من تردید دارم که نویسندهای وجود داشته باشد که در مقطعی از زندگی ناگزیر نشده باشد به خاطر الزامهای زندگی کارش را کنار بگذارد.
من تردید دارم که نویسندهای وجود داشته باشد که در مقطعی از زندگی ناگزیر نشده باشد به خاطر الزامهای زندگی کارش را کنار بگذارد. بیماری، وظیفه، خوشی، اندوه، انطباق، نگرانی، فشار، سفر، مراجعان و تعطیلات، جملگی عواملی هستند که ممکن است هفتهها، ماهها یا سالها جای نوشتن را غصب کنند و آن را به کناری برانند. گاهی اوقات نویسنده ممکن است دوران آیش را پشت سر بگذارد و با شور و حالی تازه به کار بپردازد. اما در این میان پردهها غالباً ضربههای ساعت در واقع ناقوس مرگ قریحهای خوش را به صدا در میآورند.
بِس استریتر آلدریچ در یکی از رمانهایش از زن پیشتازی صحبت میکند که پس از ازدواج وارد مزرعهای در غرب میانه میشود. او دررؤیای نویسنده شدن به سر میبرد، اما خانه و خانوادهای هست که باید به آنها میرسید؛ زمینی هست که باید شخم زد و محصولاتی که باید درو کرد. این زن هر تکه کاغذِ بستهبندی را که وارد خانه میشود به دقت اطو و نگهداری میکند، تا روزی که فرصت پیدا کرد داستانهای زیبایی را که در ذهنش در تلاطماند روی آنها بنویسد. و سرانجام آن روز فرا میرسد… بچهها ازدواج کرده و رفتهاند، و مزرعه دیگر به کار او نیازی ندارد. اما هنگامی که میخواهد شروع به نوشتن کند متوجه میشود که توانایی درونی او بر اثر سالها بلااستفاده ماندن تحلیل رفته است. هنوز هم میتواند داستانهایی را که میخواست بنویسد “حس” کند، اما ناگزیر میشود رؤیای درخشان خود را همراه با دستههای کاغذی که میدانست همیشه سفید باقی خواهند ماند تا کند و کنار بگذارد.
متأسفانه این زن مرتکب همان خطای غمانگیــزی شد که هزاران نویسنده بالقــوه خوب دیگر مرتکب شدهاند ـ گمان میکرد که چون سائقه خلاقش “به طرزی غیر معمول نیرومند” است، از دستبرد اثرات زمان و عاطل ماندن کاملاً محفوظ میماند.
نویسندهای که این واقعیت را بپذیرد که چنانچه استعداد نویسندگی خود را عاطل بگذارد این استعداد پایدار نخواهند ماند، آدم خردمندی است. اتومبیل شما ممکن است به نیرومندترین باتری موجود در بازار مجهز باشد، اما اگر اتومبیل را برای مدتی طولانی بلااستفاده بر جای بگذارید، استارت شما نیروی کافی برای به حرکت درآوردن موتور نخواهد داشت… مگر آنکه قبلاً آن را به یک شارژکننده وصل کرده باشید. توانایی خلاق انسان نیز بر مبنایی مشابه عمل میکند. مادام که مرتباً مشغول نوشتن هستید، استعدادتان به صورت خودکار خود را به خوبی باز تولید میکند. اگر ناگزیرید کار خود را کنار بگذارید، و امیدوارید که بعداً همچنان قابل استفاده بماند، باید آن را به چیزی نیروبخش تر از خیالپروریهای صرف متصل کنید.
در اینجا یک برنامه “شارژکننده” در پنج بخش ارائه میشود که کمکتان میکند تا وقتی دوره آیشتان به سر آمد، توانایی ذاتیتان حاضر و آماده به خدمت باقی مانده باشد:
۱. میتوانید با ولع بخوانید.
نویسنده هرگز نمیتواند به خود اجازه دهد که مطالب خواندنی را به روش هوا و هوسی انتخاب کند. مطالعهاش وسیع باشد تا دانشش درباره روندهای کلی کتابهای چاپ شده طیف گستردهای را در برگیرد. باید بازارهایی را که احساس میکند میتوانند مصدر مناسبی برای مطالب خاص او باشند به دقت بررسی کند. باید در جریان تغییرات مربوط به حجم مطالب درخواستی، و موضوعات مورد تأکید سردبیران قرار داشته باشد. حتی اگر برنامهاش آنقدر فشرده است که نتواند خیلی بنویسد، این کار را میتواند انجام دهد. در طی هفته گذشته دو نفر آرزومند نویسندگی به دیدنم آمدند. یکی از آنها که زن خانهداری سی و پنج ساله بود، به من گفت که فکر میکند احتمال اینکه داستانهایش ـ هنگامی که فرصت پیدا کند آنها را بنویسد ـ در مجلاتی از قبیل همراه زنان در خانه یا زن امـــروز چاپ شوند، زیاد است. وقتی این واقعیت ناخوشایند را به او گوشــزد کردم که این دو مجله سالهاست که دیگر روی دکهها دیده نمیشوند، خشکش زد.
شخص مشتاق دیگر مرد جوانی است که رؤیاهایش معطوف به دو نشریه پر زرق و برق بزرگترند. از صحبتهایش پیدا بود که درباره شرایط مورد نظر گرایشها، سیاستهای تحریریه هر دو نشریه اطلاعات خوبی دارد. همچنین خوب میداند که در بازارهای کم اهمیتتر چه چیزهایی میخواهند تا بتواند در دورهای که دارد بر نکات ظریف کار خود مسلط میشود. احتمالاً سیاه مشقهایش را در آنها منتشر کند.
پیشبینی اینکه تحقیق رؤیای کدامیک از این دو فردِ مشتاق نویسنده شدن محتملتر است، نیازی به گوی بلورین ندارد.
۲. میتوانید با نویسندگان دیگر در تماس باشید.
شاید نتوان هیچ چیزی را پیدا کرد که به اندازه یک جمله خوب گفت و شنود ادبی برای نویسنده انگیزه ایجاد کند.
باشگاههای نویسندگان، کنفرانسها، گروههای نقد، و کلاسهای مطالعه، هر کدام میتوانند کمک کنند تا کسی که عملاً نمینویسد احساس کند دستکم گوشهای از این جهان ادبی جایی مال اوست.
هرچند این انگیزش بسیار ارزشمند است، خطری نیز دارد که باید آن را به خاطر سپرد: گروههای نویسندگان گاهی اوقات ممکن است مایه چنان رضایت خاطر موقتی شوند که نیاز آدم را به بیانِ خود از طریق نوشتن دود کنند و به هوا بفرستند. کلیه نویسندگان حرفهای که من تاکنون شناختهام با تأسف از دوستانی یاد کردهاند که توانی چشمگیر داشتهاند، اما سالهای خلاق عمر خود را در رفتن از این باشگاه نویسندگان به آن یکی و از این کنفرانس و کارگاه به آن یکی تلف کردهاند تا برای کاری که به ندرت مجالش را پیدا کردهاند اندرز و رهنمود بگیرند و قوت قلب پیدا کنند. آنهایی هم که توانستند کلماتی را بر صفحه کاغذ بیاورند، معمولاً کار خود را متناسب با ذائقه خاص همباشگاهیهایشان انجام دادند، نه عامه خوانندگان. در اعضای باشگاه نویسندگان گاهی این گرایش دیده میشود که دستپخت ادبی یکدیگر را بخورند، بعد هم اظهار شگفتی میکنند که چرا کتابها خریداری ندارد!
لذا، چند وقت یک بار توقف کنید و به بررسی موجودی خود بپردازید. به یاد داشته باشید که نمیشود تعلق داشتن به گروههای نویسندگان را پیشه خود کنید و در عین حال پیشهتان نوشتن باشد. اما در پی آشنایی با نویسندگان دیگر باشید و گهگاه با آنها دیدار کنید. نوشتن کاری است گاه عجین با تنهایی و نومیدی، و کسی که به این کار میپردازد گاهی اوقات، هنگامی که آتش درونش رو به خاموشی میگذارد، به همکاران همدلی نیاز دارد که آتش اشتیاق را در او برافروزند.
۳. میتوانید یادداشت بردارید.
تازه کارها باید یک دفترچه یادداشت داشته باشند و در آن ایدهها، نطفههای طرحها، بخش هایی از گفتوگوها و پارههایی از شخصیتپردازی را ثبت کنند. این کاری است که هر نویسنده امیدواری میتواند فعلاً به آن مشغول شود، تا زمانی که فراغت کافی بیابد تا بتواند ساعتهای منظمی را به کار نوشتن اختصاص دهد.
اما در اینجا نیز باید مراقب بود که در استفـــاده از دفترچه یادداشت نیز مانند دیدارهــای باشگاهی خطر افراط میرود. هرگز این واقعیت را از نظر دور ندارید که دفترچه یادداشت، هدف نیست، بلکه صرفاً وسیلهای برای رسیدن به هدف است. به هر روی، یادداشتبرداری چنانچه در محدودههای معینی انجام بگیرد، فوقالعاده ارزشمند است. کمک میکند تا ذهن خلاق شما فعال، پذیرا و ورزیده باقی بماند، ضمن آنکه انبوهی مطالب ارزشمند گرد میآورید که بعداً میتوانید از آن استفاده کنید.
۴. میتوانید برنامه روزانه خود را دوباره بررسی کنید.
صرف نظر از اینکه برنامه روزانه شما چقدر پر است یا تا چه اندازه اطمینان دارید که وقتی برای نوشتن ندارید، بار دیگر فعالیتهای روزانه خود را مرور کنید، و سعی کنید مثل یک کارشناس ماهرِ بررسیِ کارآیی، این کار را با عینیت هرچه بیشتر انجام دهید. به طور قطع میتوانید، بدون کلاه گذاشتن بر سر خانواده یا کارفرما و یا هر کس دیگری که بیشتر وقت شما را میگیرد، طی روز چند دقیقهای وقت پیدا کنید و کاری را که دوست دارید انجام دهید.
زنی را میشناسم که علاوه بر انجام کارهای منزل، برای آنکه خرج خودش و سه فرزندش را درآورد، دو شغل دیگر نیز دارد. اما او دستان خلاق خود را روی هم نگذاشت و نگفت نمیتوانم. با طرح و برنامه توانست روزانه حداقل پانزده دقیقه وقت آزاد برای خودش پیدا کند. بلی، فقط پانزده دقیقه ـ اما در همین وقت کم مینویسد و میخروشد! مطمئناً پولی که از این رهگذر به دست میآورد اندک است، اما تا زمانی که آن قدر وقت آزاد پیدا کند که بتواند چیزهای طولانیتر و پیچیدهتری را که آرزو دارد بنویسد، استعداد خود را زنده و بالنده نگاه میدارد ـ و از این بابت پول هم میگیرد!
بخوانید – تاملاتی درباره نویسندگی خلاق:
نویسنده دیگری را میشناسم که در وقتهای استراحت برای قهوه خوردن و ناهار رمانی نوشت که ابتدا آن را به یک ناشر معروف و سپس به هالیوود فروخت. میتوانم از نویسندگانی نام ببرم که یک ساعت زودتر از خواب برمیخیزند یا شبها یک ساعت دیرتر میخوابند. مردانی را میشناسم که در قطار، به وقت رفت و بازگشت از محل کار به نوشتن میپردازند، و مادرانی با فرزندان خردسال که به گروه نگهداری از بچهها میپیوندند تا بتوانند چند دقیقه گرانبها را در تنهایی خلاق بگذرانند.
با این تفاصیل، بد نیست به خود شما بازگردیم… فرض کنیم که شما روزانه فقط نیم ساعت “وقت نوشتن” دارید. همچنین فرض کنیم تصادفاً یکی از آن کسانی هستید که اول باید حسابی گرم شوید تا بتوانید یک جمله بنویسید، و دستکم نیم ساعت طول میکشد تا کوره ذهنتان گرم شود؟ در چنین حالتی منطقی به نظر میرسد که فکر کنید باید چند سالی صبر کنید تا وقتی الگوی زندگیتان تغییر کند و به خود میگویید که تا آن وقت میتوانید از این نیمساعتها برای انجام کاری ارزشمند استفاده کنید (شستن اتومبیل یا تمیز کردن کف آشپزخانه) یا اینکه به گونهای دلخواه آن را به بطالت بگذرانید (خوردن یک نوشیدنی با همکاران اداری یا شرکت در جلسات عصرانه و غیبت محله).
اما دوست عزیز، یک لحظه صبر کنید. این دقیقاً نوع تفکری است که میتوان آن را خودکشی ادبی نامید. از آن نیم ساعت هم میتوان به گونهای خلاق استفاده کرد. حتی اگر، کم و بیش اطمینان دارید که در پایان این نیم ساعت جز یک صفحه کاغذ سفید و کمردرد ناشی از سی دقیقه نشستن در مقابل ماشین تحریر نصیبتان نخواهد شد، باز هم روی آن صندلی بنشینید! امروز، فردا، پس فردا، و روز بعدش. این کار مایه خشم و نومیدی خواهد بود، میدانم. (و چه خوب، چه خوب این را میدانم!) اما نیرویی قدرتمند را در کنار خود دارید که به نفع شما وارد عمل میشود ـ همان که میگویند طبیعت از خلأ بیزار است. و سرانجام اگر در این کار مداومت داشته باشید، در پایان یکی از نیم ساعتهایتان، یکی دو جملهای بر کاغذ خواهید آورد. برای آنکه جمله سوم را قبل از آنکه از چنگتان برود بنویسید، پنج دقیقه دیگر یا این حدود از وقت باقی برنامه روزانه خود را کش میروید. بعد ده دقیقه را، پانزده دقیقه را، و…
میبینم که سر به نفی تکان میدهید، چون مطمئنید که انجام این کار برای دیگران امکان پذیر است، اما برای شما با برنامه ثابتی که دارید ممکن نیست. اما اگر امتحان کنید، خواهید دید که برای شما نیز ممکن است. به محض آنکه داستان یا مقاله یا رمانی که روی آن کار میکنید برایتان اهمیت پیدا میکند. خودش خودش را مطالبه خواهد کرد، درست همان طور که یک نوزاد مادرش را وادار میکند که او را حمام کند، به او غذا بدهد، او را پوشک کند، و تکانش بدهد تا بخوابد، مـادری که برنامه روزانهاش آن قدر متراکم بود که فکـرش را هم نمیکرد بتواند اصلاً مشکلات بزرگ کردن یک بچه دیگر را در آن بگنجاند. این کار با زدنِ گوشههای نزدنی و حذف چند فعالیت ” حیاتی ” که ناگهان معلوم میشود آن قدرها هم که به نظر میرسید حیاتی نبودهاند، میسر شده است.
هر نویسندهای، دیر یا زود، باید با یک واقعیت تغییرناپذیر کنار آید که در تمام دوران زندگی خلاقاش، اگر که زمان راحتی برای نوشتن پیدا کند، به ندرت خواهد بود. حتی اگر بپذیریم عاملی که هماکنون مانعِ ادامه کار شما شده است اقدام قاطعی از جانب پروردگار است، هنگامی که این مانع از میان برداشته شود، یک دوجین دلایل موجه و معتبر و منطقی جای آن را میگیرند که چرا باید زمان نشستن بر سر کار جدی را به تعویق بیندازند. هیچ کس به جز خودِ آن کس که مشتاق نویسنده شدن است نمیتواند بگوید کدام فعالیتها واقعاً اهمیت دارند، و کدامِ آنها زندگی او را شلوغ و پر از ازدحام کردهاند چون او آن قدر اراده قوی نداشته تا آنها را به کناری براند.
بسیار دلچسب است که شخصی، یک بار و برای همیشه، تصمیم بگیرد نویسنده باشد. اما نمیتوان این کار را به این صورت انجام داد. باید بارها و بارها، و هر روز به دفعات، این تصمیم را بگیرید، و حاصل جمع کلیه این تصمیم هاست که موفقیت یا شکست را مشخص میکند.
خیلی از نویسندگان مانند آن دوست جوان و با استعداد مناند که این تصمیم دردناک را گرفت که به جای آنکه تابستان با خانوادهاش به خارج از کشور برود، در خانه بماند و بنویسد. این خانم آنقدر به نوشتن عشق میورزید، و آن قدر انضباطِ شخصی داشت که دست به چنین فداکاری بزرگی بزند ـ اما در نهایت این فداکاری فایدهای نداشت، چون نتوانست آن قدر اراده به خرج بدهد که بتواند به همه لذتهای جبرانیِ کوچکی که طی هفتههای بعدی وسوسهاش کرد، “نه” بگوید. در پایان تابستان، با کمال تأسف، دریافت که تمام وقت نوشتن خود را با خوابیدن تا پاسی از روز (“نویسنده برای آنکه خوب کار بکند به استراحت نیاز دارد”)، با رفتن به شنا و تنیس و بولینگ (“نویسنده برای آنکه قبراق باشد به تفریح و ورزش نیاز دارد”)، با رفتن به مهمانیهای، ناهار، پیک نیک، دورههای بریج و قهوه خوردن با همسایگان (“مگر نویسنده نباید که با مردم بجوشد، و انگشت بر نبض انسانها بگذارد؟”) به باد داده است.
پس بار دیگر به قصد غربال کردن هر آنچه غیر ضروری است، برنامه خود را مرور کنید. احتمالاً هنوز نمیتوانید آن اندازه وقتی را که دلتان میخواهد برای نوشتن آزاد کنید، اما میانِ برنامه زمانی کسی که مشتاق نوشتن است و کسی که نیمه خودآگاهانه در پی یافتن بهانهای برای ننوشتن است، فرق زیادی وجود دارد!
۵. میتوانید راه را خلوت نگه دارید.
چراغهای راهنمایی تا ابد قرمز باقی نمیمانند. علایم توقف ادبی نیز همین طورند. غالباً هنگامی که نویسنده اصلاً انتظار ندارد ناگهان متوجه میشود که، مانع به کونهای معجزه آسا، از میان برداشته شده و میتواند مطمئن باشد که روزی چند ساعت به نوشتن مشغول خواهد بود.
اگر شــرایط زندگی شما دستخوش تغییر شود و ببینید که میتوانید کاری را که میخواهید بکنید چه اتفاقی میافتد؟ آیا میتوانید توجه خود را کاملاً برکار خود متمرکز کنید تا بر زنگار گرفتگیِ طبیعی و اجتناب ناپذیری که در دورههای آیش پیش میآیند غلبه کنید؟ یا خود را رویاروی موانع عظیمی خواهید دید که به دست خود پدید آوردهاید؟
هشت سال قبل، وقتی برای اولین بار لــورا.م را دیدم، تحت تأثیــر ذهن فرهیخته، نگــاه همدلانه و زندگی حیرتانگیزش در کار کلام مکتوب فرا گرفتم. تا آن روز هرگز به کسی برنخورده بودم که تا این اندازه به نظر برسد تقدیر مسلمش نویسندهای موفق شدن باشد ـ اما به گفته خودش، تا وقتی که به مسئولیتهای خانوادگی مشغول است، ” مجبور است فعلاً رؤیاهای ادبی خود را نفتالین بزند و بپیچد و کناری بگذارد. “
تا آن وقت برسد، برای آنکه استعدادش بیمصرف نماند، به نوشتن نامههای دوستانه به بستگان و دوستان خود میپرداخت. برای برنامههای مدرسه، جوانان پیشاهنگ وگروههای اجتماعی نیز تند و تند نمایش نامه مینوشت. در نوشتن مقالات جالب برای باشگاهها معروفیتی کسب کرد و همه به سراغش میآمدند تا برای لوح تقدیر، مراسم هدیه دادن به عروس و داماد، و میهمانیها یا تجدید دیدار ـ همکلاسیها از آن”اشعار مفرحِ جذاب”اش بسراید.
همه مداوم به او میگفتند، ” لورا، تو خیلی باهوشی، باید از خودت خجالت بکشی که با این استعداد نوشتنات کاری نمیکنی!”
حدود یک سال قبل، وقتی کوچکترین بچهاش به سن مدرسه رفتن رسید، سرانجام آزاد شد تا استعداد خود را فعال کند. اما هرچند آفتاب همچنان میدرخشید، به نظر میرسید که قادر نیست محصول چندانی تولید کند. خیلی تلاش کرد، اما متوجه شد که موانعی غیر منتظره در مقابلش قرار دارند. کشف کرد (همانطور که نویسندگان همواره کشف کردهاند!) که نوشتن برای یک بازار رقابتی بسیار دشوارتر از نوشتن نامههای سطحی به عمو هنری و عمه گلادیس است. متوجه شد که انضباطِ لازم برای کار کردن روی داستانی که ممکن است چاپ شود تا نشود، با نوشتن مطلبی فکاهی که قرار است سهشنبه هفته آینده در یک جمع دوستانه عرضه شود فرق میکند. اعتماد به نفس او که نیرو گرفتن از تحسینهای بی دریغ خو گرفته بود، زیر فشار یادداشتهای سردِ حاکی از نپذیرفتن نوشتهاش در هم شکست. همان دوستانی که مکرراً او را تشویق میکردند که با استعداد نوشتناش “کاری بکند”، هنگامی که میگفت چون مشغول نوشتن یک داستان کوتاه است، بهتر است این بار کس دیگری اشعار روی لوح تقدیر یا مقاله برای باشگاه را بنویسد، با سردی واکنش نشان میدادند. ناباوری توأم با آزردگی و خشم آنها ـ ” یعنی روی ما را زمین میاندازی! ” ـ باعث شد چنان دچار احساس گناه شود که نتواند حواسش را بر داستاناش متمرکز کند.
وقتی لورا متوجه شد که سالهای آیش خود را نابخردانه تلف کرده است، دیگر خیلی دیر شده بود. با وضوحی که همواره در نگاه به گذشته وجود دارد، دریافت که میتوانست شیوههای دیگری برای خدمت به جامعه خود پیدا کند، و میبایست توانایی نوشتنش را بیشتر معطوف به خلق مطالبی میکرد که قابل ارائه به بازار باشد.
چند هفته قبل لورا با تأسف به من گفت، “مرتباً به خودم میگفتم که وقتی برای نوشتن ندارم، اما هرگز به ذهنم خطور نکرد که دست کم چند ساعت از وقتی را که روی پروژههای محلی صرف میکنم، میتوانم به نوشتن داستان یا مقاله اختصاص دهم. شاید ماهها طول میکشید تا یک دستنوشته را به پایان برسانم، اما حتی اگر هیچ اثری را هم نمیفروختم به هدف خود نزدیکتر میبودم تا حالا، زیرا این همه مانع در مقابل خود نمیدیدم. “
وقتی آرزویی دارید، با دست روی دست گذاشتن و حسرت خوردن کاری از پیش نمیبرید. “صیقل دادنِ” حرفهای که هنوز فرصت دنبال کردن آن را پیدا نکردهاید، به عزم جزم و انضباط فردی بسیار نیاز دارد. اما اگر واقعاً بخواهید یک نویسنده حرفهای شوید، میتوانید این کار را انجام دهید.
دوران آیش خود را صرفاً به “انتظار” نگذرانید و نگذارید “فضا”ی عاطفی و ذهنیِ ” نوشتن “تان انباشته از قلوه سنگ و پاره آجر شود. دوران آیش خود را خردمندانه به کار گیرید ـ و هنگامی که این دوره به سر آمد متوجه میشوید که آمادهاید سریع رو به جلو حرکت کنید؛ با شوق و شادابی یک تازه کار، پختگی یک نویسنده مجرب. به احتمال زیاد خواهید دید که آنچه به دست آوردهاید بیش از جبران خسارات وقت هایی است که مجبور شدهاید کار خود را کنار بگذارید و آن قدرها هم که میترسیدهاید وقت تلف نشده است.
دورههای آیش بخش ضروری و ارزشمندی از دوران زندگی هر نویسنده به شمار میروند. نحوه استفاده ـ یا سوء استفاده ـ از این دوره هاست که تعیین کننده شکست یا توفیقِ بعدی است؛ توفیقی که رؤیایش را در سر میپرورانید.