خلاصهای از داستان قتل حکومتی ایلیاد رحمانیپور را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب بانگ ببینید و بشنوید و بخوانید.
ایلیاد رحمانیپور، نوجوان هفده ساله، اهل فیروزآبادِ استان فارس، ۸ آذرماه ۱۴۰۱ ناپدید میشود. سه روز بعد پیکر بیجان او در نزدیکیی ترمینال مسافربریی فیروزآباد پیدا میشود. چند لیوان یک بار مصرف و چند قرص نیز در اطراف او افتاده است. انگار با مصرف مشروب و قرص، خودکشی کرده است. او اما خودکشی نکرده است. مرگسرشتان جمهوریی اسلامی او را کشتهاند. ایلیاد سترگ تنآوری است که روایت مرگاش تحریف میشود؛ چراییی یغمای جان جویای بلندایش.
تکههایی از فاجعهی قتل ایلیاد را در چند خط بخوانیم
۱
ایلیاد دانشآموز کلاس یازدهم در رشتهی برق است. تکواندوکار است. آرام و سربهزیر است. مشروب نمیخورد. افسرده نیست.
این تکه را چنین میخوانیم: ایلیاد پَرسوختهای است که بال خویش رخشان میخواهد؛ افتادهای که مدال تابان بر سکوی سامان میخواهد؛ هشیاری که هجوم زوالخواهان سرمستیی هستیاش ویران میکند. او بُرنایی است که ترنم تصویرش ناگهان تاریکآینه میشود.
۲
ایلیاد در فضای مجازی فعال است. در صفحهی اینستاگراماش پستها و استوریهای اعتراضی میگذارد. خواهرش به او هشدار میدهد که این پستها و استوریها میتوانند برای او مشکلساز شوند. او به خواهرش میگوید اگر با پستها و استوریهای او مشکل دارد، بلاکاش میکند.
این تکه را چنین میخوانیم: زورقرانی از موجکُشان و آبیسوزان درد – فریادها دارد. هشدار خواهر از هجوم طوفان بدخیم به هیچ میگیرد. آنسوی موجِ شورش بندری رو به افقِ ایمن و دلباز میخواهد؛ تهی از شقاوت موجکُشانی که از نعش موجها مرداب میبافند.
۳
ایلیاد عصر ۸ آذرماه ۱۴۰۱ بهدلیل سرماخوردهگی همراه مادرش به درمانگاه میرود. یک پنیسلین به او تزریق میشود. در بازگشت در نزدیکیی خانه به مادرش میگوید حالاش بهتر است و برای دیدن دوستاش میرود. مادر که نگران شلوغیی خیابانها است، از او میخواهد که نرود. ایلیاد از مادر میخواهد نگران نباشد. زود برمیگردد. دیگر اما برنمیگردد.
این تکه را چنین میخوانیم: ایلیاد از بروبوم خانه، بی یار و تیمار به کام افعیهایی میافتد که پناه و نغمه میجوند. بیامان و نوا تا شورهزار فنا غلت میزند. دلتنگ او، همهی آغازها و آوازها همشانهی مادری اند که زخمی شگرف دردلاش نطفهی شوم بسته است. ایلیاد ما به ضربِ زورق و بندرسوزان رفته است. ایلیاد ما رفته است.
۴
مادر ایلیاد برادر ندارد. ایلیاد را همچون برادر خود نیز میبیند. پدر ایلیاد در عَسَلویه کارگر است. روز جمعه، ۱۱ آذرماه، حدود پنج عصر، به خانوادهی ایلیاد خبر میدهند که جنازهی او پیدا شده است.
این تکه را چنین میخوانیم: مادر ایلیاد پسر – برادری را در فرازسویی که در آن گرگان دندان برهم میسایند، از دست داده است. پدر که کوفتهگیها در پیکر دارد، دیگر کتف ایلیاد را مرهم ندارد. ایلیاد از حباب تشویش به غرقابِ زوال افتاده است. در فصل درد باران التیام نیافته است. اخگری است که از خاموشیاش پرتو صدا مانده است.
۵
کسی نمیداند در آن سه روز ایلیاد کجا رفته است. خانوادهی ایلیاد به پلیس خبر میدهند. پلیس اما ردی از ایلیاد پیدا نمیکند. هرچه رخ داده، پیش از رسیدن ایلیاد به خانهی دوستاش رخ داده است.
این تکه را چنین میخوانیم: فضا از رایحهی ایلیاد در مأنوسراه خالی شده است. در کوی آشنا زخم و زهر زمزمهی او بریدهاند. یاران به خیالِ مرارتبار به سرخ ردا وسنگین نالهی او در دَم آخر مینگرند. سایهی او از رد بیمروت انگشتان صیادان پُر است.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل ایلیاد را در یک تکه بخوانیم.
۶
ایلیاد پَرسوختهای است که بال خویش رخشان میخواهد؛ افتادهای که مدال تابان بر سکوی سامان میخواهد؛ هشیاری که هجوم زوالخواهان سرمستیی هستیاش ویران میکند. او بُرنایی است که ترنم تصویرش ناگهان تاریکآینه میشود. زورقرانی از موجکُشان و آبیسوزان درد – فریادها دارد. هشدار خواهر از هجوم طوفان بدخیم به هیچ میگیرد. آنسوی موج شورش بندری رو به افقِ ایمن و دلباز میخواهد؛ تهی از شقاوت موجکُشانی که از نعش موجها مرداب میبافند. ایلیاد از بروبوم خانه، بی یار و تیمار به کام افعیهایی میافتد که پناه و نغمه میجوند. بیامان و نوا تا شورهزار فنا غلت میزند. دلتنگ او، همهی آغازها و آوازها همشانهی مادری اند که زخمی شگرف دردلاش نطفهی شوم بسته است. ایلیاد ما به ضربِ زورق و بندرسوزان رفته است. ایلیاد ما رفته است. مادر ایلیاد پسر – برادری را در فرازسویی که در آن گرگان دندان بر هم میسایند، از دست داده است. پدر که کوفتهگیها در پیکر دارد، دیگر کتف ایلیاد را مرهم ندارد. ایلیاد از حباب تشویش به غرقابِ زوال افتاده است. در فصل درد باران التیام نیافته است. اخگری است که از خاموشیاش پرتو صدا مانده است. فضا از رایحهی ایلیاد در مأنوسراه خالی شده است. در کوی آشنا زخم و زهر زمزمهی او بریدهاند. یاران به خیالِ مرارتبار به سرخ ردا وسنگین نالهی او در دَم آخر مینگرند. سایهی او از رد بیمروت انگشتان صیادان پُر است. ایلیاد ما به ضربِ زورق و بندرسوزان رفته است. ایلیاد ما رفته است.
در همین زمینه: