سارینا ساعدی، دختر شانزده ساله، در یکی از حرکتهای اعتراضی در شهر سنندج، ۵ آبانماه ۱۴۰۱، به ضربات باتوم مرگسرشتان جمهوریی اسلامی کشته میشود. سارینا ساکن محلهی نایسر است. نایسر محلهای محروم در شرق سنندج است. ساختمانهای بدون مجوز، کوچهها و خیابانهای خاکی، جاری بودن جوی روباز فاضلاب از ویژهگیهای محلهی نایسر است. در نایسر حتا یک درخت وجود ندارد. سارینا آواز اشتیاقِ عطر سرسبزی است که به تلخ خاکِ نیستی میافتد. مرگ او خوابِ درخشان چشمداشتی است که به تلهی خشکسالیی عفونتبار میافتد.
تکههایی از فاجعهی قتل سارینا را در چند خط بخوانیم.
۱
سارینا در خانهی مادر بزرگاش زندهگی میکند. پدر و مادر او در چهار سالهگیی او از یکدیگر جدا شدهاند. سارینا پس از بازگشت به خانه گیج و منگ است و لباسهایش خاکی است، اما وانمود میکند که در راه خانه زمین خورده است.
این تکه را چنین میخوانیم: سارینا بهجبران نوازش هراسان و چشمان نگران مادربزرگ دلیلِ تاختِ درد پنهان میکند. او پرندهای است که بال روی زخم پهن میکند تا بام خانه یک شب دیگر خرم بماند.
۲
صبح روز بعد مادربزرگ به خانهی یکی از دخترهایش میرود. سارینا را اما از خواب بیدار نمیکند. پس از بازگشت مادربزرگ سارینا هنوز خواب است. او را صدا میزند. سارینا جواب نمیدهد.
این تکه را چنین میخوانیم: مادر بزرگ که به شوق رایحهی گلشن در ردای بیداری به خانه بازگشته است، جز آوار سکوت مشامآزار چیزی نمییابد. پرتگاه پُررعشه دهان باز کرده است. باران چشم مادربزرگ تنها نشان زندهگی است؛ بیآنکه بوتهی هستیی سارینا آبیاری کند.
۳
سارینا را به بیمارستان میبرند. پزشکان تشخیص میدهند که سارینا با ضربات باتوم کشته شده است. همهی بدن او سیاه و کبود است. ضربهی مغزی منجر به خونریزیی مغزی شده است؛ خونریزیی مغزی منجر به تورم مغزی و مرگ در بیهوشی. مأموران جمهوریی اسلامی اعلام میکنند که سارینا معتاد بوده و خودکشی کرده است.
این تکه را چنین میخوانیم: ردپای داغ ظلمت بر تن سارینا نشسته است. اندیشهی او دیگر بر تبیین تبسم گل و گلبانگ آزادهگی پنجره نمیگشاید. زلزلهی زخمها و نیستیی او پرچینهای دریغ و ملال در دل یاران سارینا انباشته است، نعرهی عطوفتستیز قدرت حاکم بر ایران اما نیستیی سارینا را بهجعل میخواند تا خود در اختلال توحش و توهم دمی دیگر بماند. سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشنکشان رفته است. سارینای ما رفته است.
۴
مأموران جمهوریی اسلامی تا دو بامداد خانوادهی سارینا را در بیمارستان معطل میکنند، آنگاه پیکر سارینا را با آمبولانس به گورستان میبرند و به خاک میسپارند. تنها شش – هفت نفر از اعضای خانوادهی سارینا در مراسم خاکسپاریی او حضور دارند.
این تکه را چنین میخوانیم: تنهاخوابِ جاودان سارینا در غربتِ خاک، تیغباران رنج بر چشمان تنها یاران او مینشاند. خشم و آه و هقهق بر دندان و گلو و دهان آنها میچرخاند. آنها بذر زورق ستیز بر موج مویه میافشانند. یاد سارینا را به آغوش نقشِ رویای زایا میسپارند.
۵
پدر سارینا بر مزار او چنین مویه میکند: «سلام سارینا جان، سارینا همە کس من، پاشو عزیزم پاشو برف اومده، پاشو جشن بگیریم،
یادته قبلاً برف میاومد چهقدر خوشحالی میکردی عزیزم. پاشو چرا جواب باباتو نمیدی عزیزم.
این تکه را چنین میخوانیم: سوکوار پدر خیالپرور سارینا در دل تلخریزان یکتا گلبرگاش، بارش سپیدی را با او همخوان میخواهد. خاطره و اندوه درهم میآمیزد تا پرتو سارینا بماند. او زمین و آسمان را خالی از فراق سارینا میخواهد. خالی از فراق، او سارینا را میخواهد.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل سارینا را در یک تکه بخوانیم.
۶
سارینا بهجبران نوازش هراسان و چشمان نگران مادربزرگ دلیلِ تاختِ درد پنهان میکند. او پرندهای است که بال روی زخم پهن میکند تا بام خانه یک شب دیگر خرم بماند. مادر بزرگ که به شوق رایحهی گلشن در ردای بیداری به خانه بازگشته است، جز آوار سکوت مشامآزار چیزی نمییابد. پرتگاه پُررعشه دهان باز کرده است. باران چشم مادربزرگ تنها نشان زندهگی است؛ بیآنکه بوتهی هستیی سارینا آبیاری کند. ردپای داغ ظلمت بر تن سارینا نشسته است. اندیشهی او دیگر بر تبیین تبسم گل و گلبانگ آزاده گی پنجره نمیگشاید. زلزلهی زخمها و نیستیی او پرچینهای دریغ و ملال در دل یاران سارینا انباشته است، نعرهی عطوفتستیز قدرت حاکم بر ایران اما نیستیی سارینا را بهجعل میخواند تا خود در اختلال توحش و توهم دمی دیگر بماند. سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشنکشان رفته است. سارینای ما رفته است. تنهاخوابِ جاودان سارینا در غربتِ خاک، تیغباران رنج بر چشمان تنها یاران او مینشاند. خشم و آه و هقهق بر دندان و گلو و دهان آنها میچرخاند. آنها بذر زورق ستیز بر موج مویه میافشانند. یاد سارینا را به آغوش نقشِ رویای زایا میسپارند. سوکوار پدر خیالپرور سارینا در دل تلخریزان یکتا گلبرگاش، بارش سپیدی را با او همخوان میخواهد. خاطره و اندوه درهم میآمیزد تا پرتو سارینا بماند. او زمین و آسمان را خالی از فراق سارینا میخواهد. خالی از فراق، او سارینا را میخواهد. سارینای ما به رگبار ضربات باتوم گلشنکشان رفته است. سارینای ما رفته است.