۱- نویسنده
سعید جوزانی متولد ۱۳۶۵ در بندر انزلی است.
داستاننویسی را از سال ۱۳۹۰ با شرکت در جلسات «کانون داستان چهارشنبهی رشت» شروع میکند
و از آن تاریخ عضو پیوستهی این کانون است.
اولین کتاب او مجموعهداستان «سال دو فصل دارد» سال ۱۳۹۷ در نشر افراز منتشر شد.
رمان «مالوینای انزلی» دومین کتاب او در سال ۱۳۹۸ را نشر روزنه چاپ میکند.
سعید جوزانی در داستانهایش توجه ویژهای به تاریخ دارد. و انسان هایی که سایهوار در حاشیهی تاریخ حرکت میکنند و در بزنگاههای سرنوشتسازی مثل نهضت جنگل، جنگ بینالملل دوم، کودتای ۲۸ مرداد و واقعهی سیاهکل خود را نشان میدهند.
۲- موضوع
داستان به یکی از مهمترین مسایلی که جامعه در این سالها با آن درگیر و روبرو بوده است، که همان ایدئولوژیزدگی است انگشت میگذارد و با آن برخوردی خلاقانه میکند. انگشت میگذارد روی بحران توهم در جامعه و مسئله پارانویا در شخصیتها. از طرفی اشارهای موجز و زیرپوستی به مسئله تباهی نسلها دارد؛ چه در مورد نسل قبل و چه نسل فعلی که مجبور به تحمل و از خود گذشتگی است.
مسالهای که نویسنده مصالح کارش قرار میدهد سال هاست که جامعهی ما را درگیر کرده است.
داستان با وام از یک بستر تاریخی بسیار مهم (جنگ سرد) بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا به طرح موضوع میپردازد.
جنگ سرد بین اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش (یلوک شرق) و ایالات متحده آمریکا و اقمارش (بلوک غرب) بعد از جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷ از زمان دکترین ترومن تا سال ۱۹۰۱ زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را بر مدل وماکتی کاملن واقعی در یک خانواده چهار نفره پیاده میکند. و ماهرانه جدال دو ابر قدرت را به زن و شوهری در انزلی (قلندر و ناستینکا) با فرزندانشان کاوه و روایتگر و دو شخصیت فرعی که اقمار این دو هستند تطبیق میدهد؛ درست در زمان حمله به برجهای دوقلو (نمادی از حمله به غرب) و ترور احمد شاه مسعود (نمادی از حمله به شرق) درست از میان این تضاد است که کشش و حرکت داستان در شکل و ساخت متولد میشود.
از طرفی نویسنده با کشف دو شخصیت غریب (پدر و مادر) به باورپذیری داستان کمک میکند.
مورد دیگر داستان، انتخاب و بکارگیری زبان مناسب در روایت، توصیف و به تصویر کشیدن شخصیت هاست.
۳- شخصیتها
با اولین شخصیتی که در داستان روبرو میشویم روایتگر است که نامی ندارد. نداشتن نام یکی از دلایلی است که حضور او تا جایی به شخصیتسازی او نیازی نیست، کمتر دیده شود.
قلندر و ناستینکا دو شخصیت اصلی و محوری داستان هستند که بر اساس بالانسی در تضاد کنش –واکنش، روایت داستان را میسازند.
کاوه و یارمیلا دو شخصیت فرعی و یا شخصیتهای پشتیبان داستان هستند که به کاملتر شدن دو شخصیت اصلی و همچنین روایت داستان کمک میکنند.
ولدشاه نورزَی راننده تانکر اهل افغانستان یکی از شخصیتهای کم اهمیت تر از دیگران است که دو وظیفه را در داستان به عهده دارد: یکی این که به شخصیت سازی روایتگر کمک کی کند. دیگر این که در بیان رخدادهای متضاد داستان (ترور احمد شاه مسعود) و (انفجار برجهای دوقلو) نقش دارد.
۴- شکل و ساخت
شکل و ساخت در یک داستان بحث مهم دیگری است که ارزش ادبی و هنری آن را نشان میدهد و داستان نویسان کمتر به آن توجه میکنند.
اهمیت این داستان جدا از موضوع و مضمون در ساخت آن است. ساختی هنرمندانه که آن را به حوزه ادبیات و هنر میبرد و از نظر ماهیت باعث کشش، باورپذیری، و در نهایت ایجاد تصویر میشود.
استفاده از تضاد (پارادکس) یا تقابلهای دو گانهی قطبی در این داستان مهم ترین وجهی است که شکل و ساخت داستان بر آن بنا میشود:
تضاد موضوعی: نگاه جهانی؛ رویارویی اردوگاه غرب و شرق- تضاد شخصیتی: صف آرایی شخصیتها روبروی یکدیگر: پدر و مادر- کاوه و روایتگر- تضاد در رخداد: اتفاق در دو رخداد متضاد در دو نقطهی جغرافی؛ انفجار برجهای دوقلو- ترور احمد شاه مسعود.
داستان چنین شروع میشود:
صدای زنگ در، توی هال میپیچد. حتما یارمیلا آمده با بستهی مدال و نیمتنهی لنین. از سهروز پیش لحظهشماری میکنم برای آمدنش. تندی میروم سمت گوشی. میگویم: «بله؟»
جای این که صدای او باشد: «تاواریش یارمیلا.» صدای پستچی است: «آقای قلندر؟»
اما پستچی بستهای برای پدر میآورد.
از همین جا پارادکس و اندروای داستان شروع میشود.
ساخت و شکل این داستان بر اساس محورِ پارادکس خبری موازی شروع و با همین شیوه منتها پارادکس از نوع دیگر (کنش- واکنش) پیش میرود و باعث ایجاد نیروی محرکهی کششی داستان میشود.
روایتگر در ابتدای داستان از آمدن یارمیلا و بستهی مدال و نیم تنهی لنین میگوید اما از بقیهی ماجرا و نقشی که یارمیلا در داستان دارد چیزی به خاننده گفته نمیشود. چیزی که باعث ایجاد اندروای داستان میگردد.
از طرفی رجزخوانی بین قلندر و ناستینکا (پدر و مادر= بلوک غرب و شرق) که باعث آن بستهای است که هر سه ماه کاوه از آمریکا میفرستد و جایزهای که در توهم ناستینکا ایجاد پارادکس اصلی داستان را به عهده دارد، شکل و ساخت آن را میسازد و در یک تضاد کلی روایت داستان را پیش میبرد. تضادی که باعث تعادل سیاسی وایجاد بالانس ادبی- هنری در شخصیت سازی به هم میرسند.
اول داستان با صدای زنگ پستچی و بستهای برای قلندر و آخر داستان، شب همان روز صدای زنگ یارمیلا و جایزه برای ناستینکا:
– پس امروز روزِ رسیدن بستههاست. صبح پستچی، حالا یارمیلا. بدوبدو میروم سمت در حیاط. در را که باز میکنم جا میخورم از دیدنش. آن یارمیلای بویلرسوتپوش کجا و این یارمیلای عضو ارشد هیئت انتخاب جایزهی لنین کجا!