ا. برگزیده: یک شبانه‌روز از زندگی چهار زن در بند زنان

نگاهی به رمان «زنده‌باد زندگی»، نوشته رعنا سلیمانی. روایتی تراژیک از یک سحرگاه تا سحرگاه اجرای حکم اعدام.

شخصیت‌های اصلی رمان «زنده باد زندگی» نوشته رعنا سلیمانی چهار زن‌اند: سکینه در ارتباط با رابطه‌ی خارج از زناشویی موسوم به «زنا» مجرم شناخته شده و پیش از این هم تا پای چوبه‌ی دار رفته و بازگشته، ویدا در نزاعی که قصد میانجی‌گری داشته ناخواسته مرتکب قتل شده، شیرین به اتهام جاسوسی برای اسراییل مجرم شناخته شده و سهیلا که به جرم اعتیاد و روسپی‌گری در زندان بوده کودک خردسالش را در همان زندان به‌دنیا آورده در همان‌جا هم به قتل رسانده است. در این میان، به‌جز سهیلا هیچ‌کدام جرم‌شان را نپذیرفته‌اند و امیدوارند روزی رنگ آزادی را ببینند. داستان در یک شبانه‌روز از وقتی که زندانیان از خواب برمی‌خیزند تا سحرگاه روز بعد که حکم اعدام اجرا می‌شود اتفاق می‌افتد.

این رمان را نشر ارزان در سوئد منتشر کرده است. (+)

زنده‌باد زندگی، رعنا سلیمانی، نشر ارزان، سوئد ۲۰۲۰

رمان «زنده‌باد زندگی» نوشته رعنا سلیمانی نمودگاری است از همۀ زنان ایران با قلمی توانا و جذاب، و نگاهی تیزبین از نویسنده‌ای که خود زنی است رشدونمو‌یافته در همین جامعه با همۀ نابرابری‌های آن، به‌ویژه نابرابری‌های جنسیتی.

«زنده باد زندگی» روایتی است تراژیک از زندگی چهار زن با هدف بازنمایی وضعیت زنان جامعه امروز ایران که با بهره‌مندی از تکنیک‌های روایی مدرن مثل راوی مرکب و چرخش در زاویه‌ی دید، تداعی، سیلان ذهن و به‌ویژه گفتار درونی، نمایشگر تنهایی عمیق شخصیت‌های اصلی خود است که در بن‌بست لاینحل زندگی‌شان هر کدام با جرمی متفاوت در زندان به‌سر می‌برند و با امید برای رسیدن به آزادی انتظار می‌کشند.

وقایع رمان در زندان اوین و در بازه زمانی حدود بیست‌ و چهار ساعت رخ می‌دهد: از یک صبح که زندانیان از خواب بیدار می‌شوند تا روز بعد پیش از طلوع آفتاب که زمانی است معین و خاص برای اجرای حکم محکومان به اعدام.

شخصیت‌های اصلی رمان چهار زن‌اند: سکینه در ارتباط با رابطه‌ی نامشروع و زنا مجرم شناخته شده و پیش از این هم تا پای چوبه‌ی دار رفته و بازگشته، ویدا در نزاعی که قصد میانجی‌گری داشته ناخواسته مرتکب قتل شده، شیرین به اتهام جاسوسی برای کشور اسراییل مجرم شناخته شده و سهیلا که به جرم اعتیاد و روسپی‌گری در زندان بوده کودک خردسالش را در همان زندان به‌دنیا آورده در همان‌جا هم به قتل رسانده است. در این میان، به‌جز سهیلا هیچ‌کدام جرم‌شان را نپذیرفته‌اند و امیدوارند روزی رنگ آزادی را ببینند.

رعنا سلیمانی، کاری از همایون فاتح

جانمایه‌ی رویدادهای این بیست ‌و چهارساعت که با بازگشت‌های پی‌درپی به گذشته‌ی هرکدام از شخصیت‌ها، گستره‌ی زمانی وسیعی پیدا می‌کند، زن در جامعه‌ی مردسالار دینی، جنسیت‌زده‌ و نابرابر ایران است، با بن‌مایه‌هایی هم‌چون تحقیر جنس زن، محرومیت‌های زنان به اشکال گوناگون، فرودستی زن در برابر مرد، ناامنی جانی و روانی زن در جامعه، سوءاستفاده و تجاوز به دختران خانواده‌های فرودست جامعه، بلوغ دختران و نگاه نکوهش‌گر جامعه به این پدیده‌ی فیزیولوژیک و طبیعی جسم زنان…

رمان با گشایشی هولناک در فصل نخست، با راوی سوم شخص و با شیوه‌ای نمایشی در همان ابتدا، سرانجام این زنان در صحنه اعدام‌شان را پیش روی خواننده قرار می‌دهد.

«سرباز و کاوه طناب‌ها را یک‌به‌یک سفت کردند و هر‌کدام را به فاصله‌ی منظم از هم قرار دادند. حلقه‌ی طناب‌ها مانند دهان بازمانده‌ی گاو در بادی که از سمت غرب می‌‌وزید، تکان‌تکان می‌‌خورد. (ص. ۱۱)

چیزی نگذشته بود که در آهنی بزرگ با صدای بلندی روی پاشنه‌ی آهنی‌اش چرخید و دو زن چادری با چشم‌بندی روی چشم‌ها و پاها و دست‌هایی زنجیرشده دیده شدند. آن‌ها همراه دو زن زندانبان سیاه‌پوش کورمال‌کورمال به داخل محوطه آمدند. (ص. ۱۳)

دامن چادر زن به این‌سو و آن‌سو موج بر‌می‌‌داشت. اعدامی ‌سوم انگار تمام توانش را جمع کرده باشد یک‌آن صدایی شبیه زوزه‌ی گرگ از گلویش بیرون داد و همه‌ی نگاه‌ها را به‌سمت خود کشاند. زندانبان دیگر، دست اعدامی‌ دوم را سفت گرفته بود و همراه خود می‌‌کشید.» (ص. ۱۵)


رمان که فرمی دورانی دارد در همان آغاز، با شروعی توجه‌برانگیز و با خبر نجات یکی از این چهارزن، تعلیقی نفس‌گیر در سرتاسر آن پدید می‌آید و نام این نجات‌یافته تا فصل پایانی رمان نامشخص باقی می‌ماند؛ و بی‌آنکه ماجرای فصل اول به‌سرانجام برسد در فصول بعد، با بازگشت‌های مکرر به گذشته، مخاطب را با تک‌تک این چهار شخصیت آشنا می‌کند و روزگار تلخ و دردناک‌شان را به‌تصویر می‌کشد که چگونه در زندان سرنوشت محتوم‌شان را به انتظار نشسته‌اند و مخاطب، لحظه‌لحظۀ طاقت‌فرسای‌ این انتظار را تجربه می‌کند.

نویسنده برای روایت رمانش از راوی مرکب بهره می‌برد؛ در هشت فصل با راوی اول شخص (و اختصاص دو فصل برای هر کدام از شخصیت‌ها) با ورود به دنیای ذهنی هر کدام از این زنان، تلاطم روانی حاصل از مصائب زن‌بودن‌شان در این جامعه را که تیرگی و ناامیدی زندگی‌شان را دربرگرفته بوده به‌تصویر درمی‌آورد و در سایر فصل‌ها با راوی سوم شخص، که غالبا نمایشی است کوشیده بی‌آنکه قضاوتی کند (دست‌کم اگر قضاوتی هم می‌شود خیلی ناچیز است) موقعیتی عینی و ملموس برای مخاطب خود فراهم آورد که به اعتقاد نگارنده‌ی متن پیش‌رو، این شگرد نویسنده موفق بوده و باورپذیری رمان را افزایش داده که می‌تواند علاقه‌مندی مخاطب را به‌دست آورد.

نویسنده برای نمایاندن ابعاد ناپیدای شخصیت‌های اصلی با تکنیک‌های تک‌گویی درونی، تداعی و سیلان ذهنی شخصیت‌ها گذشته‌ و حال‌شان را واکاوی می‌کند و ما با ابعاد کاملی از شخصیت وجودی یک‌به‌یک این چهارزن آشنا می‌شویم.

چهار زندانی زن، کاری از همایون فاتح

ویدا که در میان این چهار زن جوان‌ترین‌شان است و می‌تواند نماینده‌ای باشد بر نسل جوان دختران جامعه‌ی ایران در گفتاری درونی از پدر دگراندیش خود می‌گوید:

«نمی‌دانم چرا سعی داشت من فکر کنم؟ چرا نتوانستم بدون فکر کردن زندگی کنم؟ چرا برایم قصه‌ی ماهی سیاه کوچولو یا داستان‌هایی از چخوف را می‌خواند؟ قصه‌هایی که باعث می‌شد همیشه دلم برای اسبی که شلاق می‌خورد یا سگ ولگرد صادق هدایت بسوزد؟ یا حس کنم ماهی سیاه کوچولوی داستان صمد بهرنگی‌ام هنگام رسیدن به دریا طعمه ماهی‌های بزرگ‌تر می‌شود. چرا جنایت و مکافات را در سن چهارده‌سالگی به من داد که بخوانم؟» (ص. ۴۷)

او عواقب دگراندیشانه زندگی کردنش را متحمل می‌شود و نویسنده انگار بخواهد بگوید جامعه‌ی سنتی مردسالاردینی ایران نیازی به زنان و دختران و به‌طور کلی دگراندیشان ندارد.

سهیلا از خانواده‌ای فرودست با محرومیت مالی شدید می‌آید و به‌همین دلیل بارها مورد تجاوز و سوءاستفاده قرار گرفته و برای زندگی بی‌بندوبار خیابانی‌اش دستگیر شده؛ وی در گفتاری درونی باخشمی انباشته از تحقیرشدگی می‌گوید:

هیچ‌کسی را نداشتم که دلش به حال من بسوزد و دستم را بگیرد. دلم می‌خواست تا آنجایی که می‌‌توانستم تک‌تک آدم‌ها را با دندانم تکه‌تکه می‌کردم.

این اواخر کارم این شده بود که شب تا صبح فندک زیر حباب پایپ می‌گرفتم و لابه‌لای بخار سفید گم می‌شدم و می‌شدم کسی که دوست‌داشتنی بود. (ص. ۵۲)

و از سکینه در صفحه‌ی ۱۲۶ می‌خوانیم:

از بچگی زیر دست بابا و برادرهایم کم کتک نخورده بودم، اما آن بازجو لامصب یک چیز دیگر بود. طوری می‌‌زد که به حال مرگ می‌‌افتادم و بعد می‌‌انداختنم توی سلولی که موکتش پر از خون و استفراغ خشک‌شده بود و برای یکی‌‌دو بار دستشویی رفتن روزانه باید هزار بار جان می‌دادم.

زنی دیگر که انواع تحقیرها در این جامعه بر سرش آمده است.

شیرین چهارمین زن، در صحنه‌ای که به حیاط زندان آمده با نفس عمیقی که می‌کشد ذهنش نفوذ پیدا می‌کند به خاطراتی در گذشته کنار خانواده‌اش که حالا بودن کنار آن‌ها چیزی کم از رویاهای دوردست و دست‌نیافتنی نیست.

ریه‌هام را پر از هوای تازه‌ی صبحگاهی‌ می‌کنم، مثل نوازشی از سوی پسرهام.

آنتونی سرش را کنار بازویم گذاشته است، غلتی می‌زنم و به طرف آرتور می‌چرخم و می‌گویم: «یکی‌ بود یکی نبود، یه پادشاهی بود که مرد بدی بود. یه روز شیطون خودش رو به شکل یک جوون رعنا در آورد و گفت، اجازه بده رو شونه‌هات رو ببوسم. اما درست همون جایی که بوسیده بود دو مار سیاه بیرون زدن. پادشاهه که اسمش ضحاک بود مارها رو از ریشه برید، اما به‌جای اون‌ها دو مار دیگه بیرون زدن. ضحاک پریشون شد و به فکر چاره افتاد. دکترها هر چه گشتن راهی پیدا نکردن…» (ص. ۲۲)

«وقتی همه‌ی دکترها ناامید شدن، اهریمن خودش رو به شکل پزشک معروفی درآورد و پیش ضحاک رفت و گفت، بریدن مارها فایده نداره. داروی این درد مغز انسانه. برای اینکه مارها آرام باشن و آزار نرسونن چاره اینه که هر روز دو پسر را بکشن و از مغز اون‌ها برای مارها خورشت درست کنن. شاید با این کار روزی مارها بمیرن.» (ص. ۲۳)

نویسنده با آوردن قصه‌ای که شیرین برای پسرانش بازگو می‌کند، با اشاره به افسانه‌ی ضحاک ماردوش، می‌خواهد ظلم و جنایت رخداده در این افسانه را این‌همانی کند با آنچه که بر مردم سرزمین مادری‌اش به‌ویژه زنان این سرزمین می‌رود.


عقرب‌کشی، شهریار مندنی‌پور

نشر مهری، لندن ۲۰۲۰

تا من بخواهم بخواهمت، آی یای یای! لای پنبه‌بوته‌ها بخوابانمت، گره روسری‌ات را باز کنم و بخواهم گفتن دوستت داشتنت را هی بگویم.. و تو سینه به سینه موج‌های پرزه سپید، هنوز آهسته آهسته با مواظبت قدم برمی‌داری مبادا پا بگذاری روی لانه بلدرچین که سه تخم ماه در آن می‌درخشند درخشان‌تر از مرواریدهای بحرین خلیج پارس…

تهیه کتاب (+)


گفتار درونی این چها رزن سیر وقایعی است که از گذشته بر آنها رفته تا کارشان به اینجا کشیده.

تمرکز رمان رعنا سلیمانی آسیب‌شناسی زنان زخم‌خورده‌ی فرهنگی است مردسالار که پدید آمده در بستری سیاسی دینی است. فرهنگی که هویت زن را در سایه‌ی مردان به رسمیت می‌شناسد و حقوق‌شان را نه‌برابر با یک انسان که نیمی از یک انسان می‌داند و آن هم نه در عمل که در زبان.

پایان ماجرای رمان که به اعدام می‌انجامد جنبه‌ای تمثیلی به‌خود می‌گیرد به‌این‌معنا که وضعیت زنان این جامعه چیزی کم‌تر از رفتن پای چوبه‌ی دار نیست و چه بسا بسیاری‌شان از رنج و حقارتی که در زندگی متحمل می‌شوند رهایی نمی‌یابند الا با مرگ‌شان.

پیداست که رعنا سلیمانی در روایت رمان خود سعی برآن داشته باوجود ماجرای تلخ و اندوه‌بار آن، اثری اشک‌انگیز از آب درنیاورد بلکه تجربه‌ای را برای مخاطبش فراهم کند تا اندکی او را به تفکر فروبرد؛ و به‌راستی در چنین جامعه‌ای نابرابر، تفکر است که راهگشاست.

در ارتباط با همین موضوع:

رعنا سلیمانی: «زنده‌باد زندگی»

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی