کورت وونه‏ گات جونیور: بله، نیروانایى در کار نیست

فارسی: ع. بهرامی

یکى از کشیش ‏هاى فرقه یونیتاریسم۱ که شنیده بود رفته ‏ام پیش ماهاریشى ماهش۲، پیرو مرادِ بیتل ‏ها و داناون و میافارو، آمد دیدنم و پرسید “شیاده؟ ” اسم این کشیش چارلى‏ یه. پیروان فرقه یونیتاریسم به هیچ چیز اعتقاد ندارند. من هم پیرو همین فرقه ‏ام.

گفتم: “نه. همین که چشمم به این مرد افتاد، دلم باز شد. لرزه ‏هاى این مرد دلچسب و عمیقند. به همه آموزش مى‏ دهد آدمى براى رنج کشیدن به دنیا نیامده است، و اگر آدم‏ها دنبال مراقبه ترافرازنده۳ بروند، دیگه رنج نمى‏ کشند؛ اون هم که مثل آب خوردنه. “

گفت: “سر در نمى‏ آرم؛ دارى شوخى مى‏کنى یا جدى مى‏ گى؟ “

“بهتره شوخى نکنم. “

“حالا چرا این قدر سنگین رنگین حرف مى ‏زنى؟ “

گفتم: “براى اینکه هم زنم و هم دختر هیجده ساله‏ ام گرفتار شدن. هر دوتایى مُشَرّف شدن. روزى چند دفعه مى‏ رن توى عالم خلسه. الان دیگه پشتشون به کوهه. دیگه بیدى نیستن که به این بادها بلرزن. مثل طبل برنجى، که توى اون چراغ روشن کرده باشن، مرتب نور پس مى ‏دن. “

من اول بار در کمبریجِ ماساچوست چشمم به جمال ماهاریشى روشن شد؛ آن هم بعد از آنکه دخترم گرفتار شد، قبل از آنکه زنم گرفتار بشود و درست همان روزى که میافارو گرفتار مى‏ شد. این ماجرا مربوط به ژانویه پارسال است. یک سالى مى ‏شد که دوشیزه میافارو هر جا مى‏ رسید به نحوى نشان مى‏ داد پیرو مراقبه ترافرازنده شده، ولى کلک مى‏ زد. دوشیزه فارو فقط دلش هواى مراقبه ترافرازنده کرده بود، همین و بس. تا کسى مشرف نشود، مراقبه‏ گر واقعى نیست.

و تازه خیال نکنید همین طور هر از گرد راه رسیده‏ اى از عهده برمى ‏آید و مى ‏تواند شما را در امر خطیر مراقبه ترافرازنده راهبر شود. این کار فقط از عهده ماهاریشى برمى ‏آید و بس، که البته در این صورت افتخار بزرگى نصیبتان شده است؛ اگر خود ماهاریشى نبود، شما را دستِ کسى مى‏ سپارند که زیرِ دست ماهاریشى کار کرده باشد. در یکى از اتاق‏ هاى هتلِ ماهاریشى بود که این افتخار بزرگ نصیب دوشیزه فارو شد. زن و دختر من مجبور شده بودند به یکى از شاگردهاى ماهاریشى قناعت کنند، آن هم در آپارتمان یک نوازنده جاز و نقاشِ اهل بوستون که او هم اهل مراقبه است.

تشرّف در خلوت انجام مى‏ گیرد، اما چیز پُر رمز و رازى در کار نیست. اول مى‏ روید به چند جلسه سخنرانى، که بامزه و دلگرم ‏کننده است و با زبان خوش به شما تلقین مى‏ کنند که این “چیز” خیلى آسان است و هر کس به دنبال این «چیز» برود رد خورد ندارد که هم آدم بى‏ خیالى مى‏ شود، و هم پاکدامن و کارآمد، البته به شرطى که کارتان درست باشد. سخنران هیچ وقت توضیح نمى‏ دهد خودِ مراقبه چه گونه چیزى است، براى اینکه هیچ بنى‏آدمى از عهده توضیح برنمى‏آید. سخنران مى‏گوید حتماً باید این چیز را تجربه کرد.

و در یکى از همین جلسه‏هاى سخنرانى است که مى‏گویید مى‏خواهید با یکى از معلم‏ها – یعنى یکى از همان وردست‏هاى ماهاریشى – تنهایى بنشینید و گپ بزنید. آنها هم ترتیب کار را مى‏دهند. در همین نشست معلم چند سؤال از شما مى‏کند؛ مثل اینکه نشئه‏جات یا داروى آرام‏بخش مصرف مى‏کنید یا نه، مشروب مى‏خورید، پیش روان‏پزشک مى‏روید یا اینکه همین طور راست راست دیوانه شده‏اید. نباید نشئه یا مست باشید؛ باید به هوش باشید، والاّ اجازه نمى‏دهند مشرّف بشوید. اگر سیر ماخلق‏الله‏تان لق باشد و تحت درمان باشید، بِهتان مى‏گویند بروید و بعد از پایان دوره درمان بیایید.

اگر از نظر معلم اوضاعتان روبه‏راه باشد و آمادگى داشته باشید، بِهتان مى‏گویند در فلان روز و فلان ساعت به فلان محل بروید و چند چیز کم‏ارزش به رسم هدیه با خودتان ببرید: یک عدد دستمال، مقدارى میوه تازه، مقدارى گل و هفتاد و پنج دلار وجه ناقابل. به دانش‏جویان و زنان خانه‏دار تخفیف هم مى‏دهند، آن هم بیش از پنجاه درصد یعنى چهل دلار.

که با این حساب تا به امروز من هفتاد دلار در این دین تازه سرمایه‏گذارى کرده‏ام. ماهاریشى مى‏گوید این چیزى که آورده دین نیست، تکنیک است. درست؛ اما اگر در کوکتیل پارتى‏هایى که من دعوت داشته‏ام، حضور داشته باشید، حتماً صدایم را شنیده‏اید که بلند بلند و با اخم و تخم، آن هم طورى که به گوش زن و دخترم برسد مى‏گویم:» من یکى که تا به حال هفتاد چوقِ زبان بسته بى‏پدر بالاى این دین تازه سُلفیده‏ام. «

این پول‏ها صرف مسافرت‏هاى استاد و شاگردها، یعنى معلم‏هاى زیردست استاد، مى‏شود که چندان هم اعیانى زندگى نمى‏کنند. به‏علاوه تعداد آبرومندى کتاب نیز مى‏خرند که استفاده از آن‏ها مجانى است. این دین از آن دین‏هایى نیست که هر روز در یک نقطه از کالیفرنیاى جنوبى راه مى‏اندازند. نه، گروهبان جمعه۴ تازه‏اى ظهور نمى‏کند.

موقع مشرّف شدن به این چیز تازه، که به گفته پیروان آن اصلاً دین نیست، غیر از خودتان و معلمتان کس دیگرى حضور ندارد. تشرّف در نور شمع و میان بخور و بوى عود صورت مى‏گیرد. چند عکس ماهاریشى و مراد متوفاى وى،» حضرتِ قدسى مآب سوامى براهماناندا ساراسواتى، جاگادگورو بهاگون شانکاراچایاىِ جیوتیر ماثى «۵ را نیز به در و دیوار زده‏اند.

معلمتان به احتمال بسیار زیاد مثل خودتان امریکایى است و کت و شلوار و کراواتِ مرتب پوشیده. یک مانترا، یا به قول خودمان ورد، یادتان مى‏دهد، که خاص خود شماست. خاصیت این مانترا این است که موقعِ مراقبه کمکتان مى‏کند نبذ نبذ به عمق درونتان فرو بروید. انتخاب این صداها که معمولاً چند کلمه سانسکریت است، هنر، و اگر بِهتان برنمى‏خورد، علمى است که فقط در اختیار و در تخصص معلم است.

