به تازگی [در زمستان ۱۳۹۸، تاریخ انتشار آوای تبعید. توضیح: بانگ] سندی رسمی توسط وزارت ارشاد منتشر شده است حاکی از پرداخت مبالغی از اموال عمومی به مؤسساتی با نامهای پرطمطراق که گویا دستی در سانسور کتاب دارند. نام یکی از این مؤسسات که چهار میلیاردی در حساب بانکیاش ریخته است «کارآفرینانِ فرهنگ و هنر» است؛ هم کار میآفریند هم دستی در فرهنگ دارد و هم هنرشناس است. ندیده باید گفت لعبتی همهفنحریف است. اما مقامات رسمی گفتهاند لُعبتِ همهفنحریف که میلیاردی ارتزاق میکند فقط در بخش امور اداری و اجراییِ انتشار کتب وظایفی را بر عهده دارد و کار شاقِ «سانسور» همچنان وظیفهای دولتی و حکومتیست. نمیخواهم به جزییاتِ کارِ این مؤسسات بپردازم که بسیار گفتهاند و حقیقت را بخواهید هنوز بسیاری رازهای نهفته جاریست از نامها؛ نامهایی که در سانسور کتابها در وزارت ارشاد یا سانسور داستانها در مجلات و انتشاراتیها دستی دارند؛ نامهایی که ممکن است در مجامع عمومی چهرههایی لیبرال جلوه کنند اما در خفا کلماتِ بوسه و آغوش و شراب را در نوشتههای همکارانشان خط بزنند. حقایق ناگفتهی دیگری هم وجود دارد از لیستِ آدمهایی که اجازهی انتشارِ کتاب در ایران را ندارند. هیچکس از دوستانی که میانِ ناشران و دبیرانِ نشر در ایران میشناسم این لیست را ندیده است اما میدانم این لیست وجود دارد چون خودم در این لیست زندگی میکنم.
پنج کتاب به وزارت ارشاد سپردم و خاطراتی چند از اصلاحاتِ این کتابها در ذهنم هست. چرا به سانسور کتاب در ارشاد تن دادم؟ به نظرم دوازده سیزده سال پیش در راه انتشار اولین کتاب چارهی دیگری نبود. نویسندهای جوان که بعد از پنج شش سال مشقِ داستاننویسی در اشتیاقِ انتشار اولین کتابش میسوخت چه چارهای جز این میداشت؟ هنوز بعد از سالها تسلط اینترنت بر زندگیِ ایرانیان و همگان، نشر اینترنتی همپای کتاب کاغذی نیست چه برسد به آن روز که اینترنتی الکن از سیمهای پردستاندازِ تلفن به کامپیوترهای خانگی و اداری میرسید.
کتاب اولم که فقط هشتاد صفحه بود بعد از حدود دو سال انتظار به چهل و هفت صفحه تقلیل یافت. با خودم میگفتم مگر میشود؟ رابط محترم ناشر و وزارت ارشاد که جوانکی بیتجربه بود میگفت «چرا چیزی مینویسید که اینطور قلع و قمع شود؟» از دید او که حقوق ماهیانهاش را از ناشر میگرفت و نه وزارت ارشاد، اصلاحاتِ اندک حُسنی بزرگ بود چون چوب لای چرخِ صنعت نشر نمیگذاشت اما بهجای آنکه ادارهی سانسور را جای متهم بنشاند دیواری کوتاهتر از دیوار نویسنده پیدا نمیکرد. سالها گذشت و مشابه این گفتار را از خیلیها شنیدم و برایم تأسفبار بود که در صنعت نشر «چرا چیزهایی مینویسید که قابل انتشار نیست» باوری عمومیست. کلمات بسیاری در آن کتاب ـ «آویشن قشنگ نیست» ـ و کتابهای بعدی حذف شدند. حدود چهار داستانِ کوتاه به طور کامل اجازهی انتشار نیافتند. دلایلِ حذفِ کلمات، پاراگرافها و کل داستانها، به گفتهی ممیزان، نقضِ مرزهای سیاسی و اخلاقی بود. سیاست و روابط زن و مرد از موضوعات موردعلاقهی ممیزان است و تحملی برای خواندن کلمات ممنوع (از دید ممیزان) در اینباره وجود ندارد. پس چون پیمانه لبریز شد و تن دادنِ بیشتر به این قوانینِ ابتدایی را توهینآمیز دانستم دیگر کتابی به سانسورچیان نسپردم. گمان کنم حسی متقابل در آن سوی دیوار هم جاری بود؛ چنان که انتشارِ کتاب آخرین ـ «توکای آبی» ـ چند سال پیش در چاپخانهای در تهران متوقف شد و لیست سیاه کار خودش را کرد. تو در لیست سیاهی و اجازهی انتشار کتاب نداری، شما هم کلمات مرا حذف میکنید و من به این دستبرد تحقیرآمیز به کلماتم تن نمیدهم. قراردادی نانوشته. اما تا موضوع را درز بگیرم و به حکایت تکراری نپردازم، از همه جالبتر در این سالها قصهای بود که در «همشهری داستان» چاپ کردم. در بخشی از قصه با کسب اجازه از یکی از دوستانم خاطرهای نقل کرده بودم. در این خاطره پدر دوستم که آن موقع در تورنتو زندگی میکرد در کاربرد زبان انگلیسی اشتباهی فاحش مرتکب میشد که کل خاطره را بامزه و شنیدنی میکرد. وقتی مجله منتشر شد دیدم آن بخش را حذف کردهاند و چون پیگیر شدم شنیدم نویسندهای که همواره خود را قربانیِ سانسور معرفی میکند این بخش را به جرم «اهانت به مقامِ شهروند ایرانی» از قصه حذف کرده است. پس ذهن خود را چندان نیازارید و به تخیل خود میدان دهید.
حذف کلمات در ایران ابزار پیچیدهای در دست قدرت است و این ماجرا در تمام تاریخ ما حضور داشته است. دلایل حذف میتواند بسیار ابتدایی و بچگانه باشد اما تا وقتی قیچی در دست کسانیست که از این راه نان میخورند ادامه دارد. از کتابسوزانها در قرون گذشته بگیر تا سانسورِ امروزین که پایانی ندارد. خندهدار اینجاست در زمانهای که مخاطبانِ صدهزاری و میلیونی در شبکههای اجتماعی ناظر گفتگوها یا حرکات تحریکآمیز جنسی هستند، خوانندگان در کنسرتها از اسافل اعضا جهت تنویر افکار عمومی نام میبرند، کانالهای سیاسیِ شایعهساز به وفور وجود دارند و در تلفیقی بامزه برخی سیاسیون خود دست به کار شدهاند و فیلم پورن تولید میکنند، دیگر دستدرازی به کلمات یک نویسنده چه معنا دارد؟ چرا یاد کردن از بوسه در روزگارِ تختخوابهای بنفش برای نشمههای تاق و جفت جرم تلقی میشود؟ آیا کل ماجرا به نظر شما مضحک نیست؟