گویههای بانگ- گویه پنجم: دو شعر از مهناز یوسفی
رؤیا در هر تولدی، و در هر تولدی از جنبشی، و در جنبشی جدید هرگز توقف نمیکند؟ گفتی چگونه است که رؤیا هرگز توقف نمیکند؟
رؤیا در هر تولدی، و در هر تولدی از جنبشی، و در جنبشی جدید هرگز توقف نمیکند؟ گفتی چگونه است که رؤیا هرگز توقف نمیکند؟
کلمات، هراسان و گریزانند، انگار، از پای چوبههای دار گریخته باشند، شاید هم احساس میکنند که تحت تعقیباند…
آه
چه کسانی
کارد سلاخی گرفتهاند در دست
بی پروا
گلهای سرخ نو شکفته را سر میبرند
در سرزمین خسته و غمین
و فارسی جواب ترس را نمیدهد، بنشینید بر قایق بادی، برویم بادبادک بازی. دست ببر توی موهای داوود و سیم را سوا کن، چرخی بزن و خودت را بینداز توی گرداب…
و به نظرم در این دوران، همهی شعرها حبسیهسراییست، نه چیزی بیشتر از اینها حالا اسمش را هر چه میخواهید بگذارید، من میگویم: جمهوری سانسور
اینها چگونه آدمهایی هستند؟ بر پشت دایرهها مثل خواب راه میروند، پرندههایی هستند که با بالهای حروف اسفرجانی، بر برگهای جهان خواب میروند
سه شعر از سه شاعر زندانی در نشریه ادبی بانگ. نام آنها را تکرار میکنیم: مهدی بهمن. گلرخ ابراهیمی ایرایی و یاسمین حشدری.
باد خبر داشت که سکان چرخاند. چندان که نشنیدم صدای در بر لولا و ندیدم قند به دهان برده باشد، برق زد و پیدا شد، رُخی زیر ابر؛ صنوبری شکافتهی زنده.
دخیل بر ضریح خود میبندم و تو را دعا میکنم، ای فروغلتیده در کُندهی درخت، عشق، پستانهای بریدهی لیلی بود توی دستانم، حالِ ناجوری افتاده بر کنایه و داستان.
شعری از حسن حسام با توجه ویژه به غوغای «مادر قمی» و بحث «سلیطه».
شعری از سارا بریار در بیان مفهوم تعلیق در شکل گیری هویت فردی به سبب سرکوب های اجتماعی و سیاسی.
برگرد! کسی تو را نخوانده به راه، خانه را خسته کرده مرور مدام ممکنها، حرف تازهای بزن، پنجرهای بشکاف، تکه روشنی را به دندان بگیر و چشماندازی بیاویز
با نیم قرن از نفسهای تو
سخن میگویم
و خوب میدانی…!!
پنجرهها را به دست باد میسپارم
و تو را به اشکهای پس از باران
به روی شیشه
شمعت را منفجر کن! ـستارهها را میبینم که چشمک میزنند. ستارهها را منفجر کن! -آنجا، رعد و برق.-تخم چشمهایت را بیرون انداز! ـصدای شیرینِ امواج اقیانوس.
دنیا تکیه داده به تکههای تن، سعی دارد وانمود کند، جنایت عادیترین اتفاق است، شاعر در شعرش به قتل میرسد، زخم از کتابها میریزد، این جهان، سرانجام لال خواهد مرد.
شعری از مجید نفیسی به یاد به یاد عزت تیربارانشده در هفدهم دی ۱۳۶۰.
منتظر، مأیوس، بیچراغ، زانو… بغل کردهای که چه!؟ واژهها را در پَرده میپایی، که چه؟! خودت را خسته به تاریکیها، که چه که چطور که چرا…!؟
شبِ دراز به حافظ دلا پیام رسان/که فال باز کند صبح را غزلخوانان/چه مرگزاست شب هول در سیهکاری/جوانکُشست و جهانی ز جور او گریان
هر شاعری که کشته میشود، رویایی از رویاهای زمین کم میشود و کم کم همه در بی رویایی محض فرو میرویم. رفعت العرعیر، شاعر، استاد دانشگاه و نویسندهی محبوب فلسطینی در حملات هوایی اسرائیل به شمال غزه، بههمراه برادر و خواهر خود کشته شد. آخرین شعر او قبل از مرگ.
«حفرهای به کالیبر پنج و چهل و پنج صدمِ میلیمتر در دهلیز قلبی که خون را بعد از بیست و شش سال به جای رگها در آسمان پمپاژ میکند» را اگر کیانوش صدا بزنید، «عبور سلانهسلانهی گلوله به وقتِ چرخکردنِ گوشت و استخوان دنده با هم» نام خانوادگیاش آساست.
با یاد هزاران کودک قتلعام شده در غزه.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.