ساختار خانواده آخوندی در رمان «درخشش چشمان کف دستم» – قبادآذرآیین: راوی این رمان یک شورشی است

نشر مهری در لندن مدتی است که رمان ویژه‌ای را منتشر کرده است: «درخشش چشمان کف دستم» نوشته مهدی رئیس المحدثین درباره ساختار خانوادگی مبتنی بر سرسپردگی بی‌چون و چرا در خانواده یک آخوند شیعه.
چنین آثاری در ایران کمیاب‌اند. قبل از این مهدی خلجی در رمان ناتنی، روایتی از رشد یک نوجوان و بحران‌های جنسی او در خانواده یک آخوند را به دست داده بود.
قباد آذرآیین «درخشش کف دستم را خوانده است:

نظر آذرآیین درباره رمان «درخشش چشمان کف دستم»

سیطره‌ی قواعد سختگیرانه تعبدی و محدودیت‌ها‌ی خانواده‌های روحانی و سنتی، هرگز با دنیای رها و بی‌مرز آرزوهای کودکی و نوجوانی سازگار نبوده و پرورده‌شدگان چنین خانواده‌هایی همیشه دراندیشه و آرزوی شکستن و شکاندن قفس و آزادکردن خود بوده‌اند؛ فرزندان چنین خانواده‌هایی، در کودکی که توان مقابله با این سیطره و قواعد را ندارند، به نوعی مقاومت کودکانه پناه می‌برند؛ در حد توان در انجام وظایف مرسوم کم می‌گذارند، بزرگ‌تر که شدند این مقاومت‌ها جسورانه‌تر می‌شود؛ نگاه کنید به گفته‌های اعتراف‌گونه جلال آل احمدِ روحانی‌زاده:

«دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم… توشیح  «دیپلمه» آمد زیر برگه وجودم» (آل احمد، مثلا شرح احوالات)

مهدی رئیس المحدثین، با خلق شخصیت محمد در کتاب «درخشش چشمان کف دستم» به خوبی از پس روایت چنین محدودیت‌های تعبدی برآمده. روایت نویسنده-

راوی، از تجربه‌ی زیسته‌ی او نشان دارد؛ مهدی رئیس المحدثین بی شک چنین شرایطی را زیسته و تجربه کرده است. نویسنده در فرازی از این رمان می‌نویسد:

«هنگامی که پدرم مرد، از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم. حس کفتری داشتم که شاه پرهایش را کنده بودند تا جَلد شود و بعد از هفته‌ها کزکردن کنج کفترخانه مابین فضله‌ها، حالا با رُستن پرهای جوانش، یکهو در قفس را گشوده‌اند تا با جستی پر بکشد تخت سینه‌ی آسمان» (ص ۵)

و در فرازی دیگر از همین اثر می‌خوانیم:

«همچون جوجه‌ای که سر از تخم درآورده باشد، تازه چشمانم باز شده بود و داشتم می‌فهمیدم چی به چی است و دنیا دست کیست… به خیال خود دیگر آزاد و رها شده‌ام از آن تحجر و جمود… » (ص ۹۰)

من، محمد، شخصیت کلیدی رمان کوتاه «درخشش چشمان کف دستم» را یک هولدن کالفید سنتی و مذهبی می‌بینم، اگر هولدن «ناتور دشت»، در جامعه ناهمگون آمریکا علیه «حقه‌بازها و فریبکارها» می‌شورد، آن‌ها را مسخره می‌کند و نگران کودکان و هم‌نسلان خودش است که بی «ناتور» در «دشت»- دشتی با خطرها و مخاطرات- رها شده‌اند، محمدِ  «درخشش چشمان کف دستم» که زاده و پرورده‌ی یک خانواده به شدت مذهبی و سنتی است، علیه تعبد و جمود حاکم بر خودش می‌شورد، جوری که رفتار و عکس العمل شادمانه‌ی او بعد از مرگ پدرش، سرزنش مادرسنتی‌اش را در پی دارد…

در بخش هایی از کتاب، به کشتن و سوزاندن گربه‌ها به دست راوی نوجوان برمی‌خوریم که می‌تواند یک جور «انتقام کور» باشد از سوی راوی زخم‌خورده علیه موجودی ضعیف‌تر از خودش.

کتاب «درخشش چشمان کف پایم» به صورت نوعی حدیث نفس و تداعی معانی و با پرش‌ها و تداخل زمانی روایت می‌شود:

«خواهی نخواهی یک سری خاطره‌ها مثل جلبک می‌چسبد به دیواره‌ی جمجمه‌ات و می‌شوند قطعه پازلی از مغزت؛ تکه‌ای از وجودت؛ قسمتی لاینفک از زندگی‌ات؛ و دیگر با هیچ آب و صابونی هم پاک نمی‌شوند. شبیه داغی مُهری که تا ابد وسط پیشانی و بین دو ابرویت، چغر و کبره بسته بزند توی چشم… » (ص ۹۱)

شناسنامه کتاب

مهدی رئیس المحدثین/ رمان/ نشر مهری لندن/۲۰۲۱

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی