منصور کوشان

از دست ندهید

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)

نشریه ادبی بانگ با اجازه خانواه منصور کوشان، در قالب دوسیه‌ای که به این نویسنده آزادیخواه اختصاص دارد یکی از مهم‌ترین آثار او در تبعید را منتشر می‌کند: دهان خاموش جلد دوم رمان شاهد که خود اثری‌ست مستقل. می‌خوانید:

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هجدهم

برای‌‌صحاف و شاطر گفتم. با هم آمده بودند. شاطر ناراحت شد. دستش را گذاشت روی چشم‌هایش. نگفتم مادربزرگ فقط چشم‌هایش درد می‌کرد. مدام از چشم‌هایش اشک می‌آمد. رفته بود دکتر. گفت: “دکتر نبود. می‌گویند فرار کرده.” نمی‌دانستم چرا فرار کرده است.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هفدهم

خوشحال از این که حافظه‌ام روز به روز بهتر می‌شود و هر شب بهتر از شب گذشته می‌توانم خاطراتم را برای بانو بنویسم نوشیدن مشروب و حتا گرسنگی را تا وقتی صدای ترمز ماشینی را نمی‌شنوم فراموش می‌کنم. از پنجره‌ی آشپزخانه بیرون را نگاه می‌کنم. بانو را نمی‌بینم.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش شانزدهم

صحاف که صندلی چرخدارم را بیرون آورد، باغبان از او خواست اجازه بدهد خودش من را روی آن بنشاند. آرام و با احتیاط رویم خم شد. دست‌هایم را دور گردنش حلقه کردم. انگار پدربزرگ باشد. خوشحال من را در آغوشش گرفت و تا داخل خانه برد. نگفتم بگذارم روی صندلی چرخدارم. صحاف هم نگفت.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش پانزدهم

تا وقتی پهلویم درد نگرفت و سینه‌ام نسوخته بود دویدم. در تمام راه هم مدام نام خیابان و کوچه را تکرار می‌کردم تا فراموش نکنم. یقین داشتم که مادر و خواهر در همان اطراف زندگی می‌کنند. فراموش کرده بودم خوب ساختمان‌ها را نگاه کنم.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش چهاردهم

هرگز فراموش نمی‌کنم که بعد از به هوش آمدنم خیال کردم باز متولد شده‌ام و دلم می‌خواست مادر در آغوشم بگیرد و پستانش را بگذارد در دهانم. بانو هم که وارد شد، او را مثل همان روز تولدم دیدم، حتا با همان روپوش و همان کلاه پرستاری و سنجاق بنفش پروانه‌ای که موهایش را در زیر کلاهش نگه داشته بود. وقتی هم روی صورتم خم شد و دستش را گذاشت روی پیشانی‌ام هنوز باور نمی‌کردم که سال‌ها از روز تولدم گذشته است.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش دوازدهم

بانو خوشحال است که بیش‌تر شبیه پدر هستم. نمی‌نویسم دلم می‌خواست شبیه خواهر باشم و چشم‌های کوچکم و گونه‌های برآمده‌ام به مادر رفته است. بانو انگار که خوشش نیامده باشد جلو عکس پدر پشت به من می‌ایستد.

ادامه مطلب »
از ما

حمید فرازنده: ادای دین به راهگشا – «فراسوی متن-فراسوی شگرد»ِ منصور کوشان

«فراسوی متن- فراسوی شگرد»، نشانگر ریشه دواندن‌های منصور کوشان در محیط تبعید است، این کتاب در حکم یک تعظیم فروتنانه در برابر اولین نمایشنامه‌نویس مدرن جهان، هنریک ایبسن، و نیز در برابر جامعه‌ی فرهنگی کشور میزبان است که شرایط لازم برای این ریشه دواندن را در اختیار او نهاده بودند.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش یازدهم

دم‌ دمای غروب است. بوی عطر بانو در مشامم می‌پیچد و احساس گرسنگی می‌کنم. دست از نوشتن می‌کشم و صندلی چرخدارم را به طرف پنجره‌ی آشپزخانه هدایت می‌کنم. دلتنگ روزهایی‌ام که پشت پنجره‌ی آشپزخانه می‌نشستم و منتظر می‌شدم تا مادر برایم غذا بیاورد.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش دهم

روی دفتر یادداشت‌هایم، می‌نویسم: “کتاب، مشروب، خون” برای این که وقتی باغبان می‌آید برایش بنویسم کتاب‌هایم را از طبقه‌ی بالا پایین بیاورد، یکی دو بطری مشروب دم دستم بگذارد و از پزشک بخواهم که پرونده‌ی آزمایش خونم را برایم بیاورد

ادامه مطلب »
از ما

 منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش نهم

تنها چیزی که در خانه بود و می‌توانستم با آن خود را تسکین بدهم مشروب‌های پدر بود. هر بار که سرفه می‌کردم و کف دستم پر از قطره‌های خون می‌شد و گلویم درد می‌گرفت یک بطر ودکا و یک استکان برمی‌داشتم و روی همان مبلی می‌نشستم که پدر عادت داشت بنشیند.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

سوءقصد به رشدی، فقط یک نمونه از حمله به نویسندگان – نظر منصور کوشان نویسنده فقید و آزادیخواه

منصور کوشان در گفت‌وگو با شهزاده سمرقندی وظیفه مردم نسبت به نویسندگانشان را یادآور می‌شود. کوشان می‌گوید: ما باید پیش از آنکه به این نهاد‌ها متوسل شویم، تحت هر عنوانی، خودمان فعال شویم.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هشتم

چرخ‌های صندلی‌ام را به سرعت می‌چرخانم تا سریع‌تر خودم را به جایی برسانم که یقین دارم صدای مادر را شنیده‌ام. با این که بارها این کار را کرده‌ام و سرانجام جز بانو هیچ کس را ندیده‌ام باز وقتی صدای مادر، خواهر یا پدر را می‌شنوم بی‌تاب می‌شوم.

ادامه مطلب »
از ما

ناخدا بانو یا تثلیث جادو – در گفت‌وگوی حسین نوش‌آذر با منصور کوشان

«تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحه‌های کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثه‌ها و شخصیت‌ها. تمام شخصیت‌ها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگری‌اند.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هفتم

می‌نویسم برای این که نمی‌خواهم جلو بانو لخت لخت باشم. ناراحت می‌شود. می‌نویسم: “حمام رفته‌ام” و لباس‌هایم را می‌پوشم و می‌روم به اتاقم و روی تختخواب دراز می‌کشم. پزشک دنبالم می‌آید و می‌گوید: “از فردا می‌توانی روی صندلی چرخدار بنشینی و به تنهایی هر جا خواستی بروی.”

ادامه مطلب »
از ما

قاضی ربیحاوی: «داوود» – یک داستان کوتاه برای منصور کوشان

کارِ من خواندن دیدن شنیدن و مراقبت از حریم هنرست که تا اطلاع ثانوی‌ها استعمالالات آن را هم ممنوع کرده‌ایم. به قول شما آنها توجه ندارند که اصل مبارزه است نه مماشات. مماشات. اجازه بدهید فرهنگ لغت همین‌جاست: باهم راه رفتن، مدارا کردن. با کی؟ با مهاجمین به فرهنگ اصیل ما. خیال کردم زیر دارید لب آواز می‌خوانید. ببخشید.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد (رمان)، بخش ششم

آسایشگاه مثل همه‌ی غروب‌ها ساکت و آرام است. روی صندلی‌ چرخدارم می‌نشینم و به پشت پنجره می‌روم. از تماشای هوای گرگ و میشی که در پشت آن سرخی‌ کم‌رنگی موج می‌زند لذت می‌برم. احساس می‌کنم سرانجام باز مادر و خواهر را خواهم دید و جست و‌ جوهایم بی‌سرانجام نمی‌ماند.

ادامه مطلب »
از ما

کوشیار پارسی: آن‌چه می‌ماند

سرسختی ِ منصور کوشان در نوشتن را به هیچ روی نمی‌توان پُرکاری نامید. به هیچ روی نمی‌پذیرد زودگذر بودن ِ نوشتن از خود و نوشتن ِ خود را. سودازده است در نوشتن، تا یافتن ِ موسیقی ِ زندگی. در بیدار کردن ِ آنان که نه در خواب که به خُرناسه‌‌اند.

ادامه مطلب »
دوسیه

منصور کوشان، نویسنده آزاده و آزادیخواه – زیر نظر عباس شکری

منصور کوشان نه تنها یک نویسنده توانا و یک روزنامه‌نگار تحول‌آفرین که در وهله اول یک انسان آزاده بود که مانند گوهری در جامعه ادبی ایران می‌درخشید. او از کوشندگان سرسخت آزادی بیان در ایران بود.

ادامه مطلب »