زنم از یکى از همین معلم‏ها پرسیده بود از کجا مى‏فهمد چه صداهایى (مقصود همان مانترا یا ورد است) مناسب چه کسى است، و معلم در جواب زنم گفته بود:» کار خیلى پیچیده‏اى است؛ به همین سادگى‏ها که نمى‏شود توضیح داد. ولى حرفم را باور کنید، این کار علم مى‏خواهد. «

در مورد زنم که این علم حسابى کارساز بوده. به مجرّدى که مانتراى خودش را شنیده بود، به کلّه و با سقوط آزاد همین طور رفته رفته رفته بود تا ژرفاى درونش. در آن ژرفاى درون هر چه دلتان بخواهد جذبه و خلسه و نشئه موجود است. این حرف را از خودم در نیاورده‏ام؛ هر کس به آن عمق رسیده همین حرف را مى‏زند و بسیارى از مریدان ماهاریشى که تا ژرفاى درون خود غوص رفته‏اند، خُبره‏وار از این نشئگى حرف مى‏زنند و ادعا مى‏کنند آدم آن قدر حال مى‏کند که هیچ نشئه‏اى به گرد آن نمى‏رسد؛ مراقبه ترافرازنده بى‏گفت‏وگو از هر نشئه دیگرى در جهان زیباتر و الهام‏بخش‏تر است.

و تازه، سر و کارتان به مأموران مبارزه با نشئه‏جات هم نمى‏افتد.

این دین تازه (که – دین – نیست – بلکه – تکنیک – است) لذت بى‏پایانى به پیروان خود نوید مى‏دهد، و مهم آنکه با هیچ یک از نهادهاى حاکم بر جهان سر ستیز ندارد؛ نسبت به هیچ نوع گرایشى جبهه‏گیرى نمى‏کند؛ از پیروان خود هیچ گونه فداکارى‏اى نمى‏طلبد؛ لازم نیست تظاهر به پاکدامنى یا کفِّ نفس کنید. کبریت بى‏خطر است، بى‏خطر بى‏خطر. این چیز تازه، همپاى مرگ سیاره‏اى که در آن زندگى مى‏کنیم، همه لایه‏هاى میانى جمعیت جهان را به خود جذب مى‏کند – سیاره‏اى که به راستى دارد از هواى زهرآلود و آب زهرآلود مى‏میرد.

تبلیغ براى این مراقبه ترافرازنده چشمگیر و فراگیر است. ژانویه پارسال خواستم به من اجازه بدهند خدمت عالى‏جناب برسم) این عنوان را کاتولیک‏ها براى پاپ اعظم به کار مى‏برند و به‏نظرم عنوان مناسبى براى ماهاریشى آمد (. یکى از دستیاران ایشان به من گفت همین الان به هتل محل اقامت ایشان در کمبریج بروم. برایش یک پاپاسى هم ارزش نداشت من کى هستم؛ البته نه اینکه خیال کنید من کسى هستم. تنها یک چیز مورد علاقه آنها بود، و آن اینکه حضور من تبلیغ خوبى برایشان بود. این پیروان مراقبه ترافرازنده به هر شکلى که بتوانند مردم را تبلیغ و ارشاد مى‏کنند، براى اینکه از ته دل معتقدند این تکنیک دنیا را نجات مى‏دهد.

لابد مى‏پرسید چطور؟

عالى‏جناب ماهاریشى کتابى دارد به اسم علم، هستن و هنر زیستن۶،) انتشارات جنبش بین‏المللى احیاى روح، ۱۹۶۶) لُب کلام ایشان این است که تا آدمى خوش‏دل نباشد، صلح ممکن نیست. هدف‏هاى سازمان ملل قابل ستایش است، اما اگر همه سیاست‏مردان جهان همه منابع و همه فکر و ذکر خود را یک کاسه کرده، مراقبه ترافرازنده را تبلیغ کنند و فرد فرد آدمیان به مراقبه بنشینند، آن وقت است که چهره جهان یک شبه عوض مى‏شود… تا وقتى سیاست‏مردان جهان همچنان در بى‏خبرى بمانند و ندانند زندگى فرد فرد آدمیان را مى‏توان از درون بهبود بخشید و آنان را به سر منزل سعادت رساند، فقط به سطح پرداخته‏ایم و مسئله صلح جهانى همچنان پا در هوا خواهد ماند و آدمى همچنان گرفتار انواعِ جنگ‏هاى سرد و گرم خواهد بود.

در هتل ماهاریشى از یکى از مریدان او پرسیدم:» با آدم‏هایى مثل لیندن جانسون و جرج والاس چه مى‏کنید؟ «جمعى از مریدان پشت در اتاق جناب ماهاریشى ایستاده بودند. اکثرشان سفیدپوست و جوان بودند. درِ اتاقِ استاد و مراد را از تو قفل کرده بودند. مخاطب من جوانکى بود دانشجوى دانشگاه بوستون و نوازنده گیتار. گفتم:» لابد انتظار دارید این دو نفر را هم بکشانید به مراقبه؟ «

جوانک گفت:» اگر هم خودشان مراقبه نکنند باز هم آدم‏هاى بهترى مى‏شوند، براى اینکه همه آدم‏هاى دوروبرشان به مدد مراقبه ترافرازنده آدم‏هاى بهترى شده‏اند. «

پس بگو این دین تازه چهره جذاب دیگرى هم دارد، و آن اینکه: هر بار که در درون خودتان غوص مى‏کنید در عمل دارید با مسائل روز کلنجار مى‏روید و مشکلات جهان را حل مى‏کنید.

خانم میانسالى پشت در ایستاده بود و اجازه مى‏خواست مرشد را زیارت کند؛ مى‏خواست از آن جناب بپرسید مراقبه‏هاى او درست‏اند یا نه. به نظر خودش که درست نبودند. به‏نظر من این طور رسید که وقتى این خانم دارد در درون ذهن خود غوطه مى‏خورد کار بامزه‏اى انجام مى‏دهد، عین اینکه آدم تاتى‏تاتى‏کنان با شناى سگى چاردست و پا از این ور رودخانه کویاهویا برود آن ور، آن هم در حالى که دست و پایش به کف رود مى‏خورد.

از خانم پرسیدم:» اگر مراقبه آدم درست نباشد، خطرى هم داره؟ آدم بدحال یا دیوانه نمى‏شه؟ «

خانم گفت:» نه. نه. فقط آدم ممکنه سَرخورده و دلزده بشه. «پس چندان هم بد نیست؛ قدیم‏ها آدم را به صلیب میخکوب مى‏کردند یا جلوِ شیر گرسنه مى‏انداختند.

یکى از دستیارهاى استاد با یک بغل روزنامه و مجله آمد پیش من و گفت مال شما. همه جور نشریه بود: لوک، لایف، تایم، نیوزویک، نشنال آبزرور، باستون هرالد تراولر، باستون کلاب، نیویورک تایمز؛ و همه آنها مقاله‏هاى مفصلى درباره عالى‏جناب ماهاریشى چاپ کرده بودند. همان هفته سه گزارش بالابلند چاپ شده بود: یکى درباره پیوند قلب، یکى درباره گرفتن پوئبلو، و سومى هم درباره عالى‏جناب ماهاریشى. غیر از اینها، جناب ماهاریشى در سه برنامه) شو (موفق تلویزیونى هم شرکت کرده بود: تودى شو Today show، تونایت شو showwTonight، که مال جانى کارسون است و تلویزیون آموزشى ملى.

به دستیار عالى‏جناب ماهاریشى گفتم:» با این تبلیغات، لابد هزاران هزار امریکایى دلشان مى‏خواهد همین کار شما را بکنند. کتابى، جزوه‏اى، چیزى هم دارید به اون‏ها بدین؟ «

جناب دستیار گفت:» نه. نداریم، در آینده هم نداریم. این درسِ توى کتاب نیست. مرشد باید طریق تجربه کردن حالت‏هاى ظریف فکر کردن را به شما» نشان «بدهد، و بعد هم که روى غلتک افتادید باید تجربه‏هایتان را چک کنید. «

گفتم:» یعنى نمى‏شه همین طور سرِ خود بروم پیش یک مراقبه‏گر معمولى و بهش بگم، بیا نشونم بده چطور این کار رو مى‏کنى، تا من هم از روى دست تو نگاه کنم؟ «

گفت:» سرخورده مى‏شى. «

جوانک بوستونى بلبل‏زبانى کرد که یک وقتى دخترى را مى‏شناخته که مانتراىِ خودش را به دوست پسرش گفته بوده است. کسى نباید مانتراى خود را به کسى بروز دهد، از تأثیر مى‏افتد، ولى این دختر این قرار را رعایت نکرده است.

پرسیدم:» خیلى کار ناجورى است؟ «

جوانک و دستیار شانه‏هایشان را لاقیدانه بالا انداختند. دستیار گفت:» هیچ کار ناجورى نیس. کار نابخردانه‏اى بوده. «

هنوز هم کنجکاوى من ارضا نشده بود. پرسیدم:» به سر آن دوست پسر چى آمد؟ همانى که از مانتراى دوست دخترش استفاده کرده بود؟ «

» سَر خورد. «

ماهاریشى از اتاق بیرون آمد، البته بعد از انجام مراقبه؛ به همه خبرنگارها قول مصاحبه اختصاصى داده بودند، و به همین دلیل آن قدر خبرنگار جمع شده بود که عالى‏جناب ماهاریشى مجبور شد در سالن رقصِ هتل یک کنفرانس مطبوعاتى غول‏آسا ترتیب دهد. و ما هم رفتیم به سالن رقص. تختِ پوستِ عالى‏جناب ماهاریشى را از قبل روى سن انداخته بودند و عالى‏جناب یکراست رفت و نشست روى تختِ پوست. ماهاریشى با یک دسته گل داوودىِ زرد بازى مى‏کرد و از حاضران خواست هر چه دلشان مى‏خواهد بپرسند.

ماهاریشى مرد نازنینى است؛ مرد کوچک اندامى است به رنگ قهوه‏اى مایل به طلایى، که کِرکِر مى‏خندد و ریش خاکسترى، شانه‏هاى پهن و سینه ستبر دارد. بازوهاى او عضلانى و مُچ دست‏هایش کلفت است، آن قدر که ممکن است فکر کنید این مرد پنجاه و شش ساله بیشتر عمرش را کار سخت بدنى مى‏کرده است. ولى نه، اشتباه کرده‏اید. ماهاریشى اول مى‏خواسته فیزیکدان بشود و براى همین از دانشگاه» الله‏آباد «لیسانس علوم گرفته است. این اطلاعات مال روزنامه آبزرور چاپ لندن است. خود ماهاریشى یک کلمه از خودش حرف نزد، و هیچ گونه اطلاعاتى درباره خودش به حاضران نداد. از راهبان جز این هم انتظار نمى‏رود.

ایشان بعد از فراغت از تحصیل به کسوت راهبان تارک دنیا در مى‏آید، و از مراد خود راه و رسم آسان مراقبه را فرا مى‏گیرد. البته مرشدهاى دیگر هندى براى تکنیک آسان مراقبه احترام چندانى قایل نبودند؛ آنها تلاش مى‏کردند با شیوه‏هاى مشکل و عجیب و غریب و بار ریاضت شاهد مقصود را – سعادت را – در آغوش کشند. مراد عالى‏جناب ماهاریشى در آستانه مرگ به شاگرد برجسته خود مى‏گوید میان خلق برود و این کار سهل و آسان را به آنها یاد بدهد و اکنون ده سالى است که ماهاریشى در راه انجام وصیت مراد خود گام برمى‏دارد؛ اما سال آینده ماهاریشى به هند برمى‏گردد و در کسوت یک برهمن ساده خلوت مى‏گزیند و به چلّه مى‏نشیند، و از آن پس هرگز میان خلق ظاهر نمى‏شود. مى‏گویند تا به امروز چیزى حدود ۳۰۰ هزار مرید در سراسر جهان پیدا کرده است. از این جمع عده‏اى به مقام مرشدى رسیده‏اند و پس از وى خلق را ارشاد مى‏کنند.

و چنین شد که در سالن رقص هتل روى یک صندلى تاشو نشستم، و دویست سیصد مرد و زنِ پیرو مراقبه ترافرازنده پشت سرم. چشم‏هایم را روى هم گذاشتم و منتظر ماندم تا با بال‏هاى شعر این مرد مقدس به هندوستان برسم.

یکى از خبرنگاران گفت:» جناب ماهاریشى، آیا فکر نمى‏کنید دیگر وقت آن رسیده است که آستین‏ها را بالا بزنید و به وضع دنیا برسید؟ آیا فکر نمى‏کنید دنیا دارد بدجورى به سوى سیاهى و تباهى مى‏رود؟ «

حضرت فرمود:» هیچ وقت نمى‏شود گفت اتاق تاریکِ مطلق است، البته به شرطى که بدانید کلید برق کجاست و بلد باشید کلید برق را بزنید. «

یکى دیگر پرسید:» شما مى‏گویید ذهن آدمى خود در پى سعادت خویش است. براى این گفته خود چه سندى دارید؟ «

ماهاریشى گفت:» اگر آدم بین دو رادیو بنشیند که هر کدام روى یک موج مجزا برنامه پخش مى‏کند، طبیعى است توجه او به برنامه‏اى جلب مى‏شود که بیشتر او را خوش مى‏آید. «

» نظرتان در مورد حقوق مدنى چیست؟ «

جناب ماهاریشى گفت:» اصلاً این حقوق مدنى چیست؟ «

یک نفر با استعانت از مشکل سیاه‏پوستان، و با گفتن اینکه بعضى‏ها تنها به خاطر رنگِ سیاهِ پوستشان، نه خانه درست و حسابى دارند، نه مدرسه درست و حسابى مى‏روند و نه کار درست و حسابى پیدا مى‏کنند، حقوق مدنى را براى او تعریف کرد.

ماهاریشى جواب داد:» با انجام مراقبه ترافرازنده همه مردمان تحت ستم مى‏توانند سر بلند کنند و به مقامات عالیه برسند. با مراقبه خود به خود کارشان را بهتر انجام مى‏دهند و اقتصاد پول بیشترى به آنها مى‏دهد، و در نتیجه هر چه دلشان خواست مى‏توانند بخرند و از آن پس گرفتار ظلم و جور نیستند. به عبارت دیگر، مردمان تحت ستم باید دست از غُر زدن بردارند، بزنند به مراقبه، کمربندشان را محکم کنند و در بازار دادوستد به مقام‏هاى شامخ برسند، بازارى که همه نقل و انتقال‏هاى آن عادلانه است. «

چشم‏هایم را گشودم، و نگاه تندى به ماهاریشى کردم. عالى‏جناب مرا به هند نبرده بود. مرا به شنکتادى۷ برگردانده بود. شنکتادى از شهرهاى ایالت نیویورک است.، و سال‏ها پیش، خیلى خیلى وقت پیش در این شهر در بخشِ روابط عمومى یک شرکت کار مى‏کردم. همان جا بود که حرف‏هاى خوش‏باورانه کسانى را شنیدم که از وضع بشر مى‏گفتند، آن هم در چارچوب سویچ و رادیو و عادلانه بودن روابط بازار. آنها هم مثل عالى‏جناب ماهاریشى فکر مى‏کردند. آنها نیز فکر مى‏کردند غصه خوردن کار احمقانه‏اى است، آن هم در روزگارى که چیزهاى ساده فراوان است، چیزهاى ساده‏اى که مى‏شود با آنها به زندگى سروسامان داد. آنها نیز مثل جناب ماهاریشى لیسانس علوم داشتند. عالى‏جناب ماهاریشى این همه راه را از هند به امریکا آمده بود تا همان حرف‏هایى را به مردم تحویل دهد که مهندسان جنرال الکتریک سال‏ها بود تحویل مردم مى‏دادند.

نظر ماهاریشى را درباره عیسى مسیح پرسیدند. البته که نظراتى داشت. بیان نظرات خود را با این عبارتِ پیرو شروع کرد:» از روى چیزهایى که درباره او (مسیح) برایم تعریف کرده‏اند… «

جلوِ روى من مردى نشسته بود که چندین سال از عمر خود را با از خودگذشتگى در هتل‏هاى امریکا و اروپاى شمالى گذرانده بود. بى‏تردید در اتاق این هتل‏ها انجیل گیدئون۸ وجود داشته است. اما عالى‏جناب ماهاریشى حتى یک بار زحمت باز کردن این انجیل‏ها را به خود نداده بود تا ببیند مسیح چه مى‏گفته است.

بعضى‏ها واقعاً که چه ذهن جُست‏وجوگرى دارند!

ماهاریشى گفت:» به احتمال زیاد مسیح اهلِ چیزى مثل مراقبه ترافرازنده بوده است، اما پیروان ناخلف او حرف‏هایش را تحریف کرده و مراقبه را به فراموشى سپرده‏اند. «و چند لحظه بعد افزود مسیح و قدیسانِ نخستین گذاشته‏اند ذهنشان هر جا مى‏خواهد برود. گفت:» آدمى باید بر ذهن خودش مسلط باشد. «و آشفتگى و هرزه‏گردى ذهن مسیح و قدیسان نتیجه‏اى نداشته است جز چیزى که ماهاریشى به آن» پوچى «مى‏گفت، به آن مى‏گفت: تکیه زیادى به ایمان.

ماهاریشى اعلام داشت:» حداکثر کارى که از ایمان برمى‏آید این است که آدمى بتواند امیدوارانه زندگى کند و امیدوارانه بمیرد. کلیسا دارد مردم را فرارى مى‏دهد؛ علت آن هم این است که جز همین ایمان چیزى در چنته ندارد. «

و باز گشتیم به همان بازار کذایى: کلیساها چیزى در چنته ندارند جز حبه قند، اما عالى‏جناب ماهاریشى داروى سحرآمیزى تجویز مى‏کنند که در قوطى هیچ عطارى پیدا نمى‏شود و قدرت توپخانه قلعه‏کوب را دارد. شما باشید کدام را انتخاب مى‏کنید؟

جلسه که تمام شد رفتم بیرون هواى آزاد بخورم؛ در این لحظه بیش از پیش نسبت به مسیح احساس محبت مى‏کردم. دلم مى‏خواست بروم یک صلیب پیدا کنم، از آن صلیب‏هایى که مسیح روى آن مصلوب است، و خطاب به مسیح بگویم:» مى‏دانى چرا آن بالا هستى؟ تقصیر خودت است. باید مى‏رفتى دنبال مراقبه ترافرازنده، که مثل آب خوردن است. به علاوه به کار نجارى خودت نیز باید بیشتر مى‏چسبیدى. «

و بعد به یکى از مدیران دانشگاه هاروارد برخوردم که با من آشناست. من فقط با یکى از مدیران هاروارد آشنا هستم، و این مدیر همانى است که به او برخوردم. دیشب به یُمن حضور ماهاریشى سالن تئاتر سندرز مملو از جمعیت بوده است، پس هاروارد اطلاعات زیادى درباره استاد دارد، و از این مدیر آشنا پرسیدم به نظرش این بار دانشجویان به جنون مراقبه ترافرازنده مبتلا مى‏شوند یا نه؟

گفت:» دیشب عده زیادى از بچه‏ها وسط جلسه بلند شدند و از سالن رفتند بیرون؛ لابد خودت هم خبر دارى. «

گفتم:» و جگر زن و دختر مرا آتش زدند. «

او ادامه داد:» از دانشجویان شنیدم که مى‏گفتند حرف‏ها و تعلیمات ماهاریشى عوامانه بوده. کسانى که اهل این نوع کارها هستند همان مشترى‏هاى میهمانى چاى بوستون۹اند. «

این» میهمانى چاى بوستون «اسم یک کافه ساز و ضربى است؛ جاى آن هم توى یک کلیسا است که نماى آن از آجر سرخ است. مشترى‏ها و نوازنده‏هاى آن هم بیشتر بچه‏هاى دانشگاه و سفیدپوست‏اند. این کافه محل کار گروه» باستون ساوند «است، که به نظر نیوزویک» ضد هیپى و ضد مواد مخدر «هستند.

گفتم:» به نظر مى‏رسد این دین تازه دین خوبى است، بخصوص براى کسانى که مى‏خواهند در این دنیاى پُر از دردسر و گرفتارى بدون دردسر و گرفتارى زندگى کنند. «

مدیر هاروارد گفت:» یکى از قهرمانان پرش با نیزه دانشگاه ادعا مى‏کند به لطف ماهاریشى روز به روز دارد به ارتفاع بیشترى مى‏پرد. «

» و تماشاچیان، هم کف مى‏زنند و هورا مى‏کشند. «

دختر من که همیشه نقاش خوبى بوده، مى‏گوید به لطف ماهاریشى کارهایش بهتر شده است، و زنم که زمان تحصیل در دانشگاه چیز مى‏نوشته، دوباره دست به قلم برده است. به من هم گفته‏اند اگر هر روز، روزى دو بار در اندرون خودم غواصى کنم در کار نویسندگى پیشرفت مى‏کنم و آثارم بامزه مى‏شوند.

اما چیزى که مانع مراقبه خود من مى‏شود همانا تنبلى است. اول باید از خانه بروم بیرون و بعد باید بروم بوستون و چند شبى هم همان جا در بوستون بمانم. از اینها گذشته، گمان نکنم شجاعت و جدیت آن را داشته باشم که بلند شوم و گل و میوه و دستمال تمیز و هفتاد و پنج دلار به دست، بروم دم در آپارتمان یک آدم غریبه و خودم را معرفى کنم.

و به همین دلیل از بدجنسى مثلاً به زنم مى‏گویم:» این چه جور آدم مقدسى است که وقتى از اقتصاد حرف مى‏زند آدم خیال مى‏کند مدیر اتحادیه تولیدکنندگان آمده است و دارد سخنرانى مى‏کند؟ «

و زنم مى‏گوید:» او که خودش دلش نمى‏خواهد از اقتصاد حرف بزند؛ مجبورش مى‏کنند. رشته او که اقتصاد نیست. «

با اینکه مى‏گویم:» حالا چرا جناب ماهاریشى در خود هند که مرکز مراقبه جهان است راه به جایى نبرده است، اما در اسکاندیناوى و آلمان غربى و بریتانیا و امریکا گل کرده؟ «

مى‏گوید:» اینکه دیگر معلومه؛ دلایل آن خیلى زیاد و خیلى پیچیده است. «

و من هم مى‏گویم:» شاید دلیلش این باشد که مثل مدیرهاى اتحادیه ملّى تولیدکنندگان حرف مى‏زند. «

مى‏گوید:» تو یکى نظرت این است. «چقدر این زن مرا دوست دارد، دوست دارد. لبخند مى‏زند.

مى‏گویم:» اگر این جریان به این خوبى است، پس چرا جناب ماهاریشى یکراست نمى‏رود محله‏هاى فقیرنشین و بدبخت بیچاره‏ها را هدایت نمى‏کند؟ آنها که از ما محتاج‏ترند. «

او هم مى‏گوید:» براى اینکه مى‏خواهد پیام خود را، هر چه زودتر به جهانیان برساند، و بهترین راه هم تبلیغ آدم‏هاى متنفذ است. «

مى‏گویم:» مثل بیتل‏ها. «

مى‏گوید:» از آن جمله. «

» حالا مى‏فهمم چرا آدم‏هاى متنفذ ماهاریشى را به مسیح ترجیح مى‏دهند. حتم دارم اگر بیتل‏ها و خانم میافارو مى‏رفتند پیش مسیح، بهشان مى‏گفت همه پول‏هایتان را ببخشید به بدبخت بیچاره‏ها. «

و زنم لبخند تحویلم مى‏دهد.

پانوشت‏ها

۱. یونیتاریست‏ها به خدا و مسیح اعتقاد دارند. بسیارى از زواید عیسویت را کنار گذاشته‏اند، و مقام خدایى عیسى‏مسیح و تثلیث را قبول ندارند.

۲. Maharishi Mahesh.

۳. Transcendental Meditation، در ایران به همان دو حرف اول آن یعنى TM) تى‌ام (مشهور شده است. معادل فارسى آن مى‏شود مراقبه متعالى یا فرارونده. ترافرازنده را آقاى دکتر ادیب سلطانى براى Transcendental ساخته است.

۴. Sergeant Friday.

۵. خواستم ضبط انگلیسى نام حضرت قدسى‏مآب سوامى را بنویسم ولى چون خیلى دال و دراز بود جا نشد. خواهش مى‏کنم به همین فارسى آن اکتفا بفرمایید.

۶. The Science of Being and Art of Living.

۷. Schenectady

۸. Gideon Bible، گیدئون نام شخص و اکنون نام یک مؤسسه غیرانتفاعى است که در اتاق هتل‏هاى کشورهاى مسیحى انجیل مجانى مى‏گذارد.

۹. میهمانى چاى بوستون در اصل متعلق به جنگ‏هاى استقلال امریکا است) اواخر سده هیجدهم (، که امریکایى‏ها صندوق‏هاى چاى انگلیسى‏ها را در بندرگاه بوستون به دریا ریختند.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی