
احمد خلفانی: آقای میم نون و جستجوی بیپایان
میگویند یک روز آقای میم نون سوزنی را در اتاقش گم کرد. به حیاط رفت و شروع کرد به جستجو. وقتی از او میپرسند چرا در حیاط میگردد و نه در جایی که سوزن گم شده است، جواب میدهد که اتاق تاریک است.

میگویند یک روز آقای میم نون سوزنی را در اتاقش گم کرد. به حیاط رفت و شروع کرد به جستجو. وقتی از او میپرسند چرا در حیاط میگردد و نه در جایی که سوزن گم شده است، جواب میدهد که اتاق تاریک است.

مهاجرت من از ماداگاسکار به زنگبار بیحادثه نبوده ولی برای آرامش خاطر من سودِ بسیار داشته است گرچه هر طور که هست باید غم غربت را تحمل کنم. در جوانی زیاد نمیخوابیدم. علتش را هم خودِ من با مطالعهی کتاب های روانشناسی کشف کرده بودم.

داستان روایتی است از یک روز از زندگی او به شیوه جریان سیال ذهن و با این تمهیدات خواننده میبایست با پیامدهای مهاجرت آشنا شود. در همان حال موضوعاتی مانند جوانی و سالخوردگی، احساس سرخوردگی، پوچی، مرگخواهی و عشق درآمیخته با یأس یک انسان مهاجر ایرانی و مفهوم غربت و وطن بیان ادبی مییابد.

«جایی برای گم شدن» نوشته آزیتا قهرمان با عنوان «Någonstans att gå vilse» به زبان سوئدی و به ترجمه زهره آذرشهاب در انتشارات اسموکادول سوئد منتشر شد.

پیکرهای درهم تنیدهی تابلو و ذوقذوقِ آفتابسوختگیِ کمرش، آخرین تصویر زن و مردی را به یادش میآورد، که آن شب، نیمهبرهنه و رنجور به بیرون از قاب پنجره خیره بودند. خیره به سیاهی آن سویِ پنجره و خیابان.

سبک هادی کیکاووسی در مجموعه «الفبای گورکنها» تلفیق رئال و سوررئال است که به شکلی ظریف و هنرمندانه در هم تنیده شدهاند. داستانها به صورت رئال شروع میشوند و در جای جای داستان تبدیل به سوررئال میشوند و خواننده با این تغییر خود را هماهنگ میکند و داستان را با علاقه ادامه میدهد.

شبهای پرشور با ژوزفین را، کدام مردی بود که دلش نخواهد؛ آن بالاتنهای که مثل بخار چای در استکانِ کمرباریکِ بلورینِ شرقی، زیر نور آفتاب میرقصید و به آسمان میرفت و یکهو عطرش پخش میشد توی فضا و آن گونههایی که سایهاش روی ساعتِ شماطهدارِ دو پاندوله میافتاد.

فرزند دلبندم، نوروز امسال نیز مانند نوروزهای دیگر در کنار ما نیستی. به مناسبت این ایام خجسته بستهاى کوچک را به ارمغان برایت میفرستیم که در آن این هدایا را میبینى.

سه شعر نخست کتاب به آلمانی سروده شده و سایر اشعار از فارسی ترجمه شده است. ترجمه شعرها را علی عبداللهی، فرهاد احمدخان، سوزان باغستانی و کورت شارف بر عهده داشتهاند. ترجمهها را سپس ماکس چولک، دانیهلا دانتس و یان واگنر، سه شاعر آلمانیزبان از سوی شاعران آلمانیزبان با نظارت شاعر ویرایش کردهاند.

از بالکن میشد تا دوردستهای دور را دید. اینجا در آخرین طبقهی آپارتمانی در هایدلبرگ، انگار از بلندای بِهمِرد چشم به دشتهای روبهرو داشتم. هرگاه آن انتها گردوغبارِ باران برمیخاست، دهدقیقهای طول میکشید تا موکبش برسد به ما. تنها نکتهی مثبت این آپارتمان نقلی همین چشماندازش بود.

همه اهالی مجتمع ساختمانی لاله با یک توافق ناگفته پذیرفته بودند که خانم میناسیان پیرزن عجیب و مشکوکی است، اما حضورش در ساختمان هزار و یک فایده هم دارد. حواسش به همه چیزهای دور و بر بود، از لکه ای روی آینه آسانسور تا شاخه گلی شکسته در باغچه یا پسر جوانی که ساعت دوازده دیشب به آپارتمان شماره هفت رفته.

به موهای سیاه و نسبتاً کوتاه زنِ روی بوم نگاه میکنم. مدل نقاشیهای قدیمی، موها از وسط باز شده و حلزونی تابانده شده بودند تا روی نرمی گوش. نگاهی به فرق سر انداخته بودم. زن همیشه کلاه لبهدار قهوهای به سر داشت که نمیگذاشت فرقِ سرش پیدا باشد. نمیدانم چقدر درست بود که پیشانیاش را گرد کشیده بودم؟

به خانهی پدرو مادرم میروم. همان خانهی خیابان مجیدیه. وارد هال که میشوم نگاهی به دور و برم میاندازم. همه چیز درست مثل همان ده سال پیش است. وقتی برای آخرین بار به ایران رفته بودم. مبلها، تابلوها، میز گرد وسط هال. فقط پارچهی سفیدی روی میز بزرگ غذاخوری پهن شده، که از روی شانهی صندلیها گذشته و گوشههایش تا روی زمین میرسند.

رمانِ «غلاف» پونه روحی شرحِ حالاتِ درونیِ زنِ جوانی است که پس از تولّدی دوباره و دوگانه، با جدا شدن از امرِ نمادین و سفر به دنیای خیال، به تدریج تبدیل به بیگانهای سازشناپذیر میشود و اسطورۀ مادریِ گفتمانِ مردسالارِ حاکم را به پرسش میکشد. داستان در اتاقِ زایمانِ بیمارستان، هنگامِ زایمانِ مونا آغاز میشود.

رُی مونتگومری دوست میداشت خودش را آر. ام معرفی کند، (Rare Man) -مرد نادر-جوانتر که بود این را به رخ دوستانش میکشید و خودش را هم خوششانسترین مرد میدانست.

شبکه الجزیره گزارش میدهد که نوبل ادبی ۲۰۲۱ در تانزانیا به یک بحث هویتی دامن زده است. بسیاری عبدالرزاق قرنح را شایسته دریافت نوبل ادبی میدانند، اما برخی جریانها هم این بحث را پیش کشیدهاند که تا چه حد میتوان یک نویسنده پناهجوی دوتابعیتی را یک نویسنده تانزانیایی به شمار آورد؟

دراگون! یک دختر روس نه چندان بالا بلند، با طبعی شاعرانه که اشعارش را برای من هم میفرستاد. من هم وقتی سر به سرش میگذاشتم، دراگون صدایش میزدم.

آنیا سرطان داشت. حرفش سر زبان کل ساختمان بود. مریض بود و دیر یا زود میمرد. اما حال آنیا هیچوقت وخیم نشد. هیچ علائم مشهودی از بیماری نشان نداد. بعد یک دفعه بیخبر مرد. هیچکس انتظار نداشت اینطور اتفاق بیافتد. آنیا و پدر و مادرش، هر سه توی یک سال سرطان گرفتند.

«وزارتخانه رؤیاها» نوشته هنگامه یعقوبی فراه اخیراً به زبان آلمانی توسط Aufbau از ناشران معتبر آلمانی، راهی بازار کتاب آلمان شده و مورد توجه رسانههای آلمانیزبان قرار گرفته است. نگاهی به این کتاب با توجه ویژه به نویسنده آن.

از چیزهای ساده مثل پیادهروی، خواندن کتاب، دیدن فیلم حرف زدم. گفتم جدای از همه مسکنتهای روزمره، همهمان از دایرهی زندگی بیرون افتادهایم. نگفتم که این حرفها مرهمی است بر گذشته.

«انجل لیدیز» به قلمرو «داستانهای ترکشی» تعلق دارد: داستانهایی که درگیر «موقعیت»هایی با ابعادی کلان و نیرومندتر از خودشان هستند و فقط جزئی از آنها به رؤیت روایت میرسند.