
به گمان من « تولدی دیگر » را می توان آیین تشرف به بلوغ دانست. بلوغ مرحلهی مهمی در زندگی هر فرد است و آیینهای تشرف به بلوغ از جملهی کهنترین آیینهای بشری هستند. در همه ی این آیینها، فرد نوبالغ نیازمند کسب شناخت عمیقتری از خویشتن است تا نقش تازه ای در جایگاه تازه ای بر عهده بگیرد. آیین تشرف دوران گذار دشواری ست که شخص در آن پوست میاندازد و در پایان دوره آمادهی پذیرش خود تازه میشود. این خود تازه البته همان خود پیشین است که در کوره رفته و بازآمده است. گِل او و سرشت او همان است که بود اما پخته شده و لعاب پذیرفته است. پس در واقع به گمان من فروغ کودک یا نوجوان در طی فرآیند سرودن این کتاب بالغ میشود. از سوی دیگر، هر سه کتاب قبلیِ فروغ یعنی «اسیر»، «دیوار» و «عصیان » با مضامین بزرگسالانه از جمله عشق و تنانگی سروکار دارند پس چگونه می توان فروغ را قبل از این کتاب کودک شمرد؟
باید این نکته را روشن کنم: منظور من از بلوغ مضمون بالغانه نیست بلکه شیوهی پرداختن به مضمون است. فروغ در شعرهای پیش از تولدی دیگر شاعری ست که توصیف میکند. از خود و احساسات و عواطف خود سخن میگوید اما توان نشاندادن آن احساسات و عواطف را ندارد. شعرهای او تا پیش از این کتاب، به رغم همه ی توجهی که برانگیخت می توانست سرودهی هر کس دیگری که جسارت او را داشت باشد. حتی نمونههای مشابه را در میان شاعران مرد میشد یافت. در «تولدی دیگر» اما رخداد تازه ای دیده میشود. زبان شعرها کماکان ساده و عاری از پیچیدگی ست ( اگر چه قالب شعر تغییر کرده است) اما شیوهی پرداخت فروغ تغییری بنیادین را از سر میگذراند. این نکته ای ست که مایلم بر آن تاکید کنم و به گمانم تا کنون کسی از این زاویه به شعر فروغ نگاه نکرده است:

فروغ در «تولدی دیگر» بیش از آن که توصیف کند نشان میدهد. احساسات و عواطف خود را با کمک عناصر و اشیاء و رخدادها و شخصیتهای بیرونی نشان میدهد. شعر فروغ بی تردید شعری عاطفی – احساسی ست. همیشه بوده و یکی از مهمترین عوامل اقبال به شعر او نیز همین عاطفه است. اما آن چه در این کتاب تازه است، شیوهی ابراز عاطفه است.
برای توضیح منظورم از تی.اس.الیوت کمک میگیرم. در مقاله ی هملت و مشکلاتش ، الیوت می نویسد: « تنها راه بیان احساس در شکل هنری، از طریق همبستهی عینی (Objective Correlative ) ست». به بیان دیگر شماری اشیاء، رخدادها، وضعیتها که بتوانند آن احساس خاص را برانگیزند. درادبیات داستانی یا نمایشی، معمولا این گونه اشیاء یا رخدادها برجستگی نمادین پیدا می کنند و نویسنده با استفادهی مکرر از آنها احساسات و عواطف مورد نظرش را در خواننده برمی انگیزد. کاربرد این شگرد در شعر دشوارتر است و نیازمند نگاه عینینگر که به ویژه در زمانهی فروغ نمونههای اندکی از آن در شعر فارسی موجود بود. نگاه عینی همان نگاهی ست که نیما هم به آن توصیه میکرد اما از میان شاگردان نیما هیچ یک آن را به شکلی که مورد نظر او بود به کار نبست.
برای مثال به توصیف معشوق در همین کتاب دقت کنید و آن را با توصیف معشوق در شعرهای همدورهاش بسنجید. در « تولدی دیگر»، معشوقِ فروغ انسان ساده ای ست که بند رخت و ظرف بستنی و درخت را دوست میدارد. این نوع جزیینگری و نگاه زمینی به معشوق – در عین ابراز احساسات عاشقانه – در تقابل با معشوق اثیری و آرمانی غالب شاعران از جمله آیدای شاملو ست. وقتی فروغ جزئیات و ماجراها و عناصر طبیعی را به شکلی عینی در شعر خود بیان میکند و عواطف و احساسات خود را در پیوند با این عناصر بیرونی قرار میدهد، این عناصر خود به خود واجد کیفیت برانگیزندگی عاطفی میشوند. به همین دلیل است که خوانندهی شعر فروغ هر زمان واژگانی مثل پرنده، گوشواره، پنجره، کوچه، باغچه، انگشتان جوهری و نظایر آن را میشنود ناخودآگاه عواطف و احساساتی به او منتقل میشود.
بنا به نظر الیوت، اگر عاطفه یا احساسِ ابرازشده با عناصر بیرونی همبستهی آن تناسب داشته باشد، خواننده هم آن را به شایستگی دریافت خواهد کرد. اگر این احساسات اغراق شده باشند و همبستههای عینی قدرت کافی برای حمایت از آنها را نداشته باشند، در برانگیختن همحسی و همذاتپنداری خواننده ناتوان خواهند بود. با چنین شیوهای ست که شعر فروغ از حد تجربهی شخصی او فرا می رود و به تجربهی نوعی بدل میشود. عواطف او در ذات عناصر بیرونی همبسته رسوخ میکند و بازمیتابد. پس خواننده در عواطف او شریک میشود و نسبت به شعر او احساس تعلق میکند. به همین دلیل است که مثلا شعر آیههای زمینی به رغم زبان ساده و حرفهای پیامبرگونه توی ذوق نمیزند و نامتجانس جلوه نمیکند. به دلیل همین درهمپیچیدگی احساس و عناصر عینیِ بیرونی است که در شعر وهم سبز خواننده همراه با زنان سادهی کامل و چرخهای خیاطی و ظرفهای مسین شهادت می دهد که « تو هیچ گاه پیش نرفتی| تو فرو رفتی ».