
روبر پنژه: «لیبرا» به ترجمه عاطفه طاهایی – بخش ششم
روزی مثل امروز با آفتابی که آدم را دچار تهوع میکرد، همه در انتظار فاجعهای گریزناپذیر بودند، نومیدی ناگهان تجسم یافت، مرگ در میان ما بود.
روزی مثل امروز با آفتابی که آدم را دچار تهوع میکرد، همه در انتظار فاجعهای گریزناپذیر بودند، نومیدی ناگهان تجسم یافت، مرگ در میان ما بود.
بارنز دیرند زندگی را همچون فرایندی میبیند که میتوان آنرا رنجاندوه خواند. فرایندی تاحدی شبیه به تراژدی ولی متفاوت با آن. تبلور یافته در دشواریها، دلواپسیها و شکستهای زندگی. بخش یا شاید بهتر است بگوییم بُعد مهمی از آن همان است که روح مدرنیته را بر میسازد.
حرف و حدیثهای یک کلاغ چهل کلاغ شده و رنگارنگی سر زبانها افتاده بود؛ و همه اینها هم به دلیل رفتاری بود که من در حضور ریگولتو، قوزیریزه، در خانهٔ خانم ایکس شاهدش بودم و این شایعات، آدمهای زیادی را از دور و برم فراری داد.
در نظر بکت انسان موجودی است پرتاب شده به یک جهان بیرحم و با این حال او ناتوانتر از آن است که بخواهد چیزی را تغییر دهد، که بخواهد جهان را بهتر از آن چیزی که هست بکند. آیا حق با اوست؟
شب شده و او که از پنجره باغچه را میبیند، صدای تقه به در را نشنیده است. میبیند تاریکی بیسروصدا درختان گیلاس را جمع میکند. آخرین برگها را جمع میکند و برگها، بی مقاومتی در برابر تاریکی، پچپچهکنان تن به تاریکی میدهند.
پل لینچ، نویسنده ایرلندی در این رمان ایرلند را به شکل «ویرانشهری» نشان میدهد که در آیندهای نه چندان دور دچار استبداد شده است.
بورخس بیچاره؟ در این خانه تنها خواهی ماند. کتابهای بیحروف، مدال سورن بورگ و آن سینی چوبی را که به صلیب فدرال مزین است، لمس خواهی کرد. کوری ظلمت نیست، نوعی تنهایی است.
گربهای در حالِ خاککردن گُهش بود، دوشیزه آریان نگاهش میکرد، هربار که گربه را میدید رقیق میشد، طبیعت واقعاً همه چیز را خوب درست کرده بود، به خودمان که فکر میکنم شما میدانید چه میخواهم بگویم، واقعاً طبیعت، کشیش به او جواب داد نه این طبیعت نیست، طبیعت کلمهی آدمهای بیخداست.
اولین بار هشت سال پیش بود که آدمها صلاح دیدند مرا راهی دیوانه خانه کنند. من را به بخش ” E مردها” بردند که حالا بخش E ” آقایان” است. وقتی کمی بهتر شدم، اجازه داشتم با دیگران حرف بزنم.
خانم مونو تا به نانوایی رسید به خانم دوکرو گفت که آگوست در مورد قهرشان به بیوهی مقتول حرفهای نامربوطی زده که هیچ اساسِ معقولی ندارد، قهرشان به زمانِ مرگِ آنتونن میرسید، به ماجرای تقسیم، در آن زمان سرینه موافق نبود که کشتزارش را به مونوی پدر در ازای قطعه زمینی بدهد که بعد نمیدانستند با آن چه کنند.
هر رمان با این فرض آغاز میشود که اساساً گنجاندن زندگی بشر در هر نظامی ناممکن است. این باور هستیشناسانه، کوندرا را وامیدارد که به دنبال کشف عرصههای نو باشد.
بین فلیسیداد موسکوئرا، همین که قمهبهدست از راه برسن و با زور و تهدید ازت بپرسن کدوم گورستونی خودش رو قایم کرده، مُقُر میآی. پرسوجو میکنن. مجبورت میکنن جاش رو لو بدی چون اگه حرف نزنی پیرپاتالا رو با خودشون میبرن.
لورپایُر خانم دیوانه است و من هم کاری نمیتوانم بکنم، هیچکس کاری نمیتواند بکند، اگر کسی هم بتواند باید خیلی زرنگ باشد.
نشریه ادبی بانگ به زودی رمان لیبرا نوشته روبر پنژه به ترجمه استادانه عاطفه طاهایی را در چند بخش همراه با طرحی از همایون فاتح منتشر میکند. مترجم امتیاز انتشار این اثر به زبان فارسی را که پیش از این در نشر مشکی منتشر شده بود در اختیار نشریه ادبی بانگ قرار داده است.
رمان در یک کشور نفتخیز خیالی اتفاق میافتد. روایتی از تخریب محیط زیست، کنده شدن از زمین، دادخواهی و نسلهای تباه شده همراه با امید به یک منجی.
ترجمه، چه آنِ زندگی و چه آنِ شعر، چه اسب کندرو و چه اسب بالدار، برای انتقال دادن ما، بدون مزاحمت زمان یا مکان، از جهانی که در آن به دنیا آمده و زندگی میکنیم به جهان دیگری که آفریده میشود نیاز به زبان استعاره دارد.
در «آدم اول» کامو به جستوجوی مادرش برمیآید. مصاحبه با دختر او همزمان با چاپ این کتاب که در آن زمان رویداد مهمی بوده انجام شده است. کاترین کامو میگوید: «آدم اول اولین فریاد طغیانگرانه پدرم است، او به فریاد به دنیا میگوید: این من هستم.»
کورمک مککارتی، نویسنده آمریکایی و نویسنده رمانهای پرفروشی مانند «جاده» یا «نه سرزمینی برای پیرمردان» در هشتاد و نه سالگی درگذشت. جان مک کارتی، فرزند او درگذشت پدرش را تأیید کرده است.
جایگاه ادبیات تنکامخواهانه در اسپانیا، نسبت به اروپا و آمریکای شمالی شایستهتر است. به زمانی که تنکامخواهی از پس موج کوتاه مدت و نه چندان قابل اعتماد با رسیدن موج ِ نومحافظهکاری و فمینیسم دههی هفتاد و هشتاد سده گذشته در نطفه خفه شد، اسپانیا انقلاب اقتصادی و فرهنگی تجربه کرد و در این سرخوشی به هیچ روی حاضر به مهار شادخواری ِ به دست آمده نبود.
وباس حاصل آمیزش گربه و روباه قطبی است، گرچه برخی میگویند حاصل آمیزش گربه و سگ است. و البته روباس آخرین آفریده شیون، نویسنده، هم هست.
روباس نوشته شیون، نخستین رمانی است که مستقیم از ایسلندی به فارسی ترجمه شده و به زودی در نشر مهری منتشر خواهد شد.