«نیستی ابوالفضل» – ابوالفضل آدینهزاده به روایت روژان کلهر
نمیداند آخرین مکالمه او و ابوالفضل… آخرین لمس دست و بدنش… آخرین نگاهشان به هم… آخرین رقصشان… آخرین پاسور بازیشان و آخرین دورهم بودنشان میشود پانزدهم مهر!
نمیداند آخرین مکالمه او و ابوالفضل… آخرین لمس دست و بدنش… آخرین نگاهشان به هم… آخرین رقصشان… آخرین پاسور بازیشان و آخرین دورهم بودنشان میشود پانزدهم مهر!
اسرا پناهی، دختر پانزده ساله، ۲۰ مهرماه ۱۴۰۱ در حملهی مرگسرشتان جمهوریی اسلامی به دبیرستان شاهد در شهر اردبیل کشته میشود. اسرا اشک اندوه از رنج زخمها و خواست پرشور التیام است که زخم مرگ نصیب میبرد؛ به دام ریسمان رنجبافان میافتد.
شبی که امید سارانی چشمانش را برای همیشه به روی زندگی بست، فاختهها فوج در فوج به سمت ماه پرواز میکردند. همه حالا دیگر میدانستند که دل همیشه عاشق پیرمردی که در نوجوانی مرده بود آرام گرفته است.
سارینا آواز اشتیاقِ عطر سرسبزی است که به تلخ خاکِ نیستی میافتد. مرگ او خوابِ درخشان چشمداشتی است که به تلهی خشکسالیی عفونتبار میافتد.
تا آنوقت کمتر کسی توانسته بود فرشته را ببیند. آنهایی که دیده بودند میگفتند خرمنی از گیسوان بلندش را روی سینه رها کرده و دستی به گیسو دارد. دست دیگر بلندای دامنش را گرفته تا در کوچههای تنگ و تاریک محله «آیسر» گلی نشود.
محمد مهدی کرمی و محمد حسینی در سحرگاه ۱۷ دی اعدام شدند. شاعر اعدام این دو معترض را در ارتباط با سایر قتلهای حکومتی قرار میدهد.
شعر حسن حسام برای مجید رضا رهنورد، پهلوان خراسانی در چهلم او به شکل چند رسانهای در بانگ نوا همراه با صدا و اجرای شاعر در گفتوگو با مرگ.
او نوری است که پیش آز آنکه خانه روشن کند، اسیر تاریکیی بلا میشود. کبودیی تن او ترجیعبند کابوسی است که مصرع رهایی نمیجوید. تکههایی از فاجعهی قتل ستاره را در چند خط بخوانیم.
نوشتم: او را که در خاک کردند، دور و نزدیک، زنان و مردان بسیاری گریستند.
امیرحسین بساطی، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ به بهانه خرید لوازمالتحریر از خانه بیرون زد و در خیابان سپهر کرمانشاه به معترضان پیوست و با شلیک مستقیم مأموران امنیتی به سینهاش جان باخت. این داستان، داستان یک امیر حسین است که ممکن است هر امیر حسین دیگری هم باشد.
هستی نارویی در آستانهی هفت سالهگی در جمعهی خونین زاهدان براثر گاز اشکآوری که مرگسرشتان جمهوریی اسلامی پرتاب و پخش میکنند، کشته میشود. او نهالی است که پیش از آنکه پربار شود، درو میشود. نقش او در غروب جمعههای زاهدان میچرخد. تکههایی از فاجعهی قتل هستی را در چند خط بخوانیم.
آریامن احمدی در این روایت چندرسانهای با تهمینه در گفتوگو قرار میگیرد که از مادران عزادار قیام ملت ایران با او سخنها بگوید. چه مادرانی تهمینه! که گیسهایِ سیاهشان را بُریدند که فرزندانشان را با دستهایشان بهخاک سپردند پیش از آنکه باد در موهایشان آواز بخواند.
با سرعت خیلی زیاد دنده عقب رفت به طرف جمعیت دخترها. من دوباره دست مونا را محکم گرفتم ولی دستش توی دست من شُل شد. بعد افتاد روی زمین. چشمهاش هنوز باز بود و به من نگاه میکرد. من جیغ کشیدم. مونا داشت لبخند میزد و به من نگاه میکرد.
چشم فرمانده سرخ شده و اشک میریخت. همین سبب نگرانی قاضی بود که پس از فرستادن صلوات به صدای بلند گفت: ‘باید کسی را مجازات کرد. نمیتوانم تنها خاکستر سوختهی کسی را محکوم کنم.
ایرانیان همزمان با زادروز کیان با تجمع در دهها شهر جهان یاد و خاطره او را گرامی داشتند. روایت قتل او بر لحظهای متمرکز است که خانواده کیان پیرفلک از ترس ربوده شدن پیکر او توسط نیروهای امنیتی، تصمیم گرفتند در شب حادثه از انتقال او به سردخانه خودداری کنند.
چه مرگهایی که در افسانهی تو نبود و ما دیدیم…امروز صبح هم مثلِ همهی صبحهای جهان نبود، مرگ با صدای «اللهاکبر» به کوچه آمد و بعد… تمامِ شهر شنیدند.
نگاهش کردم. هنوز روبروی آینه بود و سر و روی خودش را مرتب میکرد. من خندیدیم – با همین النگوهای توی دستت میخوای بیای؟ پرسید – مگه النگوهام چه ایرادی دارن مامان بزرگ. خودت برام خریدی.
زخم اعدامیان آیا شفا پیدا کرده است؟ به یاد میآورند به دست چه کسانی کشته شدهاند؟ در دست آنها چیست؟ در چشمهای اعدامیان چه میبینی؟ تهدید یا تمنا؟
مونا نقیب، کودک هشت ساله، به گلولهی مرگسرشتان جمهوریی اسلامی کشته میشود. او ساکن شهرک آسپیچ در حومهی شهر سراوان است که جمعیتاش به سههزار نفر نیز نمیرسد. مونا شکوفهای است که پیش از آنکه شکوفا شود، برباد میشود.
«گورستانها آواز میخوانند» شعری است که اخوان کردستان (نام مستعار) برای نشریه ادبی بانگ فرستاده است. این شعر به شکل چندرسانهای منتشر شده. میتوانید شعر را با صدای شیدا محمدی، شاعر نامآشنا هم بشنوید.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.