جیمز مان: بنیادگرایان و طرفداران ترامپ


مقاله «بنیادگرایان و طرفداران ترامپ» نوشته جیمز مان، که در نیویورک ریویو (+) منتشر شده، زندگی‌نامه رابرت ولچ و تاریخچه انجمن ضد کمونیستی جان برچ را بررسی می‌کند با این هدف که ما را با دیدگاهی تاریخی در مورد پوپولیسم راست‌گرای افراطی در دوران ترامپ آشنا کند. این مقاله ریشه‌های انجمن را از تأسیس آن در سال ۱۹۵۸ توسط ولچ که یک تولیدکننده آب‌نبات بود تا تأثیر آن بر سیاست جمهوری‌خواهان در سال‌های دهه ۱۹۶۰ دنبال می‌کند و شباهت‌های بین بنیادگرایی در آمریکا را به ما نشان می‌دهد.
تا امروز مجموعه مقالات ۱۸۰ درجه در بانگ بیشتر به نقد آثار ادبی اختصاص داشت. از این پس اما ما با احتیاط یک گام فراتر می‌رویم: این مقاله با سبک روایی و تحلیلی خود، که ترکیبی از تاریخ‌نگاری، نقد فرهنگی و ارجاعات ادبی (مانند اشاره به ترانه باب دیلن) است، با رویکرد «بانگ» در ارائه محتوایی چندوجهی و غنی همخوانی دارد. علاوه بر این، بررسی تنش‌های درون محافظه‌کاری آمریکایی و موازی‌سازی آن با پویایی‌های سیاسی کنونی، برای درک تأثیرات جهانی ایدئولوژی‌های افراطی و پوپولیسم خالی از لطف نیست. از منظر فرهنگی، این مقاله به موضوعاتی مانند هویت، قدرت و نقش نخبگان در شکل‌دهی به گفتمان عمومی می‌پردازد که با هدف «بانگ» برای ترویج گفت‌وگوهای فکری و انتقادی هم‌راستا است.
ما تلاش می‌کنیم در آینده از این دست مقالات بیشتر منتشر کنیم و شما را به همکاری در این زمینه دعوت می‌کنیم.

زندگی توطئه‌آمیز: رابرت ولچ، انجمن جان برچ و انقلاب محافظه‌کاری آمریکایی
نویسنده: ادوارد اچ. میلر
انتشارات دانشگاه شیکاگو، ۴۵۶ صفحه، ۳۰ دلار

طی شورش در کاپیتول ایالات متحده در سال گذشته، به اصطلاح شمن کیوآنون، با صورتی رنگ‌آمیزی شده و کلاهی شاخ‌دار، روی سکوهای سنا نشست و دعا کرد. او از خدا تشکر کرد که «به ما اجازه داد تا از شر کمونیست‌ها، گلوبالیست ها و خائنان در دولتمان خلاص شویم.»
با این کلمات، او به طور ناخواسته به انجمن جان برچ ادای احترام کرد، سازمان ضدکمونیستی وسواس‌گونه نسبت به تئوری‌های توطئه که در دهه ۱۹۶۰ به بخشی ثابت از زندگی آمریکایی و به‌ویژه سیاست جمهوری‌خواهان تبدیل شد.
انجمن جان برچ را امروزه شاید کمتر کسی به یاد آورد، اما در زمان خود حداقل ۳۰,۰۰۰ عضو پرداخت‌کننده حق عضویت، ۲۴۰ کارمند و بیش از ۴۰۰ کتاب‌فروشی در سراسر ایالات متحده داشت. تفکر توطئه‌آمیز این گروه بخشی از فرهنگ عامه شد. در سال ۱۹۶۲، باب دیلن ترانه‌ای فولک درباره آن‌ها نوشت به نام «بلوز پارانوئید جان برچ»: «همه‌جا دنبال اون کمونیست‌های لعنتی می‌گشتم/صبح پاشدم و زیر تختم رو نگاه کردم…»
رابرت ولچ، تولیدکننده موفق آب‌نبات، این سازمان را در ۸ دسامبر ۱۹۵۸ با گردهم آوردن گروهی از یازده محافظه‌کار، که تقریباً همگی از رهبران برجسته تجاری بودند، برای یک گردهمایی دو روزه در خانه‌ای خصوصی در ایندیاناپولیس تأسیس کرد. این بازرگانان (که همگی مرد بودند) سال‌ها شکایت داشتند که آمریکا به سمت سوسیالیسم حرکت می‌کند و دوایت آیزنهاور، اولین رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه در یک ربع قرن، کار چندانی برای معکوس کردن این روند انجام نمی‌دهد. اما گروه جدید ولچ—که به نام یک مبلغ باپتیست و افسر اطلاعاتی نظامی که مدت‌ها پس از پایان جنگ جهانی دوم توسط نیروهای کمونیست چینی کشته شده بود و ولچ او را اولین آمریکایی کشته شده در جنگ سرد می‌دانست—رویکردی متفاوت از رهبران تجاری پیشین مخالف نیو دیل اتخاذ کرد. انجمن جان برچ به همان اندازه به درگیری‌های اقتصادی داخلی علاقه‌مند بود، اما آن‌ها را نتیجه توطئه‌های خارجی نشان می‌داد. ولچ ضدکمونیسم جوزف مک‌کارتی را به سطحی فراتر از تصور او برد. در حالی که مک‌کارتی به خاطر حملاتش به مقامات خاص در سیاست خارجی بدنام بود، انجمن جان برچ بر اهداف و نقشه‌های گسترده‌تر و مبهم‌تر تمرکز داشت.
زندگینامه جدید ادوارد اچ. میلر از ولچ، «زندگی توطئه‌آمیز»، خاستگاه و تاریخچه انجمن جان برچ را ردیابی می‌کند و در این فرآیند، دیدگاهی تاریخی درباره پوپولیسم راست‌گرای افراطی در دوران ترامپ ارائه می‌دهد. بسیاری از مسائل، موضوعات و عللی که بنیادگرایان شش دهه پیش به آن‌ها پرداختند، هنوز هم در جناح راست سیاسی امروز یافت می‌شوند. در مقاله‌ای با عنوان «کریسمس از بین رفت»، ولچ شکایت داشت که فروشگاه‌های بزرگ، به قول میلر، «تبلیغات تعطیلات سازمان ملل متحد را که به طور مخفیانه سکولار بودند، انبار می‌کردند»؛ به دلیل اینکه فروشگاه‌ها به اندازه کافی تزئینات «کریسمس مبارک» نداشتند، ولچ ادعا می‌کرد که آن‌ها در تلاشند تا مسیح را از این تعطیلات حذف کنند. انجمن جان برچ خواستار دفاع از پلیس در برابر اتهامات خشونت بود، با همان شدت مخالفان امروزی واکسن با افزودن فلوراید به آب آشامیدنی مخالفت می‌کرد، و با تلاش‌ها برای کنترل سلاح مبارزه می‌کرد، که آن را گامی مقدماتی برای مصادره و تسلط کمونیستی بر ایالات متحده نشان می‌داد. درست مانند دونالد ترامپ و پایگاه او امروز، بنیادگرایان مشروعیت مخالفان سیاسی را به رسمیت نمی‌شناختند و پیشنهاد می‌دادند که کسانی که با آن‌ها مخالف بودند، با نیت بد عمل می‌کنند، اگر نه به عنوان بخشی از یک توطئه شوم.
حتی برخی پیوندهای خونی بین بنیادگرایان و راست‌گرایان افراطی مدرن وجود دارد: یکی از رهبران تجاری که ولچ برای ایجاد انجمن جان برچ گردهم آورد، فرد کخ، پدر چارلز و دیوید بود که مدت‌ها حامی محافظه‌کاران بودند.
اولین رساله ضدکمونیستی ولچ توسط هنری رگنری، بنیانگذار انتشارات رگنری، منتشر شد که هنوز هم در انتشار کتاب‌هایی از نویسندگان محافظه‌کار مانند آن کولتر و جاش هاولی تخصص دارد. و راجر استون، منبعی که البته قابل تردید است، یک بار به مصاحبه‌کننده‌ای گفت که پدر ترامپ، فرد ترامپ، حامی خاموش انجمن جان برچ و دوست رابرت ولچ بود.

از همان آغاز که در نشست ایندیاناپولیس، این گروه شکل گرفت، به سرعت هم رشد کرد. در اوایل سال ۱۹۵۹، ولچ ابتدا شاخه‌هایی را در ایالت زادگاهش، ماساچوست، سازمان‌دهی کرد و سپس شروع به سفر در سراسر کشور کرد و در طول سه سال، سخنرانی استاندارد خود را هشتاد بار ارائه داد. او مجله‌ای را تأسیس کرد (با عنوان اولیه «نظر یک مرد»، که به زودی به «نظر آمریکایی» تغییر نام داد) تا دیدگاه‌های انجمن جان برچ را منتشر کند، و به پیروانش اطلاع داد که رئیس‌جمهور آیزنهاور کمونیست بود، شوروی انقلاب مجارستان را جعل کرده بود، اسپوتنیک یک فریب بود، و کمونیست‌های درون دولت آمریکا برنامه‌ریزی کرده بودند که تهاجم به خلیج خوک‌ها در سال ۱۹۶۱ شکست بخورد تا به فیدل کاسترو کمک کنند. این ولچ بود که اصطلاح «کومسیمپ» را برای تحقیر آمریکایی‌هایی که کمونیست نبودند اما گفته می‌شد با آن‌ها همدردی می‌کردند، ابداع کرد.

دیدگاه‌های بنیادگرایان برای برخی از آمریکایی‌های سفیدپوست طبقه متوسط که نگران تغییرات مختلف در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بودند، مانند جنبش حقوق مدنی و گسترش دولت فدرال، جذابیت داشت. تابلوهای تبلیغاتی «ارل وارن را استیضاح کنید» انجمن جان برچ به سوی کسانی بود که با حکم جدید پرونده براون علیه هیئت آموزش برای ادغام مدارس دولتی مخالف بودند. او با اتکا به نظریه‌های توطئه معتقد بود که یا کمونیست‌ها این تغییرات و سایر تغییرات در جامعه آمریکا را ترتیب داده‌اند، یا اینکه خود این تغییرات نوعی کمونیسم خزنده بودند. او درباره پرونده براون نوشت: «طوفان بر سر ادغام، توسط کمونیست‌ها به وجود آمده است.»

در اوایل دهه ۱۹۶۰، پس از فروکش کردن مک‌کارتیسم و پایان دوره ریاست‌جمهوری آیزنهاور، ضدکمونیسم به عنوان یک هدف بیش از حد محدود شد. ولچ و انجمن جان برچ مجموعه‌ای گسترده از اهداف جدید را نشانه گرفتند، که همگی تحت عنوان «جهانی‌گرایان» قرار می‌گرفتند: سازمان ملل متحد، سازمان‌های بین‌المللی و چندجانبه، و حتی شورای محافظه‌کار و میانه‌رو روابط خارجی. (در این مورد، ولچ و انجمن او تحت تأثیر کتابی در سال ۱۹۶۲ به نام «دولت نامرئی» نوشته دان اسموت، گوینده‌ای که ادعا می‌کرد یک توطئه توسط یک «تشکیلات» مخفی در ایالات متحده را کشف کرده است، با شورای روابط خارجی به عنوان نیروی پیشرو، قرار گرفتند.)
اهداف این گروه نیازی به مشارکت در امور بین‌المللی نداشتند: بنیادگرایان همچنین علیه سوسیالیست‌ها یا به سادگی دموکرات‌ها فریاد می‌زدند. یکی از اعضای انجمن اظهار داشت: «تهدید ما ارتش بزرگ سرخ از بیرون نیست، بلکه دشمن بزرگ صورتی از درون است.» «تهدید ما KKK است—کندی، کندی و کندی.» روشن بود که ضدکمونیسم انجمن جان برچ در واقع با ضدکمونیسم، مثلاً، یک مهاجر از اروپای شرقی، چین یا کوبا یکسان نبود؛ بلکه برای بنیادگرایان، «کمونیسم» به واژه‌ای برای بدنام کردن لیبرالیسم تبدیل شد. رئیس‌جمهور جان اف. کندی یک بار به درستی درباره آن‌ها گفت: «آن‌ها حزب دموکرات را با دولت رفاه، دولت رفاه را با سوسیالیسم، و سوسیالیسم را با کمونیسم برابر می‌دانند.»

بنیادگرایان تأثیر قابل‌توجهی بر سیاست جمهوری‌خواهان داشتند، به‌ویژه در کالیفرنیا و جنوب غربی، مناطقی که در آن زمان با ورود مهاجران جدید از شرق و غرب میانه به سرعت در حال رشد بودند. سیاستمداران جمهوری‌خواه نگران ریسک بیگانه کردن بنیادگرایان بودند، درست مانند امروز که جمهوری‌خواهان نگران به خطر انداختن پایگاه دونالد ترامپ هستند. هنگامی که جورج اچ. دبلیو. بوش، نماد جمهوری‌خواهی جریان اصلی، در سال ۱۹۸۰ برای نامزدی حزب با رونالد ریگان رقابت کرد، از شورای روابط خارجی استعفا داد.
برای مدتی، برخی از نفوذ احتمالی انجمن جان برچ در ارتش نگران بودند، همان‌طور که شورش طرفداران ترامپ در کاپیتول نگرانی‌هایی را درباره احتمال وجود همدردان در میان پلیس یا ارتش برانگیخت. در هر دو مورد، نگرانی این بود که نیروهای نظامی ممکن است به گونه‌ای سیاسی شوند که در یک بحران سیاسی آینده مداخله کنند یا از مداخله خودداری کنند. در مورد انجمن جان برچ، این ترس‌ها با ژنرال ادوین واکر، فرمانده نظامی و عضو انجمن که به نیروهایش دستور داده بود کتاب «زندگی جان برچ» نوشته ولچ و سایر مطالب راست‌گرایانه را بخوانند، تشدید شد. او در سال ۱۹۶۱ از فرماندهی برکنار شد، از ارتش استعفا داد و در سراسر کشور به سخنرانی برای اهداف بنیادگرایان پرداخت.

در سال ۱۹۶۱، استنلی موسک، دادستان کل وقت کالیفرنیا، به طعنه حامیان انجمن جان برچ را «پیرزن‌های کوچک با کفش‌های تنیس» توصیف کرد. با این حال، بنیادگرایان ارتباطات نخبگان زیادی داشتند. ولچ در دانشکده حقوق هاروارد تحصیل کرده بود و دو نفر از اعضای مؤسس در ایندیاناپولیس رؤسای انجمن ملی تولیدکنندگان بودند که ولچ عضو هیئت مدیره آن بود. اگرچه انجمن جان برچ به دلیل نفوذش در ایالت‌های کمربند خورشیدی شناخته می‌شد، ولچ آن را برای دهه‌ها از دفتری در بلمونت، ماساچوست اداره می‌کرد و مدتی در کمبریج زندگی کرد، جایی که شرکت او، که بعداً به نام آب‌نبات ولچ شناخته شد، تولیدکننده شیرینی‌های محبوبی مانند شوگر ددی و شوگر بیبی بود.

این انجمن با حق عضویت و فروش مجله تأمین مالی می‌شد. در مقطعی در دهه ۱۹۷۰، ولچ نامه‌ای به دوستانش فرستاد و گفت که وضعیت مالی سازمان «ناامیدکننده» است، اما بنیادگرایان معمولاً می‌توانستند روی بازرگانان ثروتمند حساب کنند تا آن‌ها را نجات دهند – به‌ویژه نلسون بانکر هانت، غول نفتی تگزاس و بزرگ‌ترین حامی مالی سازمان، که کمک‌های گاه‌به‌گاه او سال‌ها انجمن جان برچ را سرپا نگه داشت.

رهبران تجاری که از بنیادگرایان حمایت می‌کردند، با ادامه مخالفت خود با اصلاحات نیو دیل فرانکلین روزولت متحد بودند. (سال‌ها بعد، وقتی رئیس‌جمهور ریچارد نیکسون قانون اداره ایمنی و بهداشت شغلی را امضا کرد، ولچ با اغراق همیشگی خود آن را «بدترین نوع استبداد تحمیل‌شده توسط هر دولتی بر هر ملتی» نامید.) در این معنا، پایگاه انجمن جان برچ با جنبش ترامپ امروزی متفاوت بود. تولیدکنندگان داخلی دهه ۱۹۵۰، که اغلب به صورت محلی و توسط یک خانواده اداره می‌شدند، در بسیاری از موارد به شرکت‌های بزرگی با عملیات خارجی تبدیل شده‌اند؛ آن‌ها که نگران صادرات و تصویر شرکتی خود هستند، عموماً از گرفتن مواضع سیاسی که ممکن است واکنش منفی ایجاد کند، اجتناب می‌کنند. جنبش ترامپ شامل برخی اهداکنندگان مهم فردی از جامعه تجاری است، اما نسبت به بنیادگرایان، خصومت بیشتری با شرکت‌ها داشته است.

با این حال، وقتی نوبت به حمایت مردمی می‌رسید، بنیادگرایان از بسیاری از احساسات مشابهی که اکنون در میان طرفداران ترامپ می‌بینیم، بهره می‌بردند. بازرگانانی که به دنبال کاهش مالیات و مقررات‌زدایی بودند، از طریق نظریه‌های توطئه توانستند حمایت کسانی را جلب کنند که احساس می‌کردند آمریکا، جایی که در آن بزرگ شده بودند، در حال تضعیف یا نابودی است—و اینکه یک سازمان یا نیروی شوم باید پشت این تغییرات اجتماعی باشد.

هنگامی که انجمن جان برچ در سراسر کشور گسترش یافت، رهبران محافظه‌کار مجبور شدند تصمیم بگیرند که چگونه با آن برخورد کنند و چه بگویند: آیا باید بنیادگرایان را طرد کنند، و اگر آری، با چه صراحتی؟ این، البته، تقریباً همان مسئله‌ای است که امروز جمهوری‌خواهان برجسته، از لیز چنی تا میچ مک‌کانل، در مواجهه با جنبش ترامپ با آن روبرو هستند. ویلیام اف. باکلی جونیور—که در سال ۱۹۵۵ نشریه «نشنال ریویو» را به عنوان اصلی‌ترین رسانه تفکر محافظه‌کارانه تأسیس کرده بود—ابتدا برخی از نوشته‌های اولیه ولچ را ستود و اظهار داشت که او «نویسنده دو تا از بهترین جزوات این کشور در یک دهه گذشته» است. (آن‌ها ناشر مشترکی داشتند: رگنری کتاب «خدا و انسان در ییل» باکلی را پیش از انتشار «زندگی جان برچ» ولچ، یکی از جزواتی که باکلی به آن اشاره داشت، منتشر کرده بود.) با این حال، باکلی به طور فزاینده‌ای از نظریه‌پردازی‌های توطئه‌آمیز ولچ احساس ناراحتی می‌کرد و شروع به انتقاد از ولچ در مجله‌اش کرد.

نقطه عطف برای باکلی به نظر می‌رسد ادعای ولچ مبنی بر کمونیست بودن آیزنهاور بود. ولچ این ادعا را ابتدا در سال ۱۹۵۴ در نامه‌ای که به صدها، اگر نه هزاران، محافظه‌کار فرستاد مطرح کرد و گفت که اعتقاد راسخ او این است که «دوایت آیزنهاور یک عامل متعهد و آگاه توطئه کمونیستی است.» این ادعا چندین درجه از دیگر اتهام‌زنی‌های ضدکمونیستی دهه ۱۹۵۰ تندتر بود؛ حتی مک‌کارتی تا این حد پیش نرفته بود. همچنین با آنچه مردم از آیزنهاور می‌دانستند در تضاد بود. راسل کرک، یکی دیگر از محافظه‌کاران برجسته، اظهار داشت: «آیزنهاور کمونیست نیست. او یک گلف‌باز است.» نشریه «نشنال ریویو» باکلی نظریه‌های توطئه ولچ را به سخره گرفت. برای مثال، مقاله‌ای در سال ۱۹۵۹ اظهار داشت که ولچ و بنیادگرایان «به جهان کمونیستی یک کمال یکپارچه و هوشی فرابشری را نسبت می‌دهند که خارج از داستان ۱۹۸۴ وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد.»

باکلی همچنین مخالفت خود با انجمن جان برچ را فراتر از این اظهارات منتشرشده برد: در اوایل سال ۱۹۶۲، طی دیداری با سناتور بری گلدواتر که در آن باکلی و دیگر محافظه‌کاران گلدواتر را تشویق به کاندیداتوری برای ریاست‌جمهوری می‌کردند، باکلی از او خواست که این انجمن را علناً محکوم کند.

گلدواتر تردید کرد. او نامه‌ای به باکلی نوشت و گفت که دوست دارد انجمن جان برچ منحل شود، اما از محکومیت عمومی خودداری کرد. برای گلدواتر، بنیادگرایان یک پایگاه مهم در ایالت‌هایی مانند کالیفرنیا بودند. به جای محکومیت مستقیم، گلدواتر و دیگر رهبران محافظه‌کار شروع به استفاده از برخی عبارات، طفره‌روی‌ها و توجیهاتی کردند که در نهایت به روش‌های استاندارد برای حفظ حمایت از یک جنبش منفور تبدیل شد.

این روش‌ها را می‌توان «طفره‌روی افراد خوب» نامید. گلدواتر بنیادگرایان را «بهترین افراد در جامعه من» نامید و گفت که آن‌ها «نوعی [از افراد] هستند که ما در سیاست به آن‌ها نیاز داریم.» (پس از شورش‌های نئونازی‌ها و برتری‌طلبان سفیدپوست در سال ۲۰۱۷ در شارلوتزویل، ویرجینیا، ترامپ در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت که «افراد بسیار خوبی در هر دو طرف» وجود داشتند.) نوع دوم طفره‌روی، برجسته کردن رهبر (یا فرد دیگری در جنبش) برای سرزنش است، که بدین ترتیب انتقاد را از اعضا و خود سازمان منحرف می‌کند. در دهه ۱۹۶۰، سیاستمداران جمهوری‌خواه شروع به محکوم کردن شخصی ولچ به دلیل زیاده‌روی در نظریه‌های توطئه‌اش کردند، در حالی که از اظهار نظر درباره بسیاری از بنیادگرایانی که به این نظریه‌ها باور داشتند، اجتناب می‌کردند. برای مثال، گلدواتر در مقطعی اظهار داشت که ولچ باید استعفا دهد. باکلی نیز ابتدا ترجیح داد ولچ را به جای کل انجمن جان برچ مقصر بداند. نیکسون این خط را رد کرد: در حالی که برای فرمانداری کالیفرنیا در سال ۱۹۶۲ کاندیدا شده بود، از جمهوری‌خواهان خواست که «یک بار برای همیشه رابرت ولچ و کسانی که رهبری و دیدگاه‌های او را می‌پذیرند، طرد کنند.» نیکسون در انتخابات مقدماتی کالیفرنیا بر یک عضو انجمن جان برچ پیروز شد، اما سپس در انتخابات عمومی شکست خورد زیرا بنیادگرایان از رأی دادن به او خودداری کردند.

اکثر جمهوری‌خواهان امروز به طور مشابه تمایلی به انتقاد مستقیم از ترامپ ندارند، زیرا می‌ترسند حامیان او را ناراحت کنند و در انتخابات مقدماتی جمهوری‌خواهان شکست بخورند. برای چند روز پس از شورش ۶ ژانویه، به نظر می‌رسید که برخی از سیاستمداران جمهوری‌خواه (مثلاً لیندزی گراهام) آماده محکوم کردن او بودند، در حالی که سعی داشتند حمایت پایگاه او را حفظ کنند. این تلاش‌ها فروپاشید و جمهوری‌خواهان به سوی ترامپ بازگشتند. در حال حاضر، حداقل، ترامپ نه تنها کنترل جنبش خود را حفظ کرده، بلکه دلیل وجودی آن است. (با این حال، در موفق‌ترین کمپین سیاسی جمهوری‌خواهان پس از خروج ترامپ، فرماندار ویرجینیا، گلن یانگکین، تلاش کرد تا او را در فاصله نگه دارد در حالی که حمایت حامیانش را جلب می‌کرد.)

سومین تکنیک که سیاستمداران جمهوری‌خواه برای اجتناب از محکوم کردن انجمن جان برچ استفاده کردند، «تأیید» بود، اصطلاحی که رونالد ریگان در سال ۱۹۶۶ هنگام کاندیداتوری برای فرمانداری کالیفرنیا به کمال به کار برد. ریگان ابتدا با مشاورانش ایده کلی را تدوین کرد: «هر عضو این انجمن که از من حمایت کند، فلسفه من را می‌خرد. من فلسفه آن‌ها را نمی‌خرم.» سپس این را به شعار انتخاباتی خود تبدیل کرد: «من آن‌ها را تأیید نکردم—آن‌ها من را تأیید کردند.» (در جریان کمپین ریاست‌جمهوری ۱۹۸۰، ریگان این فرمول را برعکس کرد در حالی که حمایت اوانجلیست‌ها را جلب می‌کرد: او به کنوانسیون کشیش‌های بنیادگرا گفت: «می‌دانم این غیرحزبی است، بنابراین شما نمی‌توانید من را تأیید کنید، اما می‌خواهم بدانید که من شما را تأیید می‌کنم.»)

در مجموع، همان‌طور که کتاب میلر نشان می‌دهد، سیاستمداران جمهوری‌خواه در اوایل دهه ۱۹۶۰ مشتاق‌تر به جلب حمایت انجمن جان برچ بودند تا فاصله گرفتن از آن. در واقع، جمله معروف گلدواتر در سخنرانی پذیرش نامزدی در کنوانسیون ملی جمهوری‌خواهان در سال ۱۹۶۴ – «افراط‌گرایی در دفاع از آزادی گناه نیست» – می‌تواند به عنوان دفاعیه‌ای برای انجمن جان برچ خوانده شود.

میلر تفاوت کلیدی بین باورهای انجمن جان برچ و نوع محافظه‌کاری ویلیام باکلی را به خوبی به تصویر می‌کشد. او می‌نویسد: «برخلاف ولچ، باکلی هرگز باور نداشت که کمونیست‌های داخلی، در مقابل کمونیست‌های خارجی، تهدید بزرگ‌تری برای بقای آمریکا هستند.» برای ولچ و بنیادگرایان، اهداف اصلی لیبرالیسم و نخبگان بودند.

با این حال، کتاب میلر به طور عجیبی تلاش‌های باکلی برای محدود کردن نفوذ انجمن جان برچ را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. دشوار است که ببینیم باکلی چه کار بیشتری می‌توانست انجام دهد (میلر هیچ پیشنهادی ارائه نمی‌دهد): پس از آنکه از گلدواتر خواست بنیادگرایان را محکوم کند، در سال ۱۹۶۵ باکلی بخش ویژه‌ای چهارده صفحه‌ای در نشریه «نشنال ریویو» منتشر کرد که این سازمان را محکوم می‌کرد. مجله انجمن جان برچ، «نظر آمریکایی»، به تازگی ادعا کرده بود که شاخه‌های اصلی دولت آمریکا تحت سلطه کمونیست‌ها هستند و پیشنهاد داده بود که دشمن واقعی کمونیست در داخل کشور است، نه در خارج. باکلی در ستونی برای بخش ویژه «نشنال ریویو» این را «چرند» خواند و گفت که انجمن جان برچ «یک مسئولیت بزرگ برای جنبش محافظه‌کار و ضدکمونیسم است.» خوانندگان با بیش از ۱۵۰۰ نامه خشمگین و تقریباً به همان تعداد لغو اشتراک به این شماره واکنش نشان دادند. با این حال، با وجود محکومیت‌های باکلی، تفکر توطئه‌آمیز بنیادگرایان در جناح راست حزب جمهوری‌خواه ریشه دواند و تا امروز باقی مانده است. همان‌طور که میلر می‌نویسد: «رابرت ولچ هرگز توسط ویلیام اف. باکلی طرد نشد.»

ولچ، که بیش از یک ربع قرن کنترل شخصی شدیدی بر انجمن جان برچ داشت، در سال ۱۹۸۳ سکته کرد و دو سال بعد درگذشت. این سازمان هنوز وجود دارد، اما بدون برجستگی، قدرت و نفوذی که زمانی داشت. با این حال، روح بنیادگرایان در شبکه‌ای از داستان‌های خیالی که امروز در زندگی عمومی می‌بینیم زنده مانده است -نه تنها در فرقه‌هایی مانند کیوآنون، توطئه‌پردازانی مانند الکس جونز، و سیاستمداران حاشیه‌ای مانند مارجوری تیلور گرین، بلکه در بسیاری از رهبران حزب جمهوری‌خواه که با یک داستان پس از دیگری نتایج انتخابات ۲۰۲۰ را مورد مناقشه قرار می‌دهند. در واقع، تمایل به نظریه‌های توطئه امروز قوی‌تر از دوران اوج بنیادگرایان در دهه ۱۹۶۰ به نظر می‌رسد.

تفکر توطئه‌آمیز راست‌گرا از فروپاشی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی جان سالم به در برد، زیرا نه تنها ابزاری برای ضدکمونیسم، بلکه وسیله‌ای برای ابراز نارضایتی از نخبگان تحصیل‌کرده شد – که نه تنها ادامه یافته، بلکه می‌توان گفت افزایش یافته است- و همچنین به این دلیل که رسانه‌های اجتماعی می‌توانند ایده‌های توطئه‌آمیز را به صورت آنی به مخاطبان انبوه منتقل کنند. تداوم این نظریه‌پردازی بدون شواهد این سؤال را مطرح می‌کند که آیا نظریه‌های توطئه برای بقای حزب جمهوری‌خواه ضروری شده‌اند؟ به طور خلاصه، توطئه‌ها راهی برای حزب هستند تا پایگاه پوپولیستی خود را تغذیه کند، در حالی که به طور خاموش منافع اقتصادی (کاهش مالیات، مخالفت با مقررات دولتی) را دنبال می‌کند که اعضای قدرتمند و ثروتمند حزب و حامیان مالی آن حیاتی می‌دانند.

کتاب «زندگی توطئه‌آمیز» گاهی اوقات به شیوه‌ای سنگین و شتاب‌زده استدلال می‌کند که انجمن جان برچ در سال‌های اخیر اهمیت داشته است. میلر می‌نویسد: «آمریکا به ولچ‌لند تبدیل شده بود»، مثالی کلاسیک از یک زندگی‌نامه‌نویس که اهمیت سوژه خود را بیش از حد بزرگ می‌کند. «اکنون ایده‌های انجمن جان برچ همه‌جا هستند – حتی در کاخ سفید. حتی در خانه خود شما.» چنین بخش‌هایی تقریباً تصویر آینه‌ای از انجمن جان برچ هستند که کمونیست‌ها را زیر هر تخت پیدا می‌کردند.

روشن است که همان‌طور که سبک بنیادگرایان پس از مرگ ولچ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دوام آورد، روح ترامپیسم نیز بسیار فراتر از عمر ترامپ ادامه خواهد یافت. اظهارات عجیب و غریب، که با ادعای کمونیست بودن رئیس‌جمهور آیزنهاور رقابت می‌کنند، اکنون رایج شده‌اند. چندی پیش، در فاکس نیوز، لارا لوگان، که زمانی گزارشگر برجسته خارجی شبکه سی‌بی‌اس بود، آنتونی فائوچی را با یوزف منگله، پزشک نازی که روی زندانیان در آشویتس آزمایش انجام می‌داد، مقایسه کرد.

در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۱، کسانی که مراسم تحلیف رئیس‌جمهور بایدن را از تلویزیون تماشا می‌کردند، می‌توانستند ببینند که مردی ناشناس با تبار آسیایی در طول مراسم یا پشت سر بایدن ایستاده بود یا در کنار او. او دیوید چو، مأمور سرویس مخفی کره‌ای-آمریکایی بود که مسئول حفاظت از امنیت ریاست‌جمهوری بایدن شده بود (پس از آنکه پیش‌تر از ترامپ محافظت کرده بود). با این حال، شبکه‌های اجتماعی آمریکا به زودی با گمانه‌زنی‌هایی روشن شد که این مرد یک مأمور چینی است که توسط پکن برای کنترل رئیس‌جمهور جدید منصوب شده است. یکی از توییت‌های معمولی این‌گونه بود: «من فقط پرسیدم چرا [بایدن] یک نگهبان چینی دارد.» رابرت ولچ نمی‌توانست بهتر از این بگوید.

منبع ترجمه (+)

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی