«یاسر» – قتل حکومتی یاسر بهادرزهی به روایت گلرخ آزاد
زهیر راهش را گرفت به سمتی که مناره بلند آجری در دید یاسر بود. یاسر همانجا با سر بالا گرفته ایستاد و سیر به مناره آجری بلند چشم دوخت. لبخند پهنای صورتش را کج کرد. آفتاب ظهر جمعه، کلاه و پیراهن سفیدش را برق انداخته بود.