نشر آسمانا (تورنتو) مجموعه شعر تازهای از مهدی گنجوی را با عنوان «کهکشان خاطرهای از غروب خورشید ندارد» منتشر کرده است. بر اساس اطلاعیه نشر آسمانا، این کتاب تجربههای شعری گنجوی در یک دورهی ده ساله، در فاصله بین سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۰ را دربردارد. دورهای که از مرگ ناگهانی نیما روزبهانی، خوانندهی هنجارشکن زیرزمینی، شروع میشود، عاشقی و زندگی مشترک پیریزیاش کرده، و زمانلرزه و آشفتگیِ حواس ناشی از مهاجرت به کانادا و مواجهات با دیازپورای ایرانی، اقتصاد، و فراز و فرود و سرکوب جنبشهای اجتماعی و سیاسی خوابهایش را به هم ریخته یا به سوی خود کشیدهاند. دو شعر از این کتاب:
تو مُردهای
تو مُردهای
تو را به خاطر اعتراض به «اصلاح ساختار بودجه» کشتند.
چطور آدمی بودی
به خودت حق دادی
به مصوبهی «شورای عالی هماهنگی اقتصادی»
انتقاد کنی؟
تو را کشتهاند
و اینکه اجازهی تیراندازی مستقیم داشتند یا نه
حائز اهمیت ثانوی هم نیست.
تو اگر خوششانس باشی اسمت را در تاریخ نمیآورند
مثل آگهی فوتت
که در روزنامه نیامد
یا خودِ مرگت که بیبیسی «به طور مستقل» تایید نکرد.
تو باید برای رفع کدورت از «اصلاح ساختار بودجه»
به پمپ بنزین میگفتی:
«شما سرور من هستید پمپ»!
تو باید به خاطر ارزان خواستن سوخت
از خودت، جریان اصلاحات و چه بسا کرهی زمین خجالت میکشیدی.
حالا که تخت خوابیدهای
غیر از یارانهی بنزین، دیگر نیازی به یارانهی بهداشت هم نداری
و این تا حدی جبران اشتباهاتت
خواهد بود.
مکاشفات
کشوری دیدم
که آنکه درونش بود میخواست عوضش کند
و آنکه از آن بیرون زده بود میخواست نگهش دارد
دیدم آنکه در بیرون در صف اول فریاد بود
به درون که میرسید
آتش را کبریت ارزیابی میکرد و
کوران را
باد صبا
دیدم سیاستمداری که هر که میمرد
نگران آن پرندهی کوچک گوشهی لپتابش بود
و مُبَلِغی که از اختلال اینترنت هراس داشت
چرا که فردا که سورهام را دایرکت نکنم
پول قبض را چه کسی خواهد داد؟
دیدم آنها که خون ریخته روی زمین را
با رُژِ لب مقایسه کردند
و حکم همسایهات را دوست بدار
به خانهی ما شبیه همسایه خواهد ریخت
تفسیر شد
دیدم چگونه کلمات پردهای بود
که باید قابی را پر میکرد
کمی بالا، کمی پایین
«کارگر از روی نردبان پایین میافتد» تفسیر بیننده است
رقصی دیدم عجیب
پسران هیوهفنر بوعلیسینا
دختران شُلهشُله و اِنیکاد
و پیرمردان فحش و صلوات
دور تفنگی که قسم میخوردند
جای شعاع پوسیدهی یک دایره را خواهد گرفت
دیدم کمانِ انسانیت را که میکشیم
یادمان میآید
امشب پارتی دعوت بودیم
و عجلهای برای پرتاب تیر نیست
چرا که آینده همین زمان حال است
فقط ما از دور نگاهش میکنیم
بیشتر بخوانید: