
«کوچ کلمات» برنامه ویژه ادبیات تبعید در جشنواره ترمه
در هفتمین جشنواره «ترمه» که هر سال در مونیخ آلمان برگزار میشود برنامهای هم با عنوان «کوچ کلمات» به ادبیات تبعید اختصاص داده شده است.
در هفتمین جشنواره «ترمه» که هر سال در مونیخ آلمان برگزار میشود برنامهای هم با عنوان «کوچ کلمات» به ادبیات تبعید اختصاص داده شده است.
هنوز نمیفهمم این جوون چرا این جور تلف شد؟ داشت زندگیشو میکرد. کاری هم به کارش نداشتن. سر شغلش بود. کتابهاش چاپ میشد، خانمش، اون دختر معصومش… دلیلی نداشت این جور تلف بشه.
بله. همینطور بود. مامان را نشانده بودند روی طاقچه. مامان همانجا مینشست و همانجا غذا میخورد و همان جا هم میخوابید.
صحاف که صندلی چرخدارم را بیرون آورد، باغبان از او خواست اجازه بدهد خودش من را روی آن بنشاند. آرام و با احتیاط رویم خم شد. دستهایم را دور گردنش حلقه کردم. انگار پدربزرگ باشد. خوشحال من را در آغوشش گرفت و تا داخل خانه برد. نگفتم بگذارم روی صندلی چرخدارم. صحاف هم نگفت.
«انقلاب مینا» نوشته مهرنوش مزارعی دو روایت در دو جهت مختلف را رقم میزند: انقلاب اسلامی و انقلاب مینا. اولی مصادرهای، دومی اکتسابی و به جبر فراز و نشیبهای زندگی. پیمان وهابزاده، خالد رسولپور و شهریار مندنیپور با حضور نویسنده این اثر را بررسی کردهاند.
قصههای زندگی ساکنان خانه سالمندان اما دنیای خودش را در کتاب دارد، قصهی آدمهائی که به تعبیر زیبای نویسنده: “از یک جائی به بعد” دیگر بزرگ نمیشوند، پیر میشوند. “از یک جائی به بعد” دیگر خسته نمیشوند، میبُرند.
بانو خوشحال است که بیشتر شبیه پدر هستم. نمینویسم دلم میخواست شبیه خواهر باشم و چشمهای کوچکم و گونههای برآمدهام به مادر رفته است. بانو انگار که خوشش نیامده باشد جلو عکس پدر پشت به من میایستد.
برادر مینا، توی ایوان مشرف به حیاط، بساط را مهیا کرده بود. تا آمدم بنشینم بلند شد به احترام. توی این روز و شبهای ملالآور، کمک حالم بود و از اینکه به چنین سرانجامی رسیدهام ناراحت بود.
«اینجا در واترتاون همه «زخم انار» را دم میگیرند. ولی خوب بود از پیش به دوست و رفقا میگفتی که دارد پخش میشود. یکی مثل سونیا توقع داشت بداند. میرود و میآید و «وارتگزِ خودمان» از دهانش نمیافتد. من گفتم دست کم به جای انار عکس خودت را روی یوتیوب بگذارند.
مریم سرزنده، زیبا و کُشنده بود – آخری به ویژه برای من و جیب ِ من. پستانهاش، دو کیسهی پر و پیمان، بیشتر برای مکیدن تا کدام لذت ِ بزرگسال دیگر و انگشتهاش بیشتر برای مشت و مال خمیر ِ تن و نوازش نرم در گرفتن زندگی به زیر ِ دستهاش. هنرهاش بیاندازه بود و تواناییهاش کمنظیر.
دم دمای غروب است. بوی عطر بانو در مشامم میپیچد و احساس گرسنگی میکنم. دست از نوشتن میکشم و صندلی چرخدارم را به طرف پنجرهی آشپزخانه هدایت میکنم. دلتنگ روزهاییام که پشت پنجرهی آشپزخانه مینشستم و منتظر میشدم تا مادر برایم غذا بیاورد.
«تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحههای کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثهها و شخصیتها. تمام شخصیتها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگریاند.
مینویسم برای این که نمیخواهم جلو بانو لخت لخت باشم. ناراحت میشود. مینویسم: “حمام رفتهام” و لباسهایم را میپوشم و میروم به اتاقم و روی تختخواب دراز میکشم. پزشک دنبالم میآید و میگوید: “از فردا میتوانی روی صندلی چرخدار بنشینی و به تنهایی هر جا خواستی بروی.”
آسایشگاه مثل همهی غروبها ساکت و آرام است. روی صندلی چرخدارم مینشینم و به پشت پنجره میروم. از تماشای هوای گرگ و میشی که در پشت آن سرخی کمرنگی موج میزند لذت میبرم. احساس میکنم سرانجام باز مادر و خواهر را خواهم دید و جست و جوهایم بیسرانجام نمیماند.
سرسختی ِ منصور کوشان در نوشتن را به هیچ روی نمیتوان پُرکاری نامید. به هیچ روی نمیپذیرد زودگذر بودن ِ نوشتن از خود و نوشتن ِ خود را. سودازده است در نوشتن، تا یافتن ِ موسیقی ِ زندگی. در بیدار کردن ِ آنان که نه در خواب که به خُرناسهاند.
صدای آواز ماهیها را نشنیده بودم. حتا فکر نکرده بودم که وقتی باران میآید ماهیها میرقصند و دهانشان را باز میکنند تا دانههای باران را پیش از آلوده شدن به آب حوض بنوشند.
«زمان دیرگذر» دومین مجموعه داستانی مهدی یحیوی به تازگی توسط نشر دنا در هلند انتشار یافته و در ششمین نمایشگاه کتاب تهران بدون سانسور در لندن معرفی شده است. این کتاب شامل ده داستان بلند و کوتاه است.
استاد گفته بود که با هم برویم چایخانه. میخواست با صحاف حرف بزند. مدتها پیش از اعدامش بود. بانو را هم دیدم. نپرسیدم برای چه کاری آمده بود. میدانستم بنا به درخواست صحاف به چایخانه آمده است.
نشریه ادبی بانگ با اجازه خانواه منصور کوشان، در قالب دوسیهای که به این نویسنده آزادیخواه اختصاص دارد یکی از مهمترین آثار او در تبعید را منتشر میکند: رمان شاهد: دهان خاموش. فصل اول این اثر سترگ را میخوانید:
نشر باران در اطلاعیهای اعلام کرد: این کتاب، داستان زندگی پرتلاطم دختری است درگیر تحولات سیاسی و شخصی؛ رمانی است درباره رشد، مبارزه با سنت و هنجارهای اجتماعی.
خواننده در مواجهه با رمان “بادنماها و شلاقها” به قلم نسیم خاکسار منقلب برجا میماند و این از تاثیرات استعارههای روایی رمان است.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.