«داستان من ،چند کودک تشنه را سیراب میکند؟ چند گاومیش آبستن را از مرگ میرهاند؟ من چند هزار داستان بنویسم تا هور لبریز شود، و صاحبان گاومیشهای سیراب و شاد به جان من و داستانهام دعا کنند؟ نه، این جا کُمیت داستان میلنگد… داستان باید رودی شود که جریانش را به سوی تشنگان تغییر دهد، سدی شود، دریچهاش را سخاوتمندانه بگشاید و سرازیر شود به سوی تشنگان چشم به راه..نه، خودم را فریب ندهم، کاری از کلمههای نارسای من برنمیآید… راه بیفتم… سر راهم پیام تشنگان زادبومم را به رودهای خروشان، جویبارهای پر آب برسانم و از آنها ملتمسانه بخواهم پا به پای من بیایند… آن نزدیکیها که رسیدیم، من بر بلندایی میایستم و بلند آواز میدهم: تشنگان! برایتان آب آوردهام…آب سرد…آب شیرین…گوارتان باد!»
بیشتر بخوانید: