کورینا چانگ: «بچهها در کودکستان» به ترجمه اعظم صالحی مقدم
هرگز ربکا را دوباره نخواهم دید. او نام پسرش را راجر خواهد گذاشت، به یاد پدرش. بچه من اما نامی خواهد داشت با طنین سنگ، چیزی بیچهره و بیخاطره .
هرگز ربکا را دوباره نخواهم دید. او نام پسرش را راجر خواهد گذاشت، به یاد پدرش. بچه من اما نامی خواهد داشت با طنین سنگ، چیزی بیچهره و بیخاطره .
عدهای از مخاطبان و تحلیلگران آثار کافکا را واقعیتگریز و یا به عبارتی غیر واقعی میدانند، در حالیکه جهان معماگونهی کافکا ریشهی عمیقی در درک او از واقعیت و جراحی انسان محسور در این واقعیت دارد.
لورپایُر خانم از راه میرسد، دوشیزه لوزییر ازش میپرسد که چطور مورتَن را ندیده، مورتَن در باغ بوده، خودش آمدنش را به او خبر داده بوده، مورتَن هم از این خبر تعجب کرده اما برخوردش مؤدبانه بوده به خاطر دوستی نزدیکش.
. داستان «سوزنبان»ِخوان خوزه آرهاولا به ترجمه رضا علامهزاده را با صدا و اجرای قدرتمند ژوان ناهید میشنوید.
اتاق نشیمن خانهای در گوشه خیابان، خانواده دور میزی نشسته بودند. اگر مهمانان هم میخواستند میتوانستند سر میز بنشینند. مخصوصاً ورزشکاران بیست تا سی ساله، چون آقای خانه مدیر یک باشگاه ورزشی بود.
برگردیم به موضوع، در پایینترین ردهی این مافیا، ژاندارمی بود به اسم لُردوز، آقای مونار یک روز در دستشویی ایستگاه قطار او را دید که بله با یک کارگر راهآهن حسابی مشغول است، مونار تا ده سال چیزی در این مورد نگفت، لردوز را به منطقهی دیگری فرستادند، او هم ازدواج کرد، متوجه قضیه هستیدکه.
لئوپولد میگوید: “عجیبه، اون زمانها من علیه جنگ ویتنام مبارزه میکردم. حالا هیچ نمیدونم اونجا چه خبره. ” من میگویم: ” هو، هو، هو، شی مین! ” و کفشهای کوچول موچول خانم هونگ را روی سر و سینهی لئوپولد تا رانهایش میلغزانم.
داستانهای کافکا به صورت غیر قابل اجتنابی تلاشهای نومیدانه و مذبوحانهی شخصیتهایی است که سعی میکنند کار درست انجام دهند، اما همیشه مانند خودش گیج، سردرگم و ناکام میمانند. شاید همین اصرار در کار درست است که کافکا را هم تراز یک مقام مذهبی میکند.
در این جستار این موضوعات بررسی میشود: تنوع فرمها و گفتمانهای فراداستانی و نسبت آنها با مفهوم منطقی زبانهای رسمی و فرازبان؛ شیوهای که فراداستان در ادبیات دگرگونی ایجاد میکند؛ و فلسفههای متنوع فراداستانی که در آثار بورخس، کالوینو و اکو بازتاب مییابند.
مردمی که میتوانند شنا کنند، قدم بزنند یا با هم چیزی بخورند، ردیف ردیف مینشینند، گوش میدهند به یک مشت آدمهای عاطل و باطل که با هم جر و منجر بکنند؟
مادر جوراب ابریشمی سیاه را روی میز میگذارد. جوراب ابریشمی ساقهایی کلفت و پانما دارد. آنها شیشهای سیاهند. جوراب ابریشمی پاشنههایی ضخیم و گرد و پنجههایی ضخیم و نوکتیز دارد. آنها سنگی سیاهند.
«دنیای سوفی» را اغلب میشناسیم. اما آیا نویسنده این رمان را هم میشناسیم؟ با تکیه بر چند اثر مهم گردر تلاش میکنیم راهی به سایر آثار او بگشاییم.
تد چیانگ، از مهم ترین نویسندگان آثار علمی تخیلی در قرن بیست و یکم است. او به شکلی داستانهای علمی-تخیلی را مینویسد که اگر علم در دوران باستان وجود داشت، در عصرهای قبلی نوشته میشد.
از آن جا که درک ما از واقعیت، فردی است، پس شیوههای بازنمود واقعیت نیز متفاوت و فردی است. ما در بررسی شگردهای روایی رمان “رشدی” به همین بازیها و شگردهای متنی و روایی نظر داریم.
از گفتههای کالوینوست: آدم نوشتن را با رغبت شروع میکند، اما زمانی میرسد که قلم در جوهرِ غبار گرفته فقط خیس میخورد و از آن حتا یک قطره زندگی هم جاری نمیشود. زندگی تماماً بیرون است، بیرون پنجره، بیرون خود شخص.
آقای کاوسترز صاحب مغازه ماهیفروشی بود که گاهی جمعهها بعد از مدرسه میبایست از آنجا برای مادرم ماهی آزاد بخرم. او مردی بلندقد و درشت بود، با صورتی پر از چین و چروک.
وولف بین دو شخصیت اصلی داستان و دو روی زنانگی، شخصیتی میسازد تا همچنان که از سلطه مردانه سرباز میزند، توان هنری مستقل زنانه را یادآور شود.
فورد نویسنده دوره شکوفایی ایالات متحده آمریکاست. یک آمریکایی که درباره آمریکا در قرن بیستم مینویسد. مهمترین خاستگاه آثار او طبقه متوسط مرفه و مهمترین درگیری ذهنی او شالوده اجتماعی ست.
روزی مثل امروز با آفتابی که آدم را دچار تهوع میکرد، همه در انتظار فاجعهای گریزناپذیر بودند، نومیدی ناگهان تجسم یافت، مرگ در میان ما بود.
بارنز دیرند زندگی را همچون فرایندی میبیند که میتوان آنرا رنجاندوه خواند. فرایندی تاحدی شبیه به تراژدی ولی متفاوت با آن. تبلور یافته در دشواریها، دلواپسیها و شکستهای زندگی. بخش یا شاید بهتر است بگوییم بُعد مهمی از آن همان است که روح مدرنیته را بر میسازد.
حرف و حدیثهای یک کلاغ چهل کلاغ شده و رنگارنگی سر زبانها افتاده بود؛ و همه اینها هم به دلیل رفتاری بود که من در حضور ریگولتو، قوزیریزه، در خانهٔ خانم ایکس شاهدش بودم و این شایعات، آدمهای زیادی را از دور و برم فراری داد.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.