورت میتواند نسبت به اتفاقات، واکنش روشنی داشته باشد… واکنش نسبت به یک روایت روشن:
«فقط یک روایت وجود دارد: روایتی که بنیعالمی به خط خوش، خطاب به این زن خواهد نوشت. برای همین مینشینم همینجا، پشت همین میز، زیر این سقف برهنه، قلم به دست میگیرم و مینویسم، بله، با خط خوش آشنایی که دستخط بنیعالمیست مینویسم: برای تو.»
یک الگوی تکرار شونده
در رمانهایی که سالهای اخیر منتشر شده، الگویی تکرار شونده دیده میشود. الگوی تکرار شونده، حضور یک شخصیت نویسنده در رمان است. در اغلب این رمانها، شخصیت اصلی از همان ابتدا نویسنده است. گاهی در انتها تصمیم میگیرد که دست به نوشتن ببرد و گاهی هم خبرنگار و اهل مطبوعات است. در همهی این حالتها نوشتن چنان آسان دانسته میشود که گویی هر وقت کسی تصمیم به نوشتن گرفت، میتواند بنویسد. طبیعی است که کسی در زیر فشارهای عاطفی، سیاسی و اجتماعی تصمیم به نوشتن بگیرد، اما چنین احتمالی بسیار اندک است. کسی که سرانجام نویسنده میشود، از مدتها قبل نوشتن را مانند یکی از خصوصیتها و ویژگیهای شخصیتیاش با خود حمل کرده است. در این صورت در نقل خاطرات گذشته، باید اشارههایی به نوشتن وجود داشته باشد. تردید دارم که شعر بتواند هموارکنندهی نوشتن باشد. در رمان «برای تو»، یوسف بنیعالمی نشان میدهد که با شعر آشناست. آشنایی او با شعر گاهی رشکبرانگیز است، اما آیا او بدون هیچ تجربهای از نوشتن، خواهد توانست روایتی روشن و یگانه از گذشتهاش ارائه دهد؟
در همین زمینه:
از همین نویسنده:
مرتضی خبازیانزاده: دشنههای بغدادی