ادبیات تبعید

از ما

حسین رحمت: دمادم دم

ساعت چهار بعدازظهر است ولی حجم سیاهی که مدام جابه‌جا می‌شود فضای اتاق را تاریک کرده است. روز قبل اندک‌اندک فروغ خاطره‌ها با فروافتادن روز، به نقطه پایان تجربه‌ها نزدیک شد. خیالم آسوده نبود و به نظر آدم احمق بی‌آزاری می‌آمدم که با شهر مردگان فاصله چندانی نداشتم.

ادامه مطلب »
از ما

رضا علامه‌زاده: آیت‌الله حلیمه ‌خانوم

باید مسجدی بوده باشید و در دهه‌ی اول پس از انقلاب در شهرآرای تهران ساکن بوده باشید تا حلیمه‌خانوم را بشناسید. من البته نه مسجدی بودم و نه ساکن شهرآرا، ولی حلیمه‌خانوم را خوب می‌شناسم، خیلی بیشتر از مسجدی‌های شهرآرا که نه از سر شوخی که از روی ارج‌گذاری او را آیت‌الله حلیمه‌خانوم می‌نامیدند. حلیمه‌خانوم در واقع عمه‌ی من بود یعنی یکی از خواهرهای چهارگانه‌‌ی پدرم، گرچه برای من و برادر خواهرهایم بیشتر مادری کرده بود تا عمه‌گی!

ادامه مطلب